نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «مد و مه»، نوشتهی ابراهیم گلستان
ابراهیم گلستان با خلق سهگانهی «مد و مه» در سال ۱۳۴۸ اولین مجموعهداستانِ بهلحاظ معنی بههمپیوسته را به مخاطبان داستان فارسی عرضه کرد. او برخلاف بسیاری از نویسندگان همعصرش در دهههای سی، چهل و پنجاه خورشیدی، دنبالهروِ رئالیسم اجتماعی مرسوم آن سالها نبود. او که خود جزء اولین مترجمان داستانهای همینگوی و فاکنر بوده، داستانهایش نیز تاحد زیادی تحت تأثیر مکاتب ادبی جدید قرار گرفته و نشانههایی از ناتورالیسم نیز در نوشتهها و آثارش به چشم میخورد. حسن میرعابدینی در مقدمهی کتاب «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی» مینویسد: «پیشگامان داستان کوتاه ایرانی عمدتاً عینگرایند؛ حالآنکه نویسندگانی چون چوبک و گلستان استعاریاندیشند ]…[ آنان در بند بازآفرینی واقعیت بودند و اینان تاحدودی به جستوجوی حقیقت میروند؛ بنابراین بیش از آنکه مدعی خلق دنیایی قابلقیاس با جهان واقعی باشند، میکوشند جهان داستانی خود را در مجاورت جهان بیرونی بر پا کنند: بهجای ارائهی نسخهی بدلی از واقعیت، در فکر ایجاد فاصله با واقعیتند.»
داستان کوتاه «مد و مه» دومین داستان کتابی با همین عنوان است؛ داستانی متفاوت و فلسفی که بیش از آنچه در باورهای رایج آن زمانه و ایام و در سپهر داستان فارسی رایج بوده، با سبک و روشی متفاوت اجرا شده. نویسندهی «مد و مه» هرگز سعی نکرده باورها و اندیشههایش را در پشت جهان داستانیاش پنهان کند؛ ردپای آقای نویسنده در سطرهای آغازین و واپسین داستان پیداست و اینها نشانهی اندیشهی متفاوت او در نگارش داستان است. روایت با یک صدا (نفخهی گرفتهی سنگین) شروع میشود؛ سروشی که خواب را از چشمهای مرد کارمند و راوی ماجرا میرباید. این، ورود از عالم خواب به جهان هوشیاری است، اما بهواقع کارمند از فضای خوابآلود ذهنش به فضای وهمناک دیگری وارد میشود: فضای مهآلود شط. داستان گلستان نمادین است، یا میشود از آن برداشتی نمادین داشت. کارمند دولت را نمایندهی جریان تکنوکراسی و آژان -که طرف صحبت اوست- را میتوان سمبل و نشانهای از قدرت فرض کرد. راوی و شاید بتوان بااطمینان گفت آقای نویسنده، خواهان گفتوگوست. فضای رمانتیک و شاعرانهی ابتدایی داستان که نثرش ویژهی گلستان است، بیواسطه و در یک آن به گفتوگویی طولانی هدایت میشود؛ دیالوگهایی که چهارچوب و استخوانبندی روایت بر بستر آنها شکل میگیرد و خواننده هرآنچه از شخصیتپردازی، حالوهوا و چیدمان در قصه عایدش میشود، از همان است. و اگر به نمادین بودن روایت توجه بیشتری داشته باشیم، توصیف مکان و شط و موجهایی که هر لحظه ممکن است موجودی را ببلعند و گفتوشنود دو شخصیت داستان در همان وهمآلودگی و ناپایداری از «مد و مه» همان ناکجاآبادی را میسازد که باید. درطول همصحبتی راوی با آژان هیچچیز پایدار نیست. زبان راوی هم مثل حالوهوای بیثبات قصه هر لحظه و به فراخور سؤالوجواب آژان با کارمند تغییر میکند و بهاینترتیب فضایی درخور و منفعل و مناسب با اندیشهی نویسنده ساخته میشود، و درواقع به نمادهای قدرتی حمله میکند که سخن گفتن و از آزادی با آنها حرف زدن، بهمثابه آب در هاون کوبیدن است. زبان نوشتاری گلستان برخلاف زبان گفتاری دیگرنویسندههای مطرح معاصر با او، گاهی پاشنهی آشیل کارش میشود. زبان پیچیدهی آهنگین و خارجازمعیار و گاه دیالوگهای طولانی او، داستان را از ضربآهنگ ایدهآل و خوشخوانش جدا میکند و اندکی ملالآور میشود؛ اما با همهی کاستیهای زبانی این اثر، فلسفه و اندیشهی حاکم بر جهانبینی گلستان و روحیهی نقادانهی او بر حاکمیت و جریانهای قدرت مشمول مرور زمان و زوال نشده و هرگز با راوی مداخلهگرش مخدوش نمیشود.
کارمند تحصیلکرده و باسواد شرکت که در شبی مهآلود در جستوجو و آرزوی ارتباط و گفتوگویی مناسب با مأمور دولت به لب شط میرود، بیکه نتیجهای از آن حاصل کند و بیآنکه از رازهای مگویش دربارهی عباس -شخصیت دیگر قصه و عامل محرک گفتوگوی راوی- حرفی بزند، به تاریکی بازمیگردد؛ به اتاقی با چراغهای خاموش. عباس، جوان دوچرخهسوار، از دنیا رفته. هیچکس حتی راوی حاضر نیست از حقیقت ماجرا حرفی بزند. هم نهاد قدرت و هم جریان مغلوب جامعه منفعلند و بیتأثیر و عباس و عباسها از هر دو دیدگاه و منظر مقصر و احمق قلمداد میشوند. راوی «مد و مه» در تحولی نرم و در چرخشی نامحسوس، ناامید از آنچه در سر داشته و با همراهی و مسالمت با قدرت برتر به خلوت خود برمیگردد، بدون اینکه گوشی برای شنیدن حقیقت پیدا کند و با چشمهایی که در هالهای از حجم لغزان هیچ نمیبینند به پشت پنجره میرود؛ پنجرهای که در آن پاسبان و اصلاً همهچیز «در نیمهی نور و مه معلق بود».