کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

خود را برهاندمی زِ سرگردانی*

۲۲ آبان ۱۳۹۹

نویسنده: زهرا علی‌پور
جمع‌خوانی داستان کوتاه «شب بارانی»، نوشته‌ی تقی مدرسی


بعد از کودتای ۱۳۳۲ و افزایش مهاجرت از روستا به شهر و ازدیاد قشری به‌نام کارمند به‌سبب ماهیت کلان‌شهرها و جمعیت روبه‌افزایش‌شان، کم‌کم طبقه‌ای در تهران و سایر شهرهای بزرگ شکل می‌گرفت که در تعاریف جامعه‌شناسی با عنوان «طبقه‌ی متوسط» شناخته می‌‌شوند؛ قشری که به‌فراخور فلسفه‌ی وجودی‌شان، نیازها و ضرورت‌های مختص به خود را دارند. تقی مدرسی که بیشتر او را با داستان‌های «یکلیا و تنهایی او»، «شریفجان، شریفجان» و «آداب زیارت» می‌شناسیم، تنها داستان کوتاهش را به همین طبقه و معضلات آن اختصاص داده. «شب بارانی» داستان تمایل یک انسان به گم شدن در اجتماع است؛ اجتماعی که هر روز در آن حضور دارد و ندارد؛ هست، ولی آن‌قدرها هم وجودش احساس نمی‌شود؛ قصه‌ی تکراری زندگی یک کارمند سربه‌راه که از‌قضای‌روزگار شغلش و همه‌ی مواهب و مصائبش را از همین شهر و طبقه دارد، اما در جریان متوالی روزهای تکراری و پی‌درپی، و از پس یکدستی و بی‌تغییری، تصمیم می‌گیرد که روال همیشگی و روتین زندگی‌اش را بر هم بریزد و ساعاتی متفاوت را از آنچه تا به آن روز در زندگی تجربه کرده، رقم بزند.
احمد انتظامی کارمند معمولی اداره‌ی دخانیات یا شاید جایی دیگر، از میان تمام راه‌های متفاوتی که می‌شد خود را در هیاهوی کلان‌شهری بی‌دروپیکر گم کنی، همانی را برمی‌گزیند که مدت‌ها فکر و رؤیایش را در سر پرورانده و اطمینان دارد که مانند سایر همکارانش خیلی خوب از پس آن برمی‌آید. تصمیم کارمند قطعی است. او برای اجرای تصمیمش حتی مادرش را بی‌خبر می‌گذارد. وَرِ منضبط، مطیع و سازگار آقای انتظامی رو به تمرد و سرکشی گذاشته و حالا وجه دیگری از او بروز و ظهور یافته. او همچنان‌که در تفکر خویش به سرگرمی‌های زبون و پست همکارانش می‌تازد، در سر سودای همان‎ها را دارد. خیابان‌گردی‌ها و سینما که همگی ارمغان تازه‌ی دنیای شهر برای آن نسل بودند، درنهایت احمد انتظامی را به کافه‌ای می‌کشانند؛ کافه‌ای با تمام مترومعیارهای آن روز و شخصیتی در آن به‌نام نصرت، که قرار است برگ دیگری از این تجربه‌ی تازه را رو کند. خرده‌روایتی که نصرت تحت تأثیر مستی از گربه و موش فلک‌زده برای کارمند تعریف می‌کند، جذاب نیست، اما آن‌چنان بی‌معنا هم نیست. نصرت دایه‌ی مهربان‌تر از مادر ‌برای گربه‌اش‌، قصه‌ی روزگار وارونه‌ی خویش را در مستی و راستی عریف می‌کند. او اگرچه مست است، اما بسیار خوب دخالت انسان مدرن در امور طبیعت و از زاویه‌ای دیگر، دست قدرتمند حکومت و دولت در امور مردم را از پس جمله‌های بی‌سروتهش بازگو می‌کند‌. حالا کارمندی که وصله‌ی ناجور کافه بود، آشناتر به نظر می‌رسد.
در کافه‌ی دوم، احمد انتظامی دیگر در هیبت کارمند دولت و نماینده‌ی او نیست؛ محافظه‌کاری و البته کمی هم گشاده‌دستی‌اش، او را به آشنایی قدیمی بدل می‌کند. تجربه‌‌ی نوِ دیگری در راه است. کارمند بیچاره نه می‌خواهد و نه می‌تواند به ندای درونش گوش کند. آسمان بارانی و نیمه‌شب تهران و هم‌نشینی با نصرت و اثرات اولیه‌ی الکل، انتظامی را که حالا ویلان خیابان شده به حرف‌هایی وا‌می‌دارد که زمانی فقط وسوسه‌ی ذهنش بوده. و بگومگوهای خیابانی دو مرد آن‌ها را به کافه‌پرستو و سرانجام سیاه‌مستی هردو می‌رساند؛ کافه‌ای که شخصیت اصلی ماجرا اصرار دارد که خودِ سربه‌زیر، محترم و به‌قول نصرت، آدم‌حسابی‌اش نباشد. او پابه‌پای لات‌ها و کافه‌نشین‌های دائم‌الخمر پرستو پیش می‌رود و در کشاکش گفت‌وگو با اهالی آن، نمایشی از آنچه هیچ‌گاه نبوده، ترتیب می‌دهد.
سرانجام و پایان شب عجیب کارمند در خیابان است؛ در سیمای شهر؛ شهری که او را بلعیده و در خود هضم کرده؛ شهری با هزاران بی‌چهره و دنیایی که احمد انتظامی، کارمند منظم و عالی‌رتبه‌ی اداره‌ی دخانیات، می‌خواست و اراده کرد که نقشش را در آن عوض کند، اما درنهایت، او را با دیدن کارمندی با مشخصات خود و با نور ثابت سیگار و چهره‌‌ای ناشناس و با یک نهیب به عادت‌هایش برگرداند؛ به روزمرگی‌اش و به خود خودش که در تلاشی مذبوحانه اراده کرده بود شبی آن را گم کند.
تقی مدرسی بی‌که از مرز واقع‌گرایی که در داستانش ساخته و پرداخته عدول کند، در ورای توصیفات نابی که به کار می‌‌برد، انسان درحال گذار و سرخورده از عادت‌های آن روز را با زیرکی و در تجربه‌ای نو، برای اندک‌ساعاتی به فراموشی می‌برد و سپس هم او را با خودِ واقعی‌اش، عادت‌هایش و هرآنچه لاجرم و طبق قراردادهای اجتماعی پذیرفته، روبرو می‌کند.


* خیام

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, شب بارانی - تقی مدرسی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: تقی مدرسی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, شب بارانی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد