نویسنده: الهام روانگرد
جمعخوانی داستان کوتاه «گیلهمرد»، نوشتهی بزرگ علوی
«ای کاش باران برای چند دقیقه هم شده، بند میآمد؛ کاش نفیر باد خاموش میشد؛ کاش غرش سیلآسا برای یک دقیقه هم شده، قطع میشد؛ زندگی او، همهچیز او بسته به همین چند ثانیه است؛ چند ثانیه یا کمتر. اگر در این چند ثانیه شرشر یکنواخت آب ناودان بند میآمد…»
اینها سطرهای نفسگیر و حساس داستان «گیلهمرد»ند؛ زمانیکه گیلهمردِ زندانی در کمین وکیلباشیِ بیرحم نشسته تا حقش را کف دستش بگذارد و برود سراغ بچهاش و برای همیشه در جنگل ناپدید شود. اما فقط این جملهها نیست که این صحنه را نفسگیر میکند، نویسنده، خیلی پیش از آن، گوش مخاطب را با صدای شیون و هیاهوی طبیعت پر کرده؛ آنچنانکه حتی اگر او هم گوش تیز کند، صدای پای وکیلباشی را نمیشنود. سؤال اینجاست که بزرگ علوی، نویسندهی داستان «گیلهمرد»، چگونه این فضاسازی بینظیر را انجام داده؟
فضاسازی در داستان چیزی فراتر از مکان وقوع حادثه است و شامل عواملی چون پیشینه، فرهنگ، زمان، موقعیت اجتماعی و اقتصادی و درنهایت لحن و زبان میشود. درمیان نویسندههای ایرانی، بزرگ علوی بیش از دیگران اجتماع و تاریخ جامعهی خود را وارد فضای داستانهایش کرده. آگاهی و تسلط او به چند زبان به او این را امکان میداده تا از دستاوردهای ادبیات روز جهان بهرهی بسیار ببرد. علوی با رویکردی که پهلو به رمانتیسم میزند، از بستر طبیعت برای فضاسازی داستان و بیان حالات درونی شخصیتهایش استفاده میکند. بهویژه در داستان «گیلهمرد»، او با دقت به جزئیات و عناصر و عوامل محیطی بهخوبی توانسته فضای موردنظرش را که فضایی استبدادی است، بر داستان حاکم کند. نخستین گام او برای رسیدن به این منظور استفاده از نظرگاه سومشخص نامحدود است. او بهکمک این نظرگاه، نگاهی ازبالا و مستولی را بر کل داستان سوار میکند؛ راویِ دانایکلی که هرگاه لازم باشد به ذهن هرکدام از شخصیتها میرود، از بیرون و درون آنها آگاه است و بر همهچیز و همهکس مسلط. گام اساسی دیگر علوی دراینراستا، استفاده از شرایط محیطی و طبیعت است. او داستان را با هنگامهی باران و چنگ باد آغاز میکند، با زمینی که میخواهد از جا کنده شود، آوازهای خاموش افسارگسیخته و رشتههای بارانی که آسمان تیره را به زمین گلآلود پیوند میدهند. دو مأمور و یک زندانی سرتاپاخیس، که در چنین فضایی راه طولانی چهارساعته را در جنگل پیمودهاند، سرنیزهی تفنگ سرباز، پاهای عریان زندانی و دست چپش که سنگینی میکند، جزئیاتی هستند که بادقت کنار هم قرار داده شدهاند؛ حتی فاصلهی دقیق سرنیزه با بدن قید میشود: «سرنیزهای که بهاندازهی یک کفدست از آرنج بازوی راست او فاصله داشت.» همچنین در کنار آبی که از پتو و آستین و سرنیزه میچکد، نویسنده صورت زندانی را درحال پاک کردن همان آب توصیف میکند. او پس از ساختن تصویری اسفبار از این سه مرد، بهآرامی ازطریق کلام یا فکر به درون هرکدام نفوذ کرده، ماسبق ماجرا را ازطریق زخمزبانهای وکیلباشی و افکار گیلهمرد و خاطرات مرد بلوچ بیان و مخاطب را از دلیل کنار هم بودن این سه مرد و رابطه و خصومتی که بینشان است، آگاه میکند، و بهاینشکل نمایی کلی از شخصیت سه مرد ارائه میدهد. حالا دوباره غرش باد و صدای جنگل را که مانند شیون زنی است، به مخاطب یادآوری میکند و همهچیز برای نیمهی دوم داستان که محل رخ دادن حادثهی اصلی است، آماده میشود: قهوهخانهای درون تاریکی با سوی کمرنگ چراغنفتی از دور قابلتشخیص است. نویسنده در این بخش داستان با گفتوگویی به زبان محلی، فضاسازی را جغرافیایی و بومی میکند و به توصیف اتاق نمور بالای قهوهخانه میپردازد که پر از تولیدات محلی مثل سیر و تنباکو و هندوانه است و زندانی را به آن منتقل میکنند. گرچه شاید یک فضای بسته دربرابر یورش باد و باران، مکانی امن به نظر برسد، اما هیچگونه امنیت و آرامشی به دل مخاطب راه نمییابد؛ چراکه نویسنده هنوز تفنگ سرباز را یادآوری میکند و لَختی نیاسوده میگوید: «در تاریکی جز نفیر باد و شرشر باران و گاهی جیغ مرغابیهای وحشی صدایی شنیده نمیشد؛ گویی در عمق جنگل زنی شیون میکشید، مثل اینکه بخواهد دنیا را پر از ناله و فغان کند.» درحقیقت نویسنده مدام درمیان فلاشبکها و گفتوگوهای میان شخصیتها، سری به طبیعت یاغی میزند که علاوهبر اختناق حاکم بر فضای جامعه، دلشوره و اسارت زندانی را در کنار روح سرکش و آزادیخواهش به نمایش میگذارد. زمانیکه تنها راه گریز در اختیار زندانی قرار داده میشود و تفنگ ازطریق مرد بلوچ -که بهنوعی در سطح و طبقهی اجتماعی با زندانی یکسان است- به او میرسد، دیگر مخاطب آنقدر گوشش به صدای باد و باران و طوفان و ناودان عادت کرده که میتواند تپشهای قلب گیلهمرد را هنگامیکه انتظار وکیلباشی و صدای پایش را میکشد، حس کند. صداهایی که از جنگل میآید و مدام به شیون زن تشبیه میشود، آرامآرام در کنار روایت صغری، زن گیلهمرد، و ماجرای کشته شدنش و بچهی ششماههی رهاشدهاش قرار میگیرد و کمکم آن صدا در ذهن مخاطب صدای صغری میشود که گویا پیشآگهی رخدادی بد را میدهد. زمانی گیلهمرد فرصت گرفتن انتقام زنش را پیدا میکند که شاید مخاطب هم به همان اندازه انتظارش را میکشد، اما او مطابق میل مخاطب عمل نکرده، به وکیلباشی رحم میکند. نویسنده از اول داستان فضاسازی لازم برای این صحنه را انجام داده و از همان اول، دلیل فرار گیلهمرد را نجات بچهی ششماههاش که تنها در کلبه رهاشده، معرفی و چند بار این مسئله را یادآوری میکند. برای همین است که وقتی وکیلباشی از او میخواد به بچههایش که یتیم میشوند، رحم کند، دلیل کافی برای باور عمل گیلهمرد وجود دارد.
نوری در افق دیده میشود، صبح نزدیک است و باران کمی آرام گرفته و نویسنده مخاطب را فریب میدهد که لحظهی آزادی گیلهمرد نزدیک است، اما در همین لحظه میگوید: «در جنگل هنوز هم شیون زنی که زجرش میدادند به گوش میرسید.» و بلافاصله صدای تیری که گیلهمرد را از پا میاندازد، شنیده میشود. این پایان دورازذهن و تکاندهنده خیلی هم غافلگیرکننده نیست؛ چراکه نویسنده از همان آغاز داستان صدای شیون جنگل و سرنیزهی تفنگی را که بسیار به گیلهمرد نزدیک است، در ذهن مخاطب ساخته و درطول داستان مدام آن را بازمیسازد تا این پایان تکاندهنده و دورازذهن باورپذیر باشد. نویسنده گیلهمرد را از همان ایوان طارمی که هنگام اعتماد به سرباز بلوچ رو به افقِ روشن توصیف کرده بود، سرنگون میکند.
شاید پیرنگ داستان ساده و یا حتی تکراری به نظر برسد، اما آنچه متمایزش کرده، استفادهی هوشمندانه و دقیق علوی از محیط و فضایی است که در اختیار دارد؛ نه فضا به مفهوم مکان، بلکه فضایی که مکان، زمان، پیشینه و فرهنگ و وضعیت اقتصادی و سیاسی یک جامعه را در بر میگیرد.