گفتوگوکننده: مرجان فاطمی
گفتوگو با علیاکبر حیدری، نویسندهی رمان «استخوان»
«استخوان» سومین اثر داستانی علیاکبر حیدری است. او اوایل دههی نود، مجموعهداستان «بوی قیر داغ» را منتشر کرد و سال ۱۳۹۵، اولین رمانش را با نام «تپهی خرگوش» به چاپ رساند. رمان «استخوان» بهار ۱۳۹۸ منتشر شد؛ یک تریلر جنایی که با تعلیقهای پیدرپی و تعقیبوگریز فراوان، مخاطبان را تا پایان با خودش همراه میکند. حیدری، علاوه بر داستاننویسی، از اوایل دههی هشتاد، در سینما و تلویزیون نیز بهعنوان فیلمنامهنویس فعالیت میکند. با این نویسنده دربارهی رمان «استخوان» گفتوگویی کتبی کردهایم.
یکی از مهمترین ویژگیهای رمان «استخوان»، زبان روان و خوشخوان و پررنگ بودن عمل داستانی و تنوع ماجرا در آن است. همین مسئله باعث شده که این اثر دویستصفحهای، برای مخاطب ملالانگیز نشود و او را تا پایان، مشتاق و علاقهمند نگه دارد. در دورهای که اکثر داستانهای ایرانی بر ذهنیات تکیه دارند و ماجرا در آنها کمرنگ است، شما داستانی نوشتهاید که میتواند مخاطب را از ابتدا تا انتها بدون خستگی با خود همراه کند. بهطور کلی فکر میکنید چقدر از جذابیت یک رمان، به ماجرامحور بودن برمیگردد و چقدر تلاش کردهاید این مسئله را در داستان رعایت کنید؟
هر داستان ملزومات خود را دارد و باید استراتژی منحصربهفردی داشته باشد. نسخهی کلی برای داستان فارسی نوشتن نهتنها سودی ندارد، بلکه بیشتر ضرر میرساند. اما دربارهی «استخوان» باید بگویم که من علاقهی زیادی به قصه دارم و درنتیجه به قصهپردازی اهمیت بیشتری میدهم و برای پلات داستان وقت بیشتری میگذارم. این رمان خاص، بهخاطر نزدیکی بیشتر به ژانر تریلر احتیاج به پلات پیچیدهتری داشت و من سعی کردم با طراحی فرازوفرودهای بیشتر که همزمان پیچیدگی شخصیتها را هم بهتر و بیشتر نشان میدهد، این امکان را به خوانندگان بدهم که از خواندن داستان بیشتر لذت ببرند.
شما علاوه بر داستاننویسی، بهعنوان فیلمنامهنویس هم فعالیتهای زیادی داشتهاید. این مسئله در پردازش صحنههای داستان کاملاً محسوس است. درطول داستان، صحنهپردازی آنقدر درست رعایت شده که احساس میکنیم مشغول تماشای یک فیلم هستیم. تبحر در فیلمنامهنویسی چقدر به فضاسازی در نوشتن داستان (بهخصوص داستان جنایی) کمک میکند؟
تمامی علایق و دانستههای نویسنده در نوشتن داستان به او کمک میکنند و حتماً علاقهی بسیار زیاد من به سینما در این نوع روایت و نشان دادن تصاویر و جزئیات در داستانهایم دخیل است؛ اما فراموش نکنیم که برخلاف تصور رایج، نویسندهی فیلمنامه معمولاً شرح صحنهی مفصلی نمینویسد و تمامی تصاویر و جزئیات از ذهن کارگردان میآید، مگر اینکه نویسنده و کارگردان هردو یک نفر باشند و نویسنده در هنگام نوشتن فیلمنامه به ساختن اثر هم فکر کند.
ازجمله مواردی که به موفقیت یک اثر جنایی کمک میکند، پیچیدگی شخصیتهاست. در رمان «استخوان»، ما با شخصیتی به نام باباخان روبهرو هستیم که ابتدا شخصیتی مرموز به نظر میرسد. قرار است مرحلهبهمرحله با کشف ویژگیهای این شخصیت، راز اصلی داستان برای ما فاش شود. اما مسئله اینجاست که این پیچیدگی تا پایان ادامه پیدا نمیکند و از جایی به بعد، مشت باباخان برای مخاطب باز میشود. برای ایجاد پیچیدگی در این شخصیت، چقدر فکر کردید؟ به نظر خودتان، نباید این پیچیدگی تا پایان داستان حفظ میشد؟
باباخان ازنظر من تا انتهای داستان پیچیدگی خودش را حفظ میکند و حالات روانی خاص خودش را نشان میدهد. دختر را بهجای مادرش میگیرد و به ماهاتون بیتوجهی میکند و آن پایان را میسازد. از جایی از داستان، ما فکر میکنیم که چیزهایی دربارهی باباخان میدانیم و دنبال پیدا کردن آنها میرویم و درجریان این کشفها شخصیتهای دیگر را هم میشناسیم. «استخوان» فقط داستان باباخان نیست و ما باید مرجان و کاوه و بقیه را هم بشناسیم. کاوه باید به بیعملیاش غلبه کند و خودش را نشان بدهد و خیلی چیزهای دیگر، که بهنظرم خواننده باید خودش آنها را کشف کند.
در رمان با مجموعهای از حوادث مهیج روبهرو هستیم که بهصورت نفسگیر، پشت سر هم چیده میشوند و مخاطب را با داستان همراه میکنند، اما پاسخ درستی به برخی چراها داده نمیشود. برخی گرهگشاییها غیرمنطقی است و شاید فقط بتواند مخاطبان نوجوان داستان را قانع کند. این مسائل باعث شده تا ماجراها تأثیر منطقی قدرتمندی نداشته باشند؛ مثلاً تا پایان داستان متوجه نمیشویم چه بلایی سر پدر مرجان آمده. استخوانهای کوچک پرندگان توی طویله برای چه بوده؟ چرا باباخان لاشهی حیوانها را از سقف انباری آویزان میکرده؟ یا… اینها فقط برای فضاسازی و پیشبرد داستان به کار گرفته شده یا واقعاً بهلحاظ منطقی دلیل خاصی داشته؟
بهنظرم دوران پاسخ دادن مستقیم به تمامی سؤالات در این نوع داستانها سر آمده؛ اینکه نویسنده تمام جوابها را بگوید و خواننده هیچ مشارکتی در داستان نداشته باشد. شخصیت باباخان ازنظر روانی مشکلات حادی دارد که در جایی از داستان بهصورت مشخص به آنها اشاره میشود؛ به وحشت از تاریکی و ترس باباخان از آدمهایی که به زبان او حرف نمیزنند. درانتها متوجه میشویم که این مشکلات روانی باعث چه جنایتهایی شده. پیدا شدن آن استخوانها بهنوعی تغییر استراتژی باباخان است برای حل مشکل روانیاش.
رمان «استخوان» در شهری مرزی اتفاق میافتد؛ شهری که بهواسطهی موقعیت جغرافیایی، محل مناسبی برای فرار است و طبیعتاً اتفاقهای عجیب زیادی در آن رخ میدهد. استفاده از این شهر، برای پیشبرد داستان، کاملاً منطقی است، اما چرا درطول داستان، آنطورکه باید به جغرافیا اهمیت داده نمیشود؟ ما تصویر گنگی از این منطقه میبینیم و به درک درستی از فضا و ویژگیهای زیستی و بومی آن نمیرسیم؟
گمان میکنم از ویژگیهای بومی منطقه بهاندازه استفاده کردهام. چون اگر خوب به داستان نگاه کنیم، بیشتر زمان آن در محیطهای بسته و خفقانآور میگذرد که استراتژی این رمان است. در «استخوان» به معماری ساختمانها، نوع غذاهای محلی و اسامی اشخاص و لباسها پرداختهام، و یادمان نرود شخصیت اصلی داستان که روایت همراه او جلو میرود، جوانی است که سالهاست آنجا زندگی نمیکند و علاقه و توجه خاصی به اطرافش ندارد، چون بیشتر درگیر اتفاقی است که بهسبب آن از جنگ و تهران فرار کرده و به آن منطقه آمده.
داستان بیشتر از اینکه روایتگر یک ماجرای جنایی باشد، دربارهی دردهایی حرف میزند که در لایههای پنهان جامعه وجود دارند؛ دردهایی نظیر خشونت علیه زنان و ظلمی که خانها و بزرگان هر جامعه به مردم فرودست میکنند؛ واقعیتهایی که مدام با آنها مواجهیم و استخوانهایمان را به درد میآورند. هنگام شکلگیری داستان، چقدر به فکر بیان این معضلات اجتماعی بودید؟
نوشتن داستان با مضمون مشخص و ازپیشتعیینشده در بیشتر مواقع باعث مرگ داستان میشود و معمولاً مضمون موردنظر به بدترین شکل و بهصورت مستقیم به خواننده گفته میشود و معکوس عمل میکند. من فکر میکنم نویسنده باید ایدهای را که دوست دارد، بنویسد. درجریان نوشتن، تمام محفوظات و دغدغههایش از ناخودآگاهش به داستان منتقل میشوند. بهنظرم نویسنده باید بهجای فکر کردن به ایدهای که مضمونش را حمل کند، بیشتر بهدنبال تقویت معلوماتش با خواندن و خواندن باشد.
بهطور کلی فکر میکنید داستان جنایی بستر مناسبی برای پرداختن به مشکلات جامعه است؟ یا مخاطبان اینگونه آثار، بیشتر از اینکه بهدنبال دریافت مضامینی اینچنینی باشند، در سطح اتفاقها و ماجراهای هیجانانگیز آن حرکت میکنند؟
فکر میکنم دورهی خطکشی بین ژانرهای مختلف گذشته. هر نوع داستانی میتواند لایههای مختلف داشته باشد. هر خواننده میتواند بنا به میزان دریافت و اطلاعاتش با سطوح متفاوتی از داستان ارتباط برقرار کند. یک داستان جنایی بهجز لایهی اولیه که ماجراها و اتفاقات را نشان میدهد، میتواند لایههای عمیقتری از مشکلات اجتماعی و یا هر نوع دغدغهی دیگری را هم که نویسندهاش داشته باشد، دربربگیرد.
برگ برندهی اصلی داستانهایی ازایندست این است که نفس را در سینهی مخاطبان حبس کند و اجازهی هیچگونه حدس و گمان به آنها ندهد. در داستان شما بهخاطر تعدد تعلیق و اضطراب، تا یکچهارم پایانی، با چنین اتفاقی روبهرو هستیم. هنگام نوشتن داستان چقدر تلاش کردید دستتان برای مخاطب رو نشود؟ فکر میکنید در این زمینه موفق بودهاید؟
با اینکه میزان ماجرا و اوجوفرود وقایع رمان «استخوان» زیاد است، بهنظرم رمان بیشتر رمان شخصیتهاست و تمام این ماجراها برای شناخت بیشتر ابعاد مختلف شخصیتهای داستان است. من تمام تلاشم را برای ساختن یک پلات جذاب و شخصیتهایی زنده و پُرخون که خواننده را برای کشف داستان بهدنبال خود بکشند، انجام دادهام. این را که تا کجا و چقدر موفق بودهام، خوانندهی کتاب باید قضاوت کند. امیدوارم موفق بوده باشم.
در داستان بعدی، بازهم شاهد یک تریلر جنایی سرگرمکننده از شما خواهیم بود؟
کار بعدیام مجموعهداستانی است با موضوعی کاملاً متفاوت و دور از رمان «استخوان» و البته دو کتاب قبلیام. امیدوارم تجربهی موفقی باشد و خوانندگان مانند کتابهای قبلیام دوستش داشته باشند.