نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی مجموعهداستان «آدمهای چهارباغ»، نوشتهی علی خدایی
علی خدایی نویسندهای است اصالتاً آذری و متولد تهران، اما بنابر گفتهی خودش در پشت جلد کتاب، از اصفهان نوشتن و اصفهانی نوشتن برایش لذتبخش است: «خوشحالم که صبحها در اصفهان از خواب بیدار میشوم و اجازه دارم از او بنویسم… یک روز به اصفهان گفتم تو مرا دوست داری؟ خندید و من سرایدار اصفهان شدم.» خیابان چهارباغ اصفهان یکی از مکانهای مشهور این شهر و البته ایران است که در کتاب علی خدایی، خودش و آدمهای دوروبرش، سوژهی داستانهایی مینیمالیستی شدهاند. در «آدمهای چهارباغ»، چهل داستان کوتاه در فضایی مفرح با لحن و زبانی روان و خوشخوان، مجموعهای از شخصیتهای بومی اصفهانی را روایت میکنند که بنای مدرن شدن گذاشتهاند و سنتها، یکییکی، در پیچوتاب این شتاب هضم و جذب میشوند. فصلهای کوتاه این مجموعه بهسبب هدف اولیهشان -نوشتن هفتگی برای روزنامهی اعتماد و شرق- از صبح ساکنین چهارباغ شروع و به شبشان ختم میشود. آدمهای این قصهها همهی طیفها و طبقههای اصفهان را شامل میشوند. از کاسبهای خیابان گرفته تا مشتریهای هتل چهارباغ، از گلشیری، نجفی و زاون قوکاسیان تا رضا ارحام صدر، نویسندهی کتاب با موشکافی، داستانبهداستان شخصیتها، زیست، عادتها و افکارشان را به خواننده معرفی میکند.
آنچه «آدمهای چهارباغ» را اندکی از سایر مجموعهداستانهای ایرانی متفاوت میکند، فرم و نحوهی ارائهی آن است. تمام فصلها یا داستانهای این مجموعه شخصیتها و مکانهای مشترکی برای روایت دارند، اما بهمرور و با خواندن روایتهای بیشتر، بعضی از آنها مانند عادلهدواچی و احمدسیبی به شخصیتهای اصلی کتاب تبدیل میشوند و نقش اصلی و پیشبرندهای پیدا میکنند. عادلهدواچی زن کهنهشور بیشیلهپیلهای است که نمنمک در داستان سوم کتاب سروکلهاش پیدا و تبدیل به شخصیتی بینظیر در این مجموعه میشود. بیستوپنج متن از چهل داستانک کتاب خدایی ماجراهای عادلهدواچی را روایت میکنند: زنی با گویش و لهجهی اصفهانی در یک عصر سرد پاییزی به پیشنهاد مرتضی درفشی کفاش، تشت دواشوریاش را برمیدارد و به هتل جهان میرود. عادله در اینجا میشود نماد دگردیسی و از زمانی که به توصیهی مهدی زبانش را میگذارد زیر دندانهای بالایی که بهجای هدل بگوید هتل، تا وقتی که همطراز با آدمهای هتل جهان، با تشکهای فنری سیروسیاحتش را آغاز میکند و به دنیای آدمهایی از طبقهای دیگر وارد میشود، این دگردیسی بهتدریج کامل میشود. او تشت کهنهشوریاش را که آنقدر با آن کوفته و سابیده، دور نمیاندازد؛ گوشهای از اتاق هتل جهان زیبا با پنجرهای مشرف به میدان میشود مأمن یادگاریهای او و گلهای شمعدانیاش. دواچیِ هتل جهان، مثل کودکی نوپا، مشتاق دیدن و شنیدن چیزهای تازه، لذت کشف و بازیگوشیهای بسیار است و در مسیر این شهود، داستانبهداستان تجربه میکند، مهربانی میکند، برای ملوکدواچی کار جور میکند و حتی عاشق میشود. عشق احمدسیبی و عادلهدواچی و ماجراهایی که بر آنها میرود، شاید یکی از زلالترین عشقهایی باشد که در ادبیات امروز ما نوشته و پرداخته شده. این زن و مرد با گویش مردمان اصفهان، بههمراه سایر شخصیتها از جهانگیرخان گرفته تا ارحام، از ابراهیم سپاهانی تا آقای طلوع، ویژگی جذاب «آدمهای چهارباغ» را میسازند، و آن شناساندن و معرفی کردن فرهنگ، زیست و آداب شفاهی مردمان اصفهان است؛ شهری که شهره شده به هنر و کمال و به معماری درخشان؛ شهری آکنده از گذشته و سرشار از هویتی اصیل و بینظیر که نویسنده با داستانهایش آن را در ویترینی شفاف و جذاب برای نمایش و معرفی قرار داده.
اگرچه همهی داستانهای بیادعای «آدمهای چهارباغ» در استاندارد یک داستان خوب و درخشان قرار نمیگیرند و گاهوبیگاه فضای فانتزی و سورئالی که در مجموعه ساخته میشود، بهسبب اجرای نادرست و شتابزده، عیش خواننده را از حظ وافر منقص میکند، اما «آدمهای چهارباغ» پر است از صحنههای ناب و گفتوگوهای درخشان که با گویش اصفهانی میشود قند مکرر و غالب میشود بر پیکر کتاب. علی خدایی نویسندهی کتاب در مصاحبهای میگوید: «در این کتاب طعمهای شیرین چهارباغ را میچشید؛ طعم شیرین هتل. چشیدن طعمهای شیرین برای اولین و دومین بار چیزی شبیه معجزه است. اصلاً این خیابان برای خیلیها معجزه کرده. » مهم نیست که خیابان چهارباغ اصفهان را دیده باشید یا نه، مهم نیست که سنگفرشهای قدیمی و گنبد و مسجد و مغازههایش را سیر کرده باشید یا نه، مهم شهرنگاری درست و اصولی کتاب است که اصفهان را برای شما دیدنی میکند. نویسندهی کتاب اگرچه اصفهانی نیست، اما ذهن و منشش آکنده و لبریز از فرهنگ این شهر است. او آنقدر اصفهان را زیسته و آنقدر شبها و روزهای چهارباغ را پیموده، که به تصویری روشن و جذاب از آن برای ارائه به مخاطبانش برسد تا در فرازونشیب روزمرگی شخصیتهایش، گوشههای چهارباغ اصفهان را با تمام زیروبم آن، با عادلهدواچی و بی او، با عطر سیبهای احمدسیبی و بی آن، از دریچهی دوربین چشمهای خود به نمایش بگذارد. خدایی توانسته چهارباغی را به ما بشناساند که کسبه و مردمانش با بازی ملافههای سفید در تشت دواشوری شعر میگویند و با عطر سیبهای احمد عاشق میشوند.