کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

وقتی حادثه بنیاد ما را ز جا برده است

۲۱ مهر ۱۳۹۹

نویسنده: آزاده کفاشی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «سراسر حادثه»، نوشته‌ی بهرام صادقی


بهرام صادقی در گفت‌وگویی که در وبگاه مدومه منتشر شده، درباره‌ی شروع داستان حرف جالبی می‌زند. او به یکی از سمفونی‌های بتهوون اشاره می‌کند که با ضربه‌های طبل شروع می‌شود و می‌گوید: «هراندازه که شروع و همین‌طور ختم داستان محکم‌تر و کوبنده‌تر باشد، هنر نویسنده بیشتر است. غیر از شروع و ختم، من به‌هرحال علاقه به شخصیت‌پردازی دارم. معتقدم که چون سروکار ما در داستان با آدم‌ها و ذهن آن‌هاست، همین‌طور با رفتارشان، ظاهرشان و روابط اجتماعی‌شان، بنابراین، این آدم‌ها را باید واقعاً بشناسیم و با آن‌ها احساس همدردی کنیم؛ حتی با آن‌ها که می‌دانیم رذلند… والّا چند تیپ کلی را برداشتن و درضمن قصه ارائه دادن کار مهمی نیست.»
صادقی از آن دسته نویسنده‌هایی است که به شخصیت‌هایش اهمیت می‌داد و تا عمق روح و روان آن‌ها نفوذ می‌کرد. مگر نه ‌این‌که موضوع ادبیاتْ انسان و احساسات اوست؟ بهرام صادقی به‌درستی این را می‌دانست. همین نکته به‌رغم تعداد کم داستان‌هایش دلیل ماندگاری اوست. بیراه نیست اگر بگوییم بهرام صادقی تنها یک کتاب منتشر کرده. داستان بلند «ملکوت» در اولین چاپ کتاب «سنگر و قمقمه‌های خالی» در آن آمده و بعدها بوده که به‌صورت کتابی مستقل منتشر شده. «سنگر و قمقمه‌های خالی» شامل بیست‌وهفت داستان کوتاه از بهرام صادقی است. اولین داستانش به‌نام «فردا در راه است» در سال ۱۳۳۵ در مجله‌ی «سخن» چاپ شده و داستان آخرش، یعنی «عافیت»، در سال ۱۳۴۶ در ماهنامه‌‌ی «فردوسی». صادقی داستان‌هایش را در فضای یأس و ناامیدی بعد از سال ۳۲ نوشته؛ در فضایی که در آن همه‌ی خوش‌بینی و امید روشن‌فکران برای بهبود اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه، جایش را به احساس پوچی و بیهودگی داده. صادقی سراغ آدم‌هایی می‌رود که در این فضا زندگی می‌کنند و یأس و ناامیدی از درون خالی‌شان کرده و هرگونه راه تعالی را به روی‌شان بسته است.
داستان «فردا در راه است» با تصویری درخشان شروع می‌شود: «نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد، خون‌آلود و لهیده، و کسی فرصت نکرده بود چیزی رویش بیندازد.» داستان‌های صادقی تکرار همین تصویر از جامعه در آن سال‌هاست. در داستان «سراسر حادثه» گره‌افکنی و کشمکش و تعلیق و اوج و گره‌گشایی یا بزنگاه بیرونی و ظاهری وجود ندارد. براساس نام داستان، کسی که اولین ‌بار آن را می‌خواند، مدام منتظر است اتفاقی رخ دهد و جهان آدم‌های داستان زیرورو شود؛ که همین هم از آن رندی‌ها و طنازی‌های خاص بهرام صادقی است. حادثه‌ای در کار نیست؛ اگر هم باشد، پیش از شروع داستان رخ داده و تأثیرش را روی شخصیت‌های داستان گذاشته. هنر نویسندگی صادقی در این است که خوب می‌داند چطور بدون حادثه‌ی مرکزی ضرب‌آهنگ داستان را حفظ و خواننده را تا انتها با خود همراه کند. برای حفظ ضرب‌آهنگ است که اول شخصیت بلبل را وارد داستان می‌کند، نه مثلاً مهاجر را؛ چون می‌داند بلبل به‌خاطر غرابتش جذابیت بیشتری برای خواننده دارد. صادقی با شخصیت‌پردازی مرحله‌به‌مرحله و لایه‌به‌لایه خواننده را مشتاقانه با خود همراه می‌کند تا به دنیای ذهنی هرکدام از شخصیت‌های داستان، از سه برادر و مادرشان گرفته تا بلبل و درویش و مهاجر و همسرش و مازیار راه پیدا کند و فروپاشی روانی آن‌ها را به نظاره بنشیند. داستان «سراسر حادثه» درباره‌ی سطحی‌نگری و میان‌مایگی همین آدم‌هاست؛ درباره‌ی وضعیت روحی آدم‌هایی که هرکدام نماینده‌ی بخشی از جامعه‌اند.
صادقی بنابه‌شهادت دوستانش نگاهی طنزآمیز به زندگی داشت که این نگرش را در همین داستان هم می‌توان مشاهده کرد. راوی داستان بازیگوشی‌های خاص خودش را دارد. در همان ابتدای داستان، وقتی مسعود برادر بزرگ‌تر را با لفظ «جناب‌عالی» خطاب می‌کند، راوی هم درادامه از او با نام «جناب‌عالی» یاد و این‌طور توصیفش می‌کند: «با توجه به قیافه‌ی عبوس و وقار و هیبت ظاهری‌اش، بعید به نظر می‌رسید به کار بچگانه‌ای نظیر تار زدن با دهان مبادرت کند.»
صادقی در نام‌گذاری شخصیت‌ها هم خلاقیت‌ها و شیطنت‌هایی دارد و تا آن‌جا که ممکن است از گذاشتن اسم خاص بر روی آن‌ها پرهیز می‌کند. شاید این خود نشانه‌ای دیگر بر بی‌هویتی شخصیت‌هایی باشد که با عنوانی شناسایی می‌شوند که بار کنایی دارد. علاوه‌بر برادر بزرگ‌تر که فقط بزرگ‌تر است و نام دیگری ندارد، دو برادر همسایه هم اسم خاصی ندارند؛ یکی‌شان که بلبل خوانده می‌شود، چون صرفاً نوار آوازش را برای رادیو می‌فرستد و دیگری درویش است، چون کاری جز مثنوی خواندن ندارد.
صادقی بنابه‌اظهار خودش بیش از هرچیزی در داستان به شخصیت‌پردازی علاقه داشته. او در داستان «سراسر حادثه» از روش‌های مختلفی برای این منظور استفاده می‌کند: هم از اظهارنظرهای مستقیم راوی بازیگوش و شوخ‌طبعش کمک می‌گیرد -مثل توضیحات مفصلی که درباره‌ی مازیار می‌دهد- و هم به شخصیت‌های داستان اجازه می‌دهد درباره‌ی یکدیگر اظهارنظر کنند. البته به این‌ها بسنده نمی‌کند؛ در مهمانی شب یلدا و در گفت‌وگویی که بین همسایه‌ها درمی‌گیرد، وجه دیگری از روحیات آن‌ها به تصویر کشیده می‌شود. صادقی اتاقی را که همسایه‌ها در آن نشسته‌اند، به اتوبوسی تشبیه می‌کند که مدام در بیابان خراب می‌شود و مسافرانش با بیم‌وامید در آن نشسته‌اند و دعا می‌خوانند. اتوبوس گاهی با سکوت جمع می‌ایستد و گاهی به حرکت درمی‌آید. به حرکت درآمدنش گاهی با حرف‌های بی‌ربط آقای مهاجر است، گاهی با صدای رادیو که خبر لغو مسابقه‌ی شوروی و آمریکا را می‌دهد و گاهی با بطری عرقی که از پستو درمی‌آید. هر بار که اتوبوس به حرکت درمی‌آید، آدم‌ها وجه دیگری از خودشان را افشا می‌کنند: مازیار که هرگز احدی را به اتاقش راه نمی‌داده، در را به روی همه باز می‌کند. آقای مهاجر از احساس واقعی‌اش نسبت‌به زنش می‌گوید. و درویش می‌گوید که از بهروز بدش می‌آید. صادقی آدم‌های بعد از بیست‌وهشتم مرداد ۳۲ را به تصویر می‌کشد؛ آدم‌هایی که هم بی‌هویتند، هم ناامید و مأیوس. هیچ‌کدام از شخصیت‌های این داستان آینده‌ای ندارند: آقای مهاجر و زنش عقیمند. مازیار که در درس خواندنش هم درجا می‌زند، نه راه پس دارد، نه راه پیش. بهروز و درویش و بلبل روزگار را به بیهودگی می‌گذرانند. و دست‌آخر هم همه به عرق پناه می‌برند؛ حتی مسعود هم که سعی می‌کند از این معرکه فرار کند، ناکام می‌ماند. واقعیت این‌جاست که برای این آدم‌ها هیچ راه فراری وجود ندارد.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, سراسر حادثه - بهرام صادقی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: بهرام صادقی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, سراسر حادثه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد