کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام / ۱ / چشم‌هایش

۲۶ دی ۱۳۹۸

بیست رمان ایرانی که باید خواند

رمانی برای تمام دوران‌ها
نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
درباره‌ی «چشم‌هایش» نوشته‌ی بزرگ علوی، منتشرشده در تاریخ ۱۴ دی ۱۳۹۸ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


برای من ادبیات داستانی مدرن ایران با بزرگ علوی شروع می‌شود. بله، حواسم به جمال‌زاده و هدایت و مشفق کاظمی و صنعتی‌زاده‌ی کرمانی و مسعود و سایرین هم هست و معتقدم آثار درخشانی مثل «دارالمجانین» و «بوف کور» و «تهران مخوف»، بی‌تردید، مهم و تأثیرگذارند و هرکدام خشتی از بنای نوساز ادبیات داستانی مدرن ایران. اما، با همه‌ی این‌ها، بازهم تکرار می‌کنم که برای من ادبیات داستانی مدرن ایران با علوی شروع می‌شود و حتی اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، با «چشم‌هایش». اولین بار که خواندمش، دبیرستانی بودم و هیچ یادم نمی‌رود که آقابزرگ علوی چه تأثیر بزرگی رویم گذاشت. او من را به جهانی برده بود که توأمان عشق و سیاست و تمنای آزادی و جست‌وجوگری و توسعه‌طلبی و خیلی چیزهای دیگر را در خود داشت و دراماتیزه می‌کرد و با روایتی جذاب و ماجراهایی گیرا و داستانی خواندنی، من را به‌دنبال خودش می‌کشاند. دروغ چرا… تا مدت‌ها -تا نوزده‌بیست‌سالگی‌ام شاید؛ تا وقتی به مفهوم امر ادبی و اغراق هنرمندانه عمیق‌تر و دقیق‌تر پی بردم- در همه‌ی معشوق‌هایم -که به فراخور سن‌وسال و هیجانات جوانی کم هم نبودند- دنبال «چشم‌هایش» می‌گشتم. یک فرنگیس اثیری‌ای بود که هرچه بیشتر می‌گشتم، کمتر می‌یافتم، و دست‌آخر فکر می‌کنم یکی از عواملی که من را برای ادبیات و داستان شیفته‌تر کرد و افسون داستان را برای من عمیق‌تر، فهم این نکته بود که «چنان فرنگیسی در جهان واقع یافت می‌نشود و باید خودت بنشینی و در عرق‌ریزان روح، فرنگیس سرکشی را که از آنِ خود توست، بیافرینی.» علوی چیزی را به من نشان داده بود که نگاه و دیدگاه رسمی زمانه‌ام برنمی‌تافت و درعوض سرکشی روحم حسابی آن را خوش می‌داشت. آن زمان، خواست آزادی برایم خلاصه می‌شد در آزادی روابط و هنوز مانده بود تا آزادی بیان بنشیند بر قله‌ی خواسته‌هایم. بزرگ‌تر که شدم -این بار میانه‌های دهه‌ی بیست زندگی‌ام بودم- دوباره «چشم‌هایش» را خواندم. حالا دیگر فرنگیس و صورت کشیده‌اش با آن زلف‌هایی که مثل «قیر مذاب روی شانه‌ها جاری بود» و چشم‌هایی که با «گیرندگی عجیبی به آدم نگاه می‌کردند» آن‌قدر برایم مهم نبودند که سال‌ها پیش، در سن‌وسال بلوغ و کشف تن. حالا داشتم به‌مدد فضای استثنائاًبازتری که در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی ایران شکل گرفته بود، با امر اعتراضی آشنا می‌شدم و کم‌کمک تمنای آزادی و -اگر لازم می‌بود- تغییر جهان برای رسیدن به آزادی در وجودم اوج می‌گرفت. حالا بیشتر از فرنگیس، جسارت نویسنده در بازنمایی فضای سیاسی و اجتماعی زمانه‌اش بود که درونم را ارضا می‌کرد. مدت‌های مدید می‌گشتم ببینم در میان معاصران چه‌کسی آن خط‌قرمزها را رد کرده و باز، هرچه بیشتر می‌گشتم، کمتر می‌یافتم. راوی اول‌شخص رمان در همان سطر اول تکلیف خواننده را روشن می‌کرد و نشان می‌داد که تعارف ندارد و نمی‌خواهد در پرده سخن بگوید. بله، برخلاف سنت «هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو» که ریشه‌هایش در انسان ایرانی چنان عمیق است که حتی بیراه نیست اگر بگویم تبدیل به ژن شده، علوی این منش را در پیش می‌گیرد که (همان که بر پیشانی رمان نوشته) «گویند مگو سعدی، چندین سخن از عشق، می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها.» فاش‌گویی علوی سنت خوشی است که برای من -به‌عنوان نویسنده‌ای که می‌توانست نوه یا حتی نتیجه‌ی او باشد- میراث اعظم اوست: «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ‌کس نفسش درنمی‌آمد؛ همه از هم می‌ترسیدند، خانواده‌ها از کسان‌شان می‌ترسیدند، بچه‌ها از معلمین‌شان، معلمین از فراش‌ها، و فراش‌ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می‌ترسیدند، از سایه‌شان باک داشتند. همه‌جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام مأمورین آگاهی را دنبال خودشان می‌دانستند… سکوت مرگ‌آسایی در سرتاسر کشور حکم‌فرما بود. همه خود را راضی قلمداد می‌کردند. روزنامه‌ها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه‌ی خبر بودند و پنهانی دروغ‌های شاخ‌دار پخش می‌کردند. کی جرئت داشت علناً بگوید فلان‌چیز بد است…» و کمی پایین‌تر می‌رود سراغ خیابان‌هایی که آفتابی سوزان آن‌ها را غیرقابل‌تحمل کرده. او شخصیت‌های داستانش را از غار انزوا بیرون می‌آورد و در شهر حرکت می‌دهد تا هم یادآوری کند که مدنیت و مدرنیت در عرصه‌ی عمومی است که اوج می‌گیرند یا سرکوب می‌شوند، و هم اثرش را تبدیل کند به سندی ماندگار از روزگار ادبار.
پی‌نوشت: «چشم‌هایش» و فرنگیس و ماکان یک‌طرف، آن جستار کوتاهِ «می‌خواستم نویسنده شوم» که در نسخه‌ی انتشارات نگاه، ته کتاب آمده، طرف‌ دیگر. هر بار آن را می‌خوانم، از فروتنی واقع‌بینانه و انسانی علوی بهت‌زده می‌شوم. کلاس درسی است برای خودش. حتماً باید خواندش؛ نه یک بار و دو بار؛ بارهاوبارها.

گروه‌ها: باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام, تازه‌ها دسته‌‌ها: باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام, بزرگ علوی, بیست رمان ایرانی که باید خواند, چشم‌هایش, کاوه فولادی‌نسب, معرفی رمان ایرانی, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد