نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان «زنی که مردش را گم کرد»، نوشتهی صادق هدایت
صادق هدایت کسی است که نامش در صدر فهرست پیشگامان داستاننویسی مدرن ایرانی قرار گرفته و از یک نظر میتوان ادعا کرد داستاننویسی مدرنِ فارسی به شیوهی امروزیاش با آثار او شروع شده. هدایت و آثارش در سپهر داستان و ادبیات ایران استثنا هستند و آنچه از او به جا مانده، مثل زندگی پرفرازوفرودش مملو از پیچیدگی و معناست. داستانهای او مثل هزارتویی هستند که خواننده را به کشف لایهها و پیچیدگیهای دورنشان فرا میخوانند. «زنی که مردش را گم کرد» نیز چنین است. زبان این داستان بهرغم ایرادهای نثری متداول هدایت، گیراست و دیالوگهایش روان. آنچه در این داستان و بسیاری دیگر از آثار هدایت در کانون تمرکز قرار دارد، عادتها، افکار و اندیشههای طبقهی فرودست جامعه و توجه به زندگی آنهاست. قشر روستایی و مردم سادهزیست آن شخصیتهای اصلی این داستانند؛ شخصیتهایی عموماً تیپیکال که معنای داستان را شکل میدهند. شخصیتهای مرد داستان -مثل آژان، گلببو و مرد شبیه او- بیشتر با تأکید روی نرینگی و قوای جسمانیشان ساخته و پرداخته شدهاند. زرینکلاه، شخصیت محوری زن داستان، آدمی مازوخیست است و مادرهای داستان-مادر زرینکلاه و گلببو- هردو مظلومستیز و ظالمپرورند.
صادق هدایت در «زنی که مردش را گم کرد» در هیئت یک منتقد اجتماعی ظاهر شده. او درعین اینکه اثری با ویژگیهای رئالیسم اجتماعی خلق کرده و راوی فرهنگ و سنتهای بومی مردم و رسمهای کهن آنهاست، به عادتهای غلط و خرافههای ریشهای و مردهایی که تازیانهشان بر جسم و جان زنان مینشیند، میتازد. گلببو بیاخلاق، زنباره و ظالم است و پایانبندی داستان هم چیزی جز نمایش ریاکاری و تزویر او نیست. بااینهمه، هدایت در این داستان در جایگاه قاضی نمینشیند. او دربارهی هیچیک از شخصیتها دست به قضاوت نمیزند و همواره ناظر و راوی صرف است. زرینکلاه، زن دهاتیای که موردظلم واقع شده، هیچ پشتوپناهی ندارد و جز محبت ناچیز شوهر، عشق و محبت دیگری را حتی از سوی مادرش هم تجربه نکرده، پسرش که بچهای بیرمق و مریض و نتیجهی یک زندگی سراسررنج است، و حتی گلببویی که درابتدا نقش مردِ ایدهآل را دارد، هیچکدام در معرض داوری نویسنده نیستند و تنها با تصویر کردن سفر زرینکلاه و جستوجوی گلببو است اوضاعواحوال آدمهای داستان بازنمایی میشود. هدایت در این داستان بیکه بر مسند داوری نشسته باشد، تیغ تیز انتقادش را بهطرف جامعهی مردسالار، باورهای غلط و خرافههایی گرفته که درنتیجهی آن مادرها نیز دچار سبعیت و درندهخویی میشوند و از مادرانگی فقط نام آن را بر پیشانی دارند. علی دهباشی میگوید: «هدایت به دیدگاهی شکل داد که میتوان گفت در دههی ۱۳۱۰ بیهمتا بود؛ دیدگاهی که در آن هیچگونه پیام اخلاقی مستقیم و غیرمستقیمی نیست، هیچ تجلیل رمانتیکی از طبقات پایین جامعه به عمل نمیآید و اجتماع بهخاطر فقر، جهل و فلاکت عامهی مردم محکوم نمیشود؛ بلکه برعکس معلوم میشود که عامهی مردم در بداخلاقی و شرارت از پولدارها عقب نمیمانند.»
«زنی که مردش را گم کرد» یکی از اولین داستانهای فارسی است که ساختار خطی زمان در آن به هم ریخته. این داستان، فارغ از تأثیری که نویسندهاش از آثار بزرگانی چون آلن پو و چخوف گرفته، یک اثر رئالیستی صرف نیست، بلکه داستانی است که بیش از هرچیز بازتابدهندهی روح نقاد و پرسشگر نویسندهاش است؛ داستانی که با گذشت نیم قرن، از لایههای پیچدرپیچ زمان و نسیان عبور کرده و هنوز میتواند بهعنوان داستانی درخورتوجه، معرف آن چیزی باشد که بر زنان درطول سالیان بسیار رفته. این داستان دوری باطل و تکراری بیحاصل و گویای رنجی است که از مادر به فرزند به میراث میرسد؛ خواه آن فرزند زرینکلاه باشد، خواه ماندهعلی پسر او. دایرهی تسلسل باورها و قراردادهای غلط انسانی و اجتماعی بهزعم صادق هدایت درحال چرخیدن است.