نویسنده: کاوه فولادینسب
جمعخوانی رمان «خاکْزوهْر یا وقت چیدن گیسها»، نوشتهی نرگس مساوات
«خاکزوهر» اولین کتاب نرگس مساوات است. همین اول بگویم که بهعنوان اولین کتاب، اثر موفقی است. طبیعتاً شاهکار ابدی نیست، خامدستیها و قناسیهایی دارد، اما داستانی خوب و جذاب را با زبانی روان روایت و خواننده را با خود همراه میکند. مهمترین امتیاز این کتابْ معاصر بودن آن است. مساوات در پانزده پرده، روزهایی از زندگی زنی بهنام پگاه را روایت میکند، که چه مردان و چه زنان همعصرش، همین من و شما، میتوانند/میتوانیم او را درک و با او احساس همذاتپنداری کنند/کنیم. تنهایی پگاه، خشونتی که جامعه به او اعمال میکند، رهاشدگیاش درمیان جمع و در نتیجهی همه اینها، تلخی و سکوتش، همه، کیفیتها و ویژگیهایی است که احتمالاً هر شهروند شهرنشین معاصر ایرانی آنها را روزانه و هر روز تجربه و زندگی میکند. بهاینترتیب، «خاکزوهر» تبدیل میشود به داستان آدمهای حاشیهنشین؛ نه البته با تعریف مرسوم آن. در این کتاب کسانی را میبینیم که در حاشیهی زندگی رسمی اجتماعی پرسه میزنند و همهچیز دست به دست هم داده تا آنها را نادیده بگیرد. اما هرچه باشد، آنها هم صدایی دارند و این را در ادبیات و داستان فریاد میزنند. متأسفانه ادبیات امروز ما کمتر توانسته اینطور معاصر زمانهی خودش حرکت و اظهارنظر کند و صدای عصر خودش را بازتاب دهد. این را، که نویسندهای در اولین اثرش بهسراغ چنین داستان و چیدمانی رفته، من به فال نیک میگیرم و به یاد حرف آلبر کامو میافتم که گفت: «هنرمند باید فرزند زمانهی خودش باشد.» امتیاز دیگر «خاکزوهر» -که البته با توجه به تحصیلات مساوات و کارش حرفهایاش بهعنوان ویراستار چندان هم دور از ذهن نیست- زبان آن است؛ زبانی دقیق و روان و کمایراد؛ آنهم در زمانهای که شبکههای اجتماعی آسیبهای زیادی به زبان زدهاند و تأثیر این امر را میتوان عریان در بسیاری از کتابهایی که این روزها منتشر میشوند، دید؛ کتابهایی پر از ایرادهای دستوری و نگارشی و حتی غلطهای املایی. نحیف شدن زبان یکی از مهمترین آسیبهای ادبیات داستانی زمانهی ماست و چه خوب که مساوات در اولین کتابش، خلاف این جریان غالب نامبارک حرکت میکند. ازنظر ساختاری، او داستانش را بهکمک دو زاویهدید -تکگویی بیرونی و تکگویی درونی- و مداخلههای گهگاهی راوی اولشخص پیش میبرد؛ مداخلههایی که درعینحال پاساژی برای گذار از تکگویی بیرونی به تکگویی درونی و برعکس نیز هستند. در اجرای این همنشینی و رفتوبرگشتهایش نیز مساوات کاملاً موفق بوده. ایراد بزرگ «خاکزوهر» پایانبندی شتابزدهی آن است؛ پایانبندیای که دست نویسنده در آن بهشدت دیده میشود. این پگاه نیست که تصمیم به مهاجرت میگیرد، مساوات است که دست او را میگیرد و پرتابش میکند آنسر دنیا. از این نظر، معتقد نیستم که این داستان به «پایان» میرسد و «پایانبندی» دارد؛ بیشترک این است که خاموش میشود، مثل شمعی دربرابر باد. این البته ایرادی اپیدمیک در داستاننویسی ماست (کاش اینجا هم مساوات توانسته بود خلاف جریان غالب حرکت کند) و احتمالاً دلیل مهمش این است که معمولاً نویسندهی ایرانی کارش را با شوری درونی کلید میزند (و همین شروعهای معمولاًجذاب داستانها را شکل میدهد) اما درادامهی مسیر -معمولاً بهدلیل فقدان طرحی منسجم یا ایدهی کافی برای بسطوتوسعه و به انجام رساندن داستان- این شور ذرهذره افت میکند و نتیجهْ میانههای متوسط و پایانبندیهای ضعیف است. امیدوارم کار بعدی مساوات گامی بهپیش باشد. این چیزی است که او در «خاکزوهر» نشان میدهد توانش را دارد و توقعی است که برای خوانندهاش ایجاد میکند. در این پرونده، علاوهبر گفتوگوی مرجان فاطمی با نرگس مساوات، نقد و نظرهایی بهقلم لاله دهقانپور، سمیهسادات نوری، مریم ذاکری، لیدا قهرمانلو و الهام روانگرد را نیز میتوانید بخوانید.