کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

من سردم است و هیچ‌گاه گرم نخواهم شد

26 نوامبر 2020

نویسنده: زهرا علی‌اکبری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «برف‌‌ها، سگ‌‌ها، کلاغ‌‌ها» نوشته‌‌ی جمال میرصادقی


داستان کوتاه جمال میرصادقی هرچند نامش «برف‌ها، سگ‌ها، کلاغ‌ها»ست، اما درباره‌ی زن‌ها، مردها و بچه‌هاست. اولین نقطه‌ی درخشان این داستان نام‌گذاری آن است؛ داستانی درباره‌ی آدم‌ها بدون اشاره به آن‌ها. میرصادقی که بنیان‌گذار آموزش داستان‌نویسی در ایران است، داستان را از زبان پسربچه‌ای روایت می‌کند. او با علاقه‌مندی به توران‌خانم، توانسته به‌سادگی روابط پیچیده‌ی آدم‌ها را در این داستان تشریح کند. داستان دو زن و یک مرد، و حدیث تکراری خیانت و…
داستان «برف‌ها، سگ‌ها، کلاغ‌ها» قصه‌ی زنی است که شوهرش را از دست داده، قصه‌ی مردی است که چشم به زن همسایه دارد، قصه‌ی زنی است که شوهرش زن بیوه‌ی همسایه را عقد می‌کند، قصه‌ی دختربچه‌ای است که نیامده محکوم به مرگ می‌شود؛ این داستانْ قصه‌ی تکراری آدم‌هاست.
میرصادقی جایی از زبان فرانک اوکانر می‌گوید: «جامعه‌ی بسته پذیرای داستان کوتاه است و جامعه‌ی باز پذیرای رمان، که در آن نویسندگان قادر به انعکاس تمام جنبه‌های زندگی هستند.» شاید از همین منظر بتوان این داستان را مورد تحلیل قرار داد؛ داستانی که اتفاقاً همه‌ی جنبه‌های زندگی را در بر ندارد. پدر، فاعل اصلی و مهم‌ترین شخصیت داستان، چندان شخصیت‌پردازی نمی‌شود و تیپی شناخته‌شده در فرهنگ ایرانی است: مردی سنتی و شاید هم مستبد، و این استبداد تا جایی به کارش می‌آید که دردسر نسازد؛ اما دربرابر سمبه‌ی پرزور منفعلانه تن به طلاق می‌دهد. صبح روز اتفاق هم، به‌رغم تمام سروصداها و بگومگوهای عزیز با بچه‌ها از خواب بیدار نمی‌شود؛ چراکه بیدار کردن آن که خود را به خواب زده، چندان ممکن نیست.

من سردم است
داستان با صحنه‌ی بارش برف و یادآوری خاطره‌هایی در ذهن راوی آغاز می‌شود. داستان سراسر سردی است و بارش برف؛ برف‌های پوکی که زیر پای راوی و برادرش خرد می‌شوند، اما سفت نخواهند شد. فضای داستان سردی را به‌خوبی منتقل می‌کند. اولین بار این توران‌خانم است که از سرما می‌گوید و کمی جلوتر میرصادقی قرارداد را با خواننده می‌بندد؛ وقتی محمود، شوهر توران‌خانم، می‌رود و برنمی‌گردد؛ انگار فروغ فرخزاد می‌خواند: «من سردم است، من سردم است و هیچ‌گاه گرم نخواهم شد.» حالا سرما در دل خود، پیام‌آورِ شومی است و عاشقانه‌ترین جمله لرزی بر اندام می‌اندازد: «سرما نخوری محمودجون، هوا خیلی سرده، سرما نخوری.»
توران بار دیگر وقتی حاج‌آقا، پدر راوی، وارد میدان می‌شود و او را به‌دنبال خرید سیگار می‌فرستد، احساس سرما می‌کند. این بار توران درها و پنجره‌ها را می‌بندد و به نقطه‌ای دوردست خیره می‌شود و راوی سخنان حاج‌آقا را به‌درستی برای‌مان بازگو می‌کند؛ اما چنان ماهرانه، که خواننده می‌پذیرد او از معنای این کلمات چیزی نمی‌داند: «به‌به، توران‌خانم، چه خوب کردین لباس سیاه‌تون رو درآوردین؛ آخه بابا آدم تا کی باید عزادار باشه. ماشاالله ماشالله شما که هنوز جوونین. تو رو خدا نگاه کنین، دیگه هیچی از شما باقی نمونده. پوست‌واستخون شدین. اون‌وقت وقتی به‌تون می‌گم مثل آدمای بی‌کس دیگه کارخونه نرین و بنشینین خونه خانمی کنین، به حرفای من گوش نمی‌دین…» تنها این دیالوگ و دیالوگ دیگری که جعفر، راوی، را روانه‌ی خرید سیگار می‌کند، از زبان حاج‌آقا بازگو می‌شود. حاج‌آقا بعدها به سایه‌ای تبدیل می‌شود که حرکات و سکناتش آنچه را که اتفاق می‌افتد، بازگو می‌کند.

هوا بس ناجوانمردانه سرد است
زنان علیه زنان، یا زنان علیه زنان وقتی پای مردان به میدان می‌آید؟ اتفاقاً تا قبل از ورود حاج‌آقا به قصه‌ی توران، عزیز، مادر راوی و همسر حاج‌آقا، از سکنات و وجنات توران‌خانم تعریف‌ها دارد، از حضورش راضی است و خود پیش‌قدم درآوردن لباس سیاه از اویی می‌شود که حالا چشم مردان همسایه به دنبالش است. توران‌خانم عزت و احترام دارد و اطمینان عزیز به او و شوهرش تا جایی است که ده‌بیست روزی با خیال راحت فرزند کوچکش، احمد، را برمی‌دارد و راهی میهمانی می‌شود. خانه‌ی پسرش، خانه‌ی خواهرش و… اتفاق اما رخ می‌دهد: پیوندی میان حاج‌آقا و توران‌خانم برقرار می‌شود و توران‌خانم حالا حامله است. عزت جای خود را به نفرت می‌دهد و از پس سردی فضای داستان می‌توان پیش‌بینی کرد چه اتفاقی در راه است: کینه‌ی زن اول از زن دوم و تلاش برای حذف او. زنان داستان تا جایی‌ که پای مردان به ماجرا باز نشده، مشکلی با یکدیگر ندارند؛ اما گره ‌جایی ایجاد می‌شود که مردی میان دو زن سابقاًدوست قرار می‌گیرد. عزیز به‌خوبی از مقصر اصلی گناه آگاه است، آن‌جا که می‌گوید: «ایشاالله تن حاجی رو تخته‌ی مرده‌شورخونه بیفته که هرچی دارم می‌کشم از دست اون می‌کشم»، اما باوجود این آگاهی، آن‌ که باید مجازات شود، زنی است که پا به این زندگی گذاشته؛ این‌جا دیگر نوبت اخوان‌ثالث است که بخواند: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است.»

سردمه مثل آغاز حیات
فضایی که میرصادقی می‌سازد، خبر شومی را گواهی می‌دهد. حالا بهانه‌ی زیارت است و حاج‌آقا، مقصر و متهم اصلی ماجرا، باوجود تمام سروصداها قرار نیست از خواب بیدار شود. طلاق اتفاق افتاده و عزاداری حاج‌آقا به پایان رسیده، اما در سفری که پیش روست او خواب ماندن را به بیداری و پرس‌وجو ترجیح می‌دهد. ننه‌سکینه احساس سرما می‌کند و احمد هم؛ کوچک‌ترین فرزند خانواده‌ای که دیگر چون گذشته دور هم جمع نخواهند شد. بین اعضای خانواده خط نامرئی خون کشیده می‌شود تا هر بار که برف ببارد و هر بار که سرما بزند، مرئی شود. مقصد شاه‌عبدالعظیم نیست؛ خانه‌ی توران است، که دختری را از رابطه‌ی بی‌عاقبت با حاج‌آقا به دنیا آورده. راوی چندان واضح صورت توران و افتادنش از پله‌ها را نمی‌بیند، اما حالا دختربچه زیر چادر ننه‌سکینه است و سرنوشت شومش را به انتظار نشسته. احمد، به‌واسطه‌ی نزدیکی سنش به دختربچه شاید بیشتر از همه حس او را می‌گیرد؛ حس سرما دارد. عزیز نه به طلاق راضی است، نه به بدبختی توران‌خانم و حتی شاید مرگش؛ بازمانده‌ی ماجرا باید از میان برود. این‌جاست که خودش حکم را اجرا می‌کند: بچه را بغل می‌گیرد و پای برف‌ها، سگ‌ها و کلاغ‌ها به ماجرا باز می‌شود. عزیز بی‌گناه‌ترین فرد داستان را مجازات می‌کند تا نسل آینده را مردانی تشکیل دهند که بار گناه او و آقاجان را به دوش می‌کشند. لرزی بر اندام عزیز افتاده و اعتراف به این‌که سردش است، صدای حسین پناهی را به گوش می‌رساند وقتی می‌گفت: «سردمه مثل آغاز حیات»؛ و این سرما دیگر گرمایی در پیش نخواهد داشت، حتی اگر مقصد پس از مقتل، زیارتگاه باشد.

گروه‌ها: اخبار, برف‌‌ها، سگ‌‌ها، کلاغ‌‌ها - جمال میرصادقی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: برف‌‌ها، سگ‌ها، کلاغ‌ها, جمال میرصادقی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

مشترک موردنظر در دسترس نمی‌باشد

خداحافظ ای عزیز‌ترین

در ستایش میل

خوانشی استعاری از داستان کوتاه «کارم داشتی زنگ بزن»

خوانشی میان‌رشته‌ای از پی‌رنگ بلوغ دخترانه در داستان کوتاه «فلامینگو»

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد