کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ایدئولوژیِ کور

28 دسامبر 2020

نویسنده: مریم ذاکری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «باد، بادِ مهرگان»، نوشته‌ی نادر ابراهیمی


نادر ابراهیمی نویسنده و کارگردان ایرانی است که به‌جز داستان، در فیلمنامه‌نویسی، روزنامه‌نگاری و پژوهش‌های ادبی هم آثار متعددی از او به جا مانده. او در زندگی تجربه‌های شغلی بسیاری را از سر گذراند که به‌زحمت می‌توان فهرست کاملی از همه‌ی آن‌ها تهیه کرد. او نویسنده ای تجربه‌گرا با افت‌وخیزهای ادبی است و بسیاری از آثارش را -مانند عموم نویسندگان- براساس تجربیات زیسته‌ی خود به نگارش درآورده. او موفق به کسب جوایز متعدد و معتبر ملی و بین‌المللی، به‌ویژه در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان شده.
روایت‌های او در داستان‌ها عموماً خطی هستند، اما علی‌رغم پیروی از شیوه‌ی کلاسیک روایت، او با خلق شیوه‌های جدید داستان‌گویی، همچون هم‌خوانی تصویر و متن و نثر شاعرانه، توانسته سبکی منحصربه‌فرد برای خود رقم بزند؛ با نثری سراسر فارسی سره که حتی در دیالوگ‌ها هم تن به کلام محاوره نمی‌دهد. در کنار تمام پرداخت‌های ابراهیمی به معنا، توجه او به فرم در داستان ناچیز است و باوجود این‌که تعداد کتاب‌های منتشرشده‌اش از نود فراتر می‌رود، به‌ندرت می‌توان در آثار او به پی‌رنگی استخوان‌دار و محکم رسید.
داستان کوتاه «باد، باد مهرگان» برای نخستین بار در مجموعه‌ای با عنوان «هزارپای سیاه» در سال 1348 توسط انتشارات جوانه منتشر شد. این داستان روایت دانشجویی پزشکی است که در خوابگاه با کسانی هم‌نشین می‌شود که درگیر موج جریان‌های سیاسی شده‌اند. داستان این‌طور آغاز می‌شود: «…امروز پادردم شروع شد. این سوغات ولایت است؛ کاری‌اش نمی‌توان کرد.» همین جمله‌های کوتاه بعدتر در داستان معنا پیدا می‌کنند. راوی جوان شهرستانی در تب‌وتاب فعالیت‌های سیاسی دانشجویان در سال‌های پایانی دهه‌ی چهل، در مجموعه‌ی خوابگاه‌های امیرآباد دانشگاه تهران روزگار می‌گذراند. او روحیه‌ی لطیفی دارد. به نظرش می‌رسد که از ساختمان‌های اِل سوم بوی پرنده می‌آید. او حالا با این روحیه‌ی لطیف، هم‌نشین حزبی‌ها شده؛ آدم‌هایی که کنار هم می‌نشینند، شطرنج و ورق بازی می‌کنند، عرق می‌خورند و از مارکسیسم و سوسیالیسم می‌گویند. ابراهیمی درخلال این گفت‌وگوهای میان دانشجوها، جریانات ایدئولوژی‌زده‌ی حاکم بر جنبش‌های دانشجویی را به نقد می‌کشد.
شخصیت محوری لطیف این داستان میان صحبت‌های دوستانش درمی‌ماند، در جمع آن‌ها حاضر می‌شود و به آن‌ها می‌گوید که تازه‌وارد است و هنوز چیزی دستگیرش نشده. او نمی‌تواند انتخاب کند که کدام درست یا کدام درست‌تر می‌گوید: هنر برای هنر و یا هنر برای جامعه؟ جنگ برای نان و یا جنگ برای آزادی؟ و یا اصلاً چرا جنگ؟ او همیشه پادرد دارد و این پادرد به یادش می‌آورد که ضعیف است، خیلی ضعیف؛ آن‌قدرکه در تجمعات حاضر نشود یا میان راه، روی نیمکت بنشیند و نظاره‌گر باشد.
رفته‌رفته راوی با جمع همراه می‌شود. او چیزهایی را که در اتاق دیگران شنیده به‌جای استدلال‌های شخصی جا می‌زند؛ هرچند در سؤال‌وجواب درمی‌ماند، چون درونش هنوز همان جوانی است که به پدرش ارادت دارد و دل‌تنگ مادر است؛ جوانی که نمی‌خواهد سیاست‌بازی کند، نمی‌خواهد مایه‌ی سرافکندگی باشد، اما سیاست او را رها نمی‌کند.
جنبش دانشجویی اسیر ابتذال می‌شود. تجمع‌ها با مذاکرات پشت‌پرده ازهم می‌پاشد. توافق‌هایی صورت می‌گیرد و بزرگی از اعضای هسته‌ی مرکزی در جمع معترضین حاضر می‌شود، دست روی شانه‌ی جوانان می‌گذارد، سینه‌اش را صاف می‌کند و می‌گوید: «رفقا و دوستان! عظمت اقدامی که شما کرده‌اید بر هیچکس پوشیده نیست…» و همین جمله کافی است که راوی شهرستانی ما بداند که «این یک انحراف فکری است و تحولْ فقط روح می‌خواهد؛ روح»، و دیگر به حرف‌های هیچ‌کدام‌شان گوش ندهد.
ایدئولوژی مثل یک نسخه‌ی ازقبل‌پیچیده‌شده برای همه‌ی جوامع و همه‌ی جریان‌ها کارآمد نیست. ایدئولوژی نابودگر است، کور است. ایدئولوژی کوتاه‌ها را دربرابر بلندها قرار می‌دهد؛ تنها چون می‌توانند بلندتر فریاد بزنند. مُشتی که برای دفاع از ایدئولوژی به هوا رفت، دیگر سازنده نیست، تخریبگر است. مثل سیلی می‌آید و موجی را با خود همراه می‌کند، می‌شوید و می‌برد؛ روشن‌فکرنما می‌پروراند، مدافع بی‌مغز می‌سازد و سؤال‌های بی‌جواب طرح می‌کند.
داستان «باد، باد مهرگان» مملو از صحنه‌ها و عبارت‌های درخشان است و زبان و توصیف‌های نویسنده بی‌نظیرند؛ مثل: «درخت‌هایی که مؤدب کنار هم ایستاده‌اند»، و یا تشبیه طرف‌های بحث در اتاق‌های خوابگاه به خروس‌های لاری که به‌هم می‌پرند: «خشمی، توفانی و گردنکش و… اخته». اما ریتم داستان کند است و خرده‌روایت‌ها محدود و کنش‌ها ناچیزند. اگر این بی‌توجهی‌های ابراهیمی به فرم نبود، چه‌بسا چنین داستانی از خواندنی‌ترین داستان کوتاه‌های فارسی می‌شد؛ لطیف، پرمغز و پر از حرف‌های ناگفته اما شنیدنی.

گروه‌ها: اخبار, باد، بادِ مهرگان - نادر ابراهیمی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: باد، بادِ مهرگان, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, نادر ابراهیمی

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد