کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

پوکر روباز؛ قصه قدرت و جامعه؛ روایت یک شک

۱۴ آذر ۱۳۹۹

نویسنده: زهرا علی‌اکبری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «پوکر روباز»، نوشته‌ی غ. داوود (منوچهر صفا)


«پوکر روباز» داستان جذابی درباره‌ی آدم‌هاست؛ قصه‌ای که با سوءظن یا به‌عبارت‌بهتر، سوء‌تفاهم آغاز و به اتفاقی هولناک ختم می‌شود. اگر ابتدای قصه، نویسنده مقابل خواننده بایستد و بگوید: «در این قصه من می‌میرم»، شمارش معکوس برای اطلاع از تراژدی آغاز می‌شود، اما وقتی در پایان قصه، راوی یا قهرمان بگوید: «خواننده‌ی عزیز، من مُرده‌م»، لبخندی بر لب خواننده نقش می‌بندد و به‌سادگی با مرگ کنار می‌آید.
«پوکر روباز» داستان مردی است که از رفتاری طبیعی، برداشتی غیرطبیعی دارد. همسر راوی داستان‌های جنایی می‌خواند و صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها را ورق می‌زند. راوی که خود را مردی معمولی و بیکار و بی‌درآمد و دارای معشوقه‌ای البته زیباتر از همسرش معرفی می‌کند، معتقد است این کارها با هدف یافتن راهی برای قتل او صورت می‌گیرد. او نیز دست به خواندن می‌زند. حالا وضعیتی کمیک شکل می‌گیرد؛ وضعیتی که در آن زن کتاب‌هایی به‌زبان فرانسه می‌خواند و مرد کتاب‌هایی به‌زبان انگلیسی، و عباس‌قلی‌خانِ همسایه توسط راوی به داستان دعوت می‌شود تا در قتل زن همکاری کند؛ اما در پایان‌بندی عجولانه‌ی داستان، او قاتل راوی از آب درمی‌آید.
منوچهر صفا طنزنویس دهه‌ی سی و چهل که با نام مستعار غ. داوود شناخته می‌شود را می‌توان اولین نویسنده‌ی ایرانی در این ژانر دانست. منوچهر صفا از نسلی است که ناامیدی ویژگی خاص آن بود؛ نسلی که صدایش در سال‌های سخت پس از کودتای ۲۸ مرداد به خاموشی گرایید و مشخصه‌اش خواستن و نتوانستن و نرسیدن بود. او در سال ۱۳۱۱ به دنیا آمد؛ در پسِ نسلی که راه ناامیدی را پس از خاموشی بارقه‌های انقلاب مشروطه بر خود هموار کرده بود. می‌گویند وقتی رعدی آذرخشی از دهخدا می‌پرسد چرا دیگر در سبک‌وسیاق «چرند و پرند» نمی‌نویسد، او جواب می‌دهد: «آن آزادی دوره‌ی مشروطیت صغیر را كه به‌بركت آن صوراسرافیل نوشته می‌شد و آن شوروشوق مردم را به من بازدهید تا دوباره به آن سبک‌وسیاق بنویسم.»
نگاهی به تاریخ ایران نشان می‌دهد نسل‌درنسل بار سنگین ناامیدی بر شانه‌ها استوار مانده؛ گرچه می‌توان دلایل متفاوتی برای این ناامیدی برشمرد. این تلخی در ادبیات و موسیقی نیز به‌اندازه‌ی کافی احساس می‌شود. این‌چنین است که نوشتن از غم بسیار ساده‌تر از نوشتن متنی برای خنداندن می‌شود. شاید همین خرق عادت منوچهر صفا بود که او را درمیان هم‌نسلانش سرآمد کرد؛ نثر روان و سلیس او که همچنان از پس گذشت چندین دهه، تأثیرش بر روزنامه‌نگاران و روزنامه‌نویسان و طنزنویسان قابل‌ردیابی است. طنزهای اجتماعی صفا با زبانی روان و خواندنی، امروزه نیز برای خواننده قابل‌درک است؛ چراکه از لایه‌ی ابتدایی عبور می‌کند و در عمقی بیشتر، مناسبات و مشکلات فرهنگی و اجتماعی را نشانه می‌رود.
با دقت در همین داستان می‌توان عمق ماجرا را دریافت کرد. آگهی‌های ترحیم، خواندن کتاب‌های جنایی-پلیسی و اموری پیش‌پاافتاده ازاین‌دست زمینه‌ساز نگرانی مرد یا راوی داستان می‌شود. این شکل از نگرانی البته کم‌شباهت به‌شیوه‌ی مرسوم تشویش اذهان عمومی اعلامی ازسوی حکومت‌ها نیست؛ آن‌جا که قدرت مستقر به شهروندان بابت کارهای پیش‌پاافتاده و معمولی شک می‌کند؛ بابت درخواست ابتدایی‌ترین حقوق؛ بابت مطالبه‌ی ساده‌ترین ملزومات زندگی.
عباس‌قلی‌خان فردی است که قرار است به نگرانی مرد پایان دهد و زن را از میان بردارد، اما در پایان داستان اتفاقی دیگر رخ می‌دهد: قدرت مستقرِ مشکوکْ خود جانش را از دست می‌دهد؛ چراکه مجری با مردم دست‌به‌یکی کرده. داستان نثری بسیار روان و جذاب دارد اما شاید ضعف بزرگ این داستان طنز را بتوان پایان‌بندی آن دانست. البته این نقطه‌ضعف در برخی دیگر از نوشته‌های صفا نیز دیده می‌شود؛ هرچند که داستان‌ها به‌قدری ملموس، قوی و دارای ساختارند که خواننده می‌تواند از این نقطه‌ضعف به‌راحتی چشم‌ بپوشد.
طنزهای منوچهر صفا یا غ. داوود در دهه‌ی سی و چهل نوشته شده‌اند، اما امروز همچنان قابل‌درکند. اشاره به بخشی تأثیرگذار از یکی از داستان‌های او روشن می‌کند که چرا در این داستان می‌توان مرد را معادل قدرت، زن را معادل اجتماع و عباس‌قلی‌خان را معادل مجری یا مأمور پنهانی و جاسوس دوجانبه دانست. در بخشی از داستان درخشان «اندر آداب حفظ عفت عمومیِ» او آمده: «می‌دانید كه در كافه‌های این ولایت عفت عمومی را رو به دیوار می‌نشانند، ولی این بار به‌علل فنی این كار ممكن نشده و عفت عمومی مثل آدمیزاد رویش به جمعیت است. محافظ او آدم گردن‌کلفتی است كه با پررویی در چشم همه نگاه می‌كند تا اثر ورود خود و عفتش را به‌درستی ارزیابی كند. از قیافه‌اش معلوم است که ساعتی پیش از كلاس اكابر برگشته و هر حركت یا نگاه مشكوكی ممكن است ناموس او را به خطر اندازد و پیداست ناموسی كه شبی لااقل یک ‌بار به‌خاطر آن دعوایی راه نیفتد، به مفت هم نمی‌ارزد. از این لحظه بحث سیاسی تق‌ولق می‌شود و صحبت فیلم و موسیقی و این‌جور چیزها به میان می‌آید. در مدت پنج دقیقه در حدود بیست نفر مرد محترمی كه در كافه نشسته‌اند، همگی كشف می‌كنند كه جای‌شان ناراحت است و به‌آهستگی جهت صندلی‌های خود را تغییر می‌دهند. محافظ عفت عمومی با غضب به این تحولات پی‌درپی نگاه می‌کند و جنبه‌های ناموسی آن را به‌فراست درمی‌یابد.»
منوچهر صفا مردی از دیار سیاست بود. او از نوجوانی، در دوران استقرار دولت دکتر مصدق، به «حزب زحمت‌کشان ملت ایران» پیوست و تا پایان در شمار یاران خلیل ملکی ماند. در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد، باآن‌که بسیار جوان بود، پس از ملکی، شخصیت دوم فکری «حزب نیروی سوم» و سپس «جامعه‌‌ی سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران» به شمار می‌آمد و از قلمش برای نگارش اعلامیه‌های حزبی بهره می‌برد. او آموزش رسمی را در سال‌های آخر دبیرستان رها کرده بود، اما بسیار کتاب‌خوان بود و با خودآموزی زبان انگلیسی در زمینه‌ی ادبیات سیاسی و دیگرزمینه‌ها بسیار مطالعه می‌کرد. داستان‎های طنزآمیز او امروز نیز بازگوکننده‌ی مشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است تا معلوم شود درطی سالیان دراز مشکلات پابرجا مانده‌اند و ما در توهم حرکت بوده‌ایم. برای اثبات این مدعا کافی است دوباره چند سطری از «اندر آداب عفت عمومی» و «پوکر روباز» را بخوانید و شباهت‌شان با زندگی‌های امروز را قیاس کنید؛ این‌جاست که ایستایی یک جامعه در بیش از شصت سال بدجوری توی ذوق می‌زند و حتی اگر قصه‌ها ما را بخندانند، اندوه این ایستایی قابل‌اغماض نیست.

گروه‌ها: اخبار, پوکر روباز - غ. داوود (منوچهر صفا), تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: پوکر روباز, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, غ. داوود (منوچهر صفا), کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

تطور آقای مفتش

مردی خسته از کراوات‌های سرخ

زندگی دیگران

نزدیک شو اگرچه نگاهت ممنوع است*

بوی پرنده‌مرده می‌آید

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد