نویسنده: الهه هدایتی
جمعخوانی داستان کوتاه «کفترباز»، نوشتهی صادق چوبک
محمدعلی سپانلو در کتاب «بازآفرینی واقعیت»، در بررسی داستان «کفتربازِ» صادق چوبک، او را نویسندهای رئالیست دانسته، آنهم از نوع افراطی. در مصاحبهای با بیبیسی فارسی نیز او را نویسندهی گداها نامیده. اما اینکه آیا داستان «کفترباز» داستانی ناتورالیستی است یا نه با بررسی کارنامهی چوبک مشخص میشود:
۱. رضا سیدحسینی در «مکتبهای ادبی» میگوید ناتورالیستها، زبان محاوره را ابتدا در رمان و بعد در تئاتر استفاده کردهاند. آنچه آثار صادق چوبک را از آثار سه نویسندهی همعصر و همنسلش (جمالزاده، هدایت، علوی) متمایز میکند، زبان آثار اوست. زبان در آثار داستانی چوبک، عموماً شکسته و عامیانه و نزدیک به گفتار مردم است. در داستان «کفترباز» نیز زبان دیالوگها همین کیفیت را دارد: «من که از کسی خوردهبرده ندارم. دُزی که دیگه شاخودم نداره. همه میدونن که اون قلمکار ما تو کلهی مردم جُفتخون شده. عیبی نداره رفته مهمونی، خودش برمیگرده؛ اما ایندفه چنتام از کفترهای نازنین مردمو با خودش میاره.» البته چوبک در داستانهایش، به عامیانهنویسی بسنده نکرده و با استفادهی دقیق از گویش محلی و دایرهی واژگانی و اصطلاحات مردم جنوب ایران (شیراز و بوشهر، دو منطقهای که چوبک در آنها زیسته) تلاش کرده تا داستانهایش را منحصربهفرد کند. او در دیالوگهای داستانیاش از الفاظ رکیک و تاحدی ناسزاگویی نیز استفاده کرده که شاخصهای است برای ناتورالیستی شدن یک اثر: «اونایی که واسیه سَرودَسّ جندههای محلهی مردسون حنا میسابن، حق کفتربازی ندارن. ازاینگذشته هرکی یه جوخه مفلق داشت که با هزارتا شافوت و دسک، تنگ بوم بپرونه، بهتره بره همون حناسابی خودشو بکنه تا کفتربازی. معلومه که وقتی تو کلهی مردم یه دژ گال پیدا نشه، کفتراشون میرن ددَر که یه آبودونی گیرشون بیاد گشنه نمونن.» چوبک در ساخت فضاهای داستانی طبقهی فرودست اجتماع موفق است. این موفقیت را میتوان تا حد زیادی مرهون ساخت زبان منحصربهفرد و دقیق شخصیتهای داستانی آثارش دانست.
۲. شاخصهی دیگر برای ناتورالیستی بودن «کفترباز» و دیگر آثار چوبک، انتخاب شخصیتها از افراد فرودست اجتماع است. «کفترباز» هم مثل سایر آثار چوبک، داستان آدمهای این طبقه است؛ کفتربازهایی که در قهوهخانه مینشینند و لوطیمآبند و دغدغههای خودشان را دارند. بااینهمه ارزش آثار او به بیطرفیشان است. چوبک در داستانهایش بیهیچ غرضورزی مینویسد؛ نه نسخهای برای دردها میپیچد و نه از رفتار انسانها خرده میگیرد. او فقط روایت میکند؛ بیکموکاست. او در داستانهایش تلاش میکند تا درک اجتماعی-احساسی خود را نسبتبه مسائل، از راه مطرح کردن در محتوای یک داستان، آشکار کند. بههمینسبب هرگز منتقدان برچسب زنستیزی و مذهبستیزی یا حتی سیاسینویسی به آثار او نزدهاند؛ اگرچه این مسائل در آثار هر سه نویسندهی همنسل او (جمالزاده، هدایت و علوی) کمابیش دیده میشود. نگاه چوبک به خرافههای مردم در داستانهایش انتقادی نیست و بیشتر گزارشگر و روایتگر این خرافههاست و برخلاف صادق هدایت پیشنهاد بازگشت به حکمت خسروانی و اندیشههای پیشازاسلام و برخلاف سیمین دانشور پیشنهاد بازگشت به باورهای دینی برای خواننده ندارد.
۳. شاخصهی دیگر داستانهای ناتورالیستی جبرگرایی طبیعی و اجتماعی و انفعال شخصیتهاست. در داستان «کفترباز» وقتی مادر داییشکری -لچکبهسر- به او پیشنهاد تشکیل خانواده میدهد، میگوید: «خدا یه عقلی به تو بده و یه خورجین اشرفی به من. آخه کیه که بیاد دخترشو اسیرِ کونِ موسیر کنه و به یه کفترباز شوورش بده؟ تازه من باید اول بیام یه شوور واسهی خودم دسوپا کنم. من مردِ زن کجا بودم؟ من همین قِروفِر کفترام و ناز و نوزشونو به دنیا نمیدم. تو تو این چشای خوشگلشون نگاه کردی ببینی چهجوری آدمو مس میکنن؟ همین پاهای سرخشونو با لبای صدتا زن عوض نمیکنم. زبونبسهها توقع هیچم از آدم ندارن؛ نه چادر میخوان، نه چاقچور میخوان، نه روبنده میخوان، نه النگو و سینهریز میخوان. هیچی نمیخوان. به همین یه موچ خشکوخالی که واسهشون بکشی دلشون خوشه. من زن میخوام چکنم. نشنفتی که شاعر گفته:’ مردیت بیازمای و آنگه زن کن / دختر منشون به خونه و شیون کن’ ازاینگذشته، تازه میخوای ما رو به نخودچیکشمشفروشی واداری. شاطری و خمیرگیری کار مرداس. ما اهل کاسبی کجا بودیم؛ که هر روز از مردم هزارتا لُغُز بشنفیم.» برای درک عمیقتر این امر بهتر است داستانهای دیگر چوبک را هم بررسی کنیم. «عدل» و «قفس» دو داستان کوتاه از صادق چوبک هستند که جبرگرایی و انفعال شخصیتها در آنها بهتر درک میشود.
در پایان داستان «کفترباز» رگههایی هم از رمانتیسیسم دیده میشود. داییشکری در یک نگاه -مثل «داشآکل» هدایت- عاشق میشود؛ هرچند این حس در داییشکری کاملاً معلق و بیسرانجام میماند. بااینکه خود چوبک، ناتورالیست بودن خودش را هرگز نپذیرفت، اما بیشتر آثارش بهجز «تنگسیر» ویژگیهای ناتورالیستی دارند. این امر، در بعضی داستانهای چوبک مثل «پیراهن زرشکی» یا «قفس» بیشتر هویداست و در بعضی داستانهای دیگر مثل «دزد قالپاق» یا «یحیی» کمتر.
۴. شاخصهی دیگر داستان ناتورالیستی نوشتن بیپرده از مسائل جنسی شخصیتها در داستان است. زبان چوبک زبان رکیکی است. او بیپرده روابط جنسی شخصیتها و ناکامی و کامجوییهای حریصانهشان را در داستان به تصویر میکشد؛ مثلاً در داستان کوتاه «پیرهن زرشکی»، دو شخصیت زن داستان دربارهی مسائل جنسیشان بهوضوح گفتوگو میکنند.
۵. آخرین شاخصهی ناتورالیسم در داستان نگاه به حیوانات بهعنوان شخصیتهای داستانی است. در بیشتر داستانهای چوبک حیوانات نقش پررنگی دارند. در بعضیشان مثل «قفس»، «عدل» و «انتری که لوطیاش مرده بود» حیوانات شخصیتهایی کنشگر و محوریاند و در برخی دیگرشان مثل «کفترباز»، حیوانات در ساخت جهان داستانی و فضا و حتی شخصیتپردازی دخالت جدی دارند.
نگاه منتقدان به آثار چوبک همواره متفاوت بوده. بعضی او را ناتورالیست دانستهاند و برخی دیگر رئالیست افراطی. باید در نظر داشت که هنگام بررسی آثار چوبک نمیتوان منکر پیشگام بودن او در خیلی از مسائل شد. چیزی که به آثار چوبک در وهلهی اول اعتبار و ماندگاری میبخشد، ارزش مطالعات فرهنگی آثار اوست. او با نگاهی دقیق و بیقضاوت گزارشی جذاب از زندگی مردم فرودست زمانهی خود ارائه میکند که مثل یک دوربین، دقیق و قابلاعتماد است.