نویسنده: امیر خضراییمنش
نگاهی به «همزیستی میان جهان ژانر و جهان نویسنده» (گفتوگوی مرجان فاطمی، آزاده شریعت و هومن شکرایی با نوید پورمحمدرضا)
در پروندهای که جناب کاوه فولادینسب و جمعی از دوستان ایشان برای رمان «فیل در تاریکی» تدارک دیدهاند، یکی از متون پرونده گفتوگوی جمعی خواندنی و جالبتوجهی است تحت عنوان «همزیستی میان جهان ژانر و جهان نویسنده». دوست عزیز من، نوید پورمحمدرضا، در این گفتوگو نکتهای را مطرح میکند -و این نکته با واکنشهایی ازسوی سایر طرفین گفتوگو همراه میشود- که این متن کوتاه در واقع تحشیهای است بر آن، و البته تذکر نقصانی مهم در چاپ جدید «فیل در تاریکی» توسط نشر هرمس.
چنانکه میدانید، راوی «فیل در تاریکی» دو زبان مشخص و متمایز دارد: یکی زبانی بیشوکم گزارشی، که بر بخش عمدهی کتاب حاکم است و وقایع داستان را بازمیگوید، و دومی زبانی بهوضوح شاعرانه و متمایز از زبان پیشین، که تنها در چند موضع کوتاه ظاهر میشود و نسبت آن با کلیت داستانْ محل بحثهای فراوان، ازجمله در همین گفتوگوی جمعی، بوده است. نوید پورمحمدرضا در جایی از گفتوگو به یکی از این مواضع اشاره میکند؛ همان قطعهی معروفِ «تو مگر حالا این چیزها را بدانی»، که در رمان از پس مواجههی جلال امین با جنازهی برادرش میآید. مرجان فاطمی، در واکنش، معتقد است این قطعه «ایراد دارد» و آن را «خروج از زاویهدید» تلقی میکند. آزاده شریعت هم با او موافق است، چون بهزعم او، هاشمینژاد «فقط همین یک جا این کار را میکند». نوید پورمحمدرضا گویا با اینکه هاشمینژاد «فقط همین یک جا این کار را میکند» موافق است، اما در چشم او این عمل قابلتوجیه است، «چون این لحظه بسیار مهم و متفاوت از دیگربخشهاست».
از نظر من هر سه طرف بحث در اینجا وجهی کلیدی را از دیده میاندازند، و البته چاپ جدید کتاب هم -چنانکه خواهم گفت- در دامن زدن به این اشتباه دخیل است. ابتدا به مدعای آزاده شریعت میپردازم که میگوید: «فقط همین یک جا این کار را میکند»؛ اینطور نیست. درواقع اینطور نیست اگر که وجه افتراق را فقط در دومشخص شدن راوی ندانیم (که بهنظر من نباید بدانیم)، بلکه وجه افتراق اصلی را تمایز این زبان کاملاًشاعرانه از زبان کل کتاب بدانیم (که بهنظر من باید بدانیم).
هاشمینژاد درطول «فیل در تاریکی» سه بار این کار را میکند؛ راوی او سه بار زبان شاعرانه را به کار میگیرد: بار نخست در صفحهی ۱۵۴، در یکسوم ابتدایی کتاب، در فرازی که با «آخرهای ماه مرداد بود، ظلّ تابستان» آغاز میشود و تا پایان آن بخش از کتاب (بخش پنج از فصل چهارشنبه) ادامه پیدا میکند. بار دوم در همان فراز موردارجاع طرفین گفتوگو، که در صفحهی ۱۱۴، در یکسوم میانی کتاب آمده و با «یادت میآید یک سالت بود» آغاز میشود و باز تا پایان همان بخش از کتاب (بخش نُه از فصل شنبه) ادامه مییابد. هاشمینژاد زبان شاعرانه را سومین بار در صفحهی ۱۳۱، در یکسوم پایانی کتاب، و در تکپاراگرافی به کار میگیرد که با «بار آخری که رفته بود طالقان» آغاز میشود.
زبان این سه مورد کاملاً از زبان بقیهی کتاب متمایز است. ضمناً هیچکدام از این موارد تصادفی و دلبخواهی در کتاب ظاهر نشدهاند. در مورد اول، جلال امین کتک مفصلی میخورد و میبیند: «زمین دهن وا کرد، زیر پاش خالی شد و حالا در لایتناهی معلق بود». او «خودش را کشانکشان تا ماشینش» میرساند، «عین جنازه روی صندلی» میافتد و میخوابد. (صفحهی ۵۴) فرازی که بهدنبال این اتفاق و در پاراگراف بعدی میآید، یعنی همان «آخرهای ماه مرداد بود، ظلّ تابستان»، بهنوعی، خوابی است که جلال امین میبیند. مورد دوم بلافاصله پس از مواجههی جلال امین با جنازهی برادرش اتفاق میافتد، بعد از آنکه میگوید «یا امام». از آنچه پس از قطعهی شاعرانهی دوم میخوانیم پی میبریم که در اینجا هم میزان بهت و اَلَم بهحدی بوده که گویی جلال امین از خود به در شده و در نوعی خواب فرورفته. در آغاز بخش ده که بلافاصله از پی قطعهی شاعرانه میآید، جلال امین «مقیاسها از یادش رفته» است، و «بهت بودن در بیحفاظی برهوت را حس» میکند. (صفحهی ۱۱۶) این دستی که «به شانهاش فشار داد» است که او را به خود میآورد. و در مورد سوم هم درست پیش از آغاز قطعهی شاعرانه «یک چیز سنگین به پس کله»ی او میخورد، پس بازهم قطعهای که از پی میآید روایت یکجور خواب است. بنابراین من با نوید پورمحمدرضا هم کاملاً موافق نیستم که مسئله را «بسیار مهم و متفاوت بودن این لحظه» میداند. بهعبارتدیگر، به اعتقاد من مسئلهی کلیدی دومشخص شدن راوی در مورد دوم نیست، اگرچه این نکتهای مهم است و از اهمیت آن لحظه حکایت میکند؛ مسئلهی کلیدی زبان شاعرانهای است که نه یک بار، بلکه سه بار در متن کتاب ظاهر میشود، و نشان دادم که منطق خودش را هم دارد.
گمان میکنم که حال بتوان گفت که در این سه مورد ما درواقع با سه فلشبک مواجهیم. اگر این سه فلشبک، که از کیفیت بخصوصشان بحث خواهم کرد، فقط به آن یک موردی تقلیل مییافت که محل بحث طرفین گفتوگوست، تغییر زاویهدید راوی از سومشخص به دومشخص کلیدیترین نکته میبود. اما امید دارم که توضیحات من توانسته باشد خواننده را قانع کند که مسئلهی اصلی چیز دیگری است که باید بتواند هر سه مورد را توضیح دهد و نهتنها یک مورد را. کارکرد فلشبک برای هاشمینژاد صرفاً در این نیست که راویاش وقایعی از گذشتهی جلال امین را بازگو کند. فلشبکهایی که هرسه از منطق متفاوت خواب و در جهان نبودن پیروی میکنند، جلال امین را از یک جهان به جهانی دیگر منتقل میکنند؛ جهانی که مدتهاست از دست شده و گویی برادر تنها نقطهی اتصال او به آن جهان گمشده بوده است. پس شاید بتوان خطر کرد و گفت که سه فلشبک، به یک معنا، سه مواجهه با مرگ بودهاند. ازاینجهت، من با نوید پورمحمدرضا موافقم که ما با یک بهاصطلاح «رمان ژانر» طرف نیستیم. (اما در این باره که باید این امر را حسن اثر تلقی کرد یا نه، در اینجا بحثی نمیکنم.)
نکتهی بسیار کلیدی دیگری هم در چاپ نخست کتاب هست که مقوّم فرضیهی من است و در چاپ جدید کتاب فوت شده! در چاپ نخست، هر سه قطعهی شاعرانه به شکلی متفاوت از باقی کتاب حروفچینی شده و به صورت خوابیده و «ایرانیک» درج شدهاند، در چاپ جدید اما خبری از حروفچینی متفاوت و حروف ایرانیک نیست. هرکسی که «فیل در تاریکی» را میخواند باید این نکته را گوشهی ذهن داشته باشد و نباید فراموش کند که نسخهی نشر هرمس پس از مرگ نویسنده منتشر شده و لزوماً مطابق با نظر او نبوده است.
۱. ارجاعها به شمارهی صفحهها در چاپ اول کتاب -نشر کتاب زمان، ۱۳۵۸- است.