نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی مجموعهداستان «افتاده بودیم در گردنهی حیران»، نوشتهی حسین لعل بذری
«افتاده بودیم در گردنهی حیران» کتابی متشکل از دوازده داستان کوتاه از حسین لعل بذری است و اولین کتاب او. نثر شیوا و روان، اتفاقات و فضاهایی که همگی بهنوعی بکرند و تصویر کاملی که از داستانها دریافت میشود، روایتهای لعل بذری را خواندنیتر میکنند. شخصیتهای کتاب غالباً واقعی و ملموسند و خواننده با آنها همذاتپنداری میکند. این شخصیتها انگار آدمهایی هستند که هر روز حولوحوش ما میچرخند و زندگی میکنند، فقط کسی نبوده که داستان زندگیشان را کشف کند و بنویسد؛ نویسندهی «افتاده بودیم در گردنهی حیران» این کار را کرده؛ به اطراف، به تجربههای زیستهاش و به حسهای خوب و ایدههای جاندار دوروبرش نگاه کرده و از آنها داستان نوشته؛ داستانهایی زنده و جاری. شخصیتهای کتاب آدمهایی واقعی از خود جامعهاند؛ چیزی و آنی در خود دارند که خواندن دربارهی هرکدامشان روح را قلقلک میدهد و ذهن و قلب را با احساسی تلخ یا شیرین همراه میکند.
«گوشماهی» اولین داستان مجموعه و یکی از بهترین آنهاست. شخصیت افغان روایت، آصف، دوستداشتنی است و ممکن است سناریوی پیشفرض خوانندهی ایرانی را در هم بریزد. اما آنچه باعث باورپذیری شخصیت آصف میشود، نه تصویری خیالی، که ساخت و پرداخت درست شخصیت است. او وجه دیگری از مردمان سرزمینش را نشانمان میدهد؛ وجه مهربان، عاقل، عاشق و حرمتشناسش را. یک عاشق ششدانگ که حرمت نانونمک صاحبکارش را نگه داشته و خودش ویران شده. او برخلاف همهی عشقوعاشقیهای معمول، نه با معشوق فرار کرده، نه کارش به زدوخورد و بحثوجدل کشیده؛ نه خانی رفته و نه خانی آمده، فقط سکوت کرده و در این سکوت به تماشای ویرانی محبوب نشسته. آصف غموغصههایش را با خود به دریا میبرد؛ نه آن دریایی که معشوق را در خود غرق کرده؛ بلکه دریایی بهنام تهران، که میشود دردها را در شلوغیهایش و در لابهلای بدبختیها و گرفتاریهای روزمرهاش پنهان کرد؛ به امید اینکه شاید روزی و روزگاری غصهها در همان شلوغیها گم شوند.
داستان «پرسیاوشان» تصویرهای بسیار زندهای دارد و نحوهی ارائهی روایت و فرم آن هوشمندانه انتخاب شده. با پیشرفت داستان دلهرهای خفیف ته دل خواننده را خالی میکند. یکی از صحنههای ماندگار کتابْ تصویر دستی است که از خاک بیرون مانده و در تلاش است که به خوابهای زنش راه باز کند. اما داستان «افتاده بودیم در گردنهی حیران» که کتاب نامش را، بهسبب وهم و تعلیقی که ایجاد میکند، از آن گرفته، روایتی خوب و دقیق از یک مرگ اتفاقی و یک فقدان است. نویسنده بهخوبی روی لبهی وهم و واقعیت حرکت میکند و ضربهی اصلی در پایان داستان زده میشود؛ اما این پایان با آهنگ کلی داستان همسو نیست و پاشنهی آشیلی میشود برای کلیت قصه و فرم و قابلقبول بودن آن.
نثر پخته و استفاده از گویشهای مختلف و بهکارگیری موقعیت جغرافیایی که در تمام داستانها به چشم میخورد، فضایی تازه و باطراوت برای مخاطب ایجاد میکند؛ هرچند تم غالب داستانها مرگ و نیستی باشد. «پدرکلان» داستان دلبستگی و فراق است: پدربزرگی که بعد از زیارتی ازتهدل، برای همیشه رفته و راویای که بین سرزمین مادری و جایی که در آن زیسته و دلبستهی آن شده، دستوپا میزند. حسرت از دست دادن پدرکلان شبیه حسرت از دست دادن پدری است که در آرزوی شنیدن صدایی از حنجرهاش در داستان «اندوهی دور گردن» هستی، یا شبیه سوگواری بیصدا و پنهان برای محمودآقا در داستان «تمام مسیر را میخوابیم» یا مانند تنهایی خسرو و غم سیالش از مرگ مامانطاهره در داستان «شیرجه». درونمایهی تمام این داستانها مرگ و نیستی است، اما نویسنده در همهی این روایتها سعی کرده روح امید را در مسیر داستانهایش زنده نگه دارد.
نقطهضعف کتاب جایی است که لعل بذری برای خلق داستانهای اسطورهای و تاریخگرا تلاشی نافرجام میکند. «نگهبان سوبر»، «در ذکر حکایت احتضار شیخ عبدالواحد اسطیرآبادی» و «رد تیغ ترک غارتگر» چشم اسفندیار مجموعه هستند. پیرنگ و طرح این داستانها غالباً عقیم میماند و سعی نویسنده برای خلق داستانی حماسی بینتیجه؛ هرچند نثرِ گاه شاعرانه و پختهی آنها، مخاطب را تشویق به ادامهی خواندنشان میکند.
«افتاده بودیم در گردنهی حیران» مجموعهای است با تم غالب درد و رنج و مرگ و فقدان؛ اگرچه میتوان گفت که نویسندهاش نگاهی تیره و تلخ به این موضوع ندارد. در یکایک داستانها آنچه گامبهگام با مرگ پیش میآید و با خواننده همراه میشود، عشق است. آصف، شهید گمنام، همسرش، بلادختر، مانجان و یا جوان گلوبریده، همگی عاشقند و این ترنم خیالانگیز عشق و دوست داشتن است که در جغرافیای متنوع داستانهای کتاب جولان میدهد و آدمهایی زلال و خاطرههایی مشترک برای مخاطب به ارمغان میآورد.
* از شعر «من از تو میمردم»، دفتر «تولدی دیگر»، فروغ فرخزاد.