کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام / ۲ / مدیر مدرسه

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

بیست رمان ایرانی که باید خواند

تقدیم به جلال، با عشق و نفرت
نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
درباره‌ی «مدیر مدرسه» نوشته‌ی جلال آل‌احمد، منتشرشده در تاریخ ۰۵ بهمن ۱۳۹۸ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام / ۲ / مدیر مدرسه

رابطه‌ی من و جلال آل‌احمد از آن رابطه‌های پرفرازونشیب است؛ گاه دوستانه و مهربانانه و حتی -خیلی که جوان بودم و هنوز بیست سالم هم نشده بود، برای مدتی کوتاه- مریدانه، و گاه خصمانه و به‌شدت منتقدانه. در سال‌های دور، برای مدتی (شاید حدود یک سال) همیشه نسخه‌ای از «غرب‌زدگی» را توی کیفم داشتم و به هرکس که می‌رسیدم، آن را هدیه می‌دادم؛ حتی توی تاکسی و اتوبوس و مترو. فکر می‌کردم کتابی است که هر ایرانیِ آدم‌حسابی‌ای باید حتماً بخواند، یا هر ایرانی‌ای باید بخواند تا آدم‌حسابی شود. اما حالا سال‌هاست که فکر می‌کنم یکی از به‌دردنخورترین، غیرروشمند‌ترین، مغرضانه‌ترین و -به‌دلیل غیرمستند بودنش- غیرقابل‌استنادترین کتاب‌هایی است که در فلسفه و جامعه‌شناسی ایران نوشته شده، و دیگر تعجب نمی‌کنم که چرا شاملو گفته تمامش یاوه‌سرایی است؛ مجموعه‌ای از کلی‌گویی‌های بی‌دروپیکر، که البته با زبان و بیانی درخشان نوشته شده و در نگاه اول می‌تواند خواننده‌اش را حسابی مرعوب و مجاب کند. اما کمی که تعمق کنی، می‌بینی محتوایش از آن چیزهای سخت و استواری است که راحت دود می‌شوند و به هوا می‌روند. همین جلال اما، که امروز افسوس می‌خورم و گاه حتی خجالت می‌کشم که در سال‌های جوانی و خامی آن‌همه از نسخه‌های «غرب‌زدگی»اش را به این‌وآن هدیه داده‌ام، همیشه -و هنوز هم- توانسته با زبان درخشانش (در تمام آثارش) و با روایتگری مسحورکننده‌اش (در «پنج داستان» و «مدیر مدرسه» و «سنگی بر گوری»اش) من را غرق لذت متن و نشئه‌ی ادبی کند. در زبان که برای خودش سالاری است: نویسنده‌ای خوش‌لحن و خوش‌قریحه که خیلی خوب میراث آخوندزادگی را با دانش دارالفنونی و عصیان قرن‌بیستمی پیوند داده و شده میوه‌ی بذری که پیش‌ترها جمال‌زاده و مستعان و چوبک و سایرین در زبان فارسی نو کاشته بوده‌اند. پنجاه سال از مرگ جلال می‌گذرد و زبان او هنوز هم گیرا و خواندنی است. آن‌ها که دستی بر آتش دارند، می‌دانند این یعنی چه… همیشه به دوستان و شاگردانم می‌گویم تمام آثار جلال را بخوانند. بله، نمی‌شود ازنظر محتوایی با همه‌ی نوشته‌های او همراه بود؛ وقتی خودش نبوده، ما چطور باشیم؟ او نویسنده‌ای عصیانگر و برون‌گرا بوده، نوسانات اندیشه‌ای‌اش را کمتر روشن‌فکر معاصر ایرانی داشته و امروز هر خواننده‌ای حتماً با یک یا چند وجه از جهان‌بینی او مشکل دارد؛ چون نمی‌شود هم توده‌ای بود و هم مسلمان بود و هم خیلی چیزهای دیگر. اما فارغ از محتوا، و فقط برای مواجهه با زبان و آوای نثر و ضرب‌آهنگ کلام و دایره‌ی واژگان و طنز نابش، جلال این ارزش را دارد که تمام آثارش خوانده شود. یک کلاس درس فارسی‌نویسی است برای خودش. (گفتم طنز… هر بار یاد توصیف راوی «مدیر مدرسه» از معلم کلاس چهارم می‌افتم، خنده‌ام می‌گیرد. می‌گوید آن‌قدر گنده بود که توی دفتر مدرسه اولین چیزی بود که به چشم می‌آمد.) و -چنان‌که گفتم- «پنج داستان» و «مدیر مدرسه» و «سنگی بر گوری» در آثارش بر اوج ایستاده‌اند؛ اولی پنج داستان کوتاه است و دومی خودزندگی‌نامه‌ای روایی. اما من قرار است از بهترین رمان‌های فارسی بگویم؛ باغ‌هایی که در آن‌ها پرسه زده‌ام و فکر می‌کنم خوب است دیگران را هم به این پرسه‌زنی دعوت کنم. در «مدیر مدرسه»، جلال با کمک یک راوی اول‌شخص دقیق و درست‌ودرمان بسیاری از ظرفیت‌های رمان‌نویسی فارسی را آزاد می‌کند؛ با لحنی لُغزگو، و از زبان راوی اول‌شخصی که همیشه اول به خودش جوال‌دوز می‌زند و بعد می‌رود سراغ دیگران (و از‌این‌حیث من را خیلی یاد راوی «یادداشت‌های زیرزمینی» داستایفسکی می‌اندازد) و همین می‌شود که وقتی سوزنش را حواله‌ی این‌وآن می‌کند، خواننده متن را پس نمی‌زند؛ حتی اگر عوض تعریف کردن از سرووضع نسبتاًمرتب معلم‌های بریانتین‌زده، بگوید «عجب فرهنگ را با قرتی‌ها» انباشته‌اند. مهم نیست. او خیلی قبل‌تر از این‌ها اعتراف کرده که با نان گدایی فرهنگ را نونوار کرده و حتی -بدتر- صدوپنجاه‌تومانی در کارگزینی مایه گذاشته تا مدیر شده و انگیزه‌اش را هم برای مدیر شدن خیلی صریح و صادقانه با خواننده درمیان گذاشته: «به‌نظرم همه‌ی تقصیرها از این سیگار لعنتی بود که به‌خیال خودم خواسته بودم خرجش را از محل اضافه‌حقوق شغل جدید دربیاورم. البته از معلمی هم اُقم نشسته بود. ده سال الف‌ب درس دادن و قیافه‌ی بهت‌زده‌ی بچه‌های مردم برای مزخرف‌ترین چرندی که می‌گویی… دیدم دارم خر می‌شوم. گفتم مدیر بشوم…» این را هم نباید از قلم بیندازم که او این روایت شخصی و خودکاوانه را با چنان جزئیات عینی و بیرونی دقیقی روایت می‌کند که حالا هم که ما بعد از شصت‌ویک سال رمانش را می‌خوانیم، می‌توانیم به‌خوبی شرایط و کیفیات زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مردم تهران را در سال‌های پایانی دهه‌ی سی درک کنیم. این‌جاست که جلال ریزبین و نکته‌سنج -با همه‌ی نقدهایی که به او دارم- برای من در جایگاه شاهد قرار می‌گیرد؛ شاهدی که دوره‌ای از تاریخ معاصر این سرزمین را در آثارش مستند و روایت کرده است.

گروه‌ها: باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام, تازه‌ها دسته‌‌ها: باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام, بیست رمان ایرانی که باید خواند, جلال آل احمد, کاوه فولادی‌نسب, کرگدن, مدیر مدرسه, معرفی رمان ایرانی

تازه ها

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

والس پی‌رنگ با سمفونی تردید

خمسه‌خمسه‌های نامرئی

آوای فاخته

فاخته‌ای زیر سقف خاکستری

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد