کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تمام شهر بوی نفت می‌داد

۶ بهمن ۱۳۹۹

نویسنده: نگار قلندر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «شهر کوچک ما»، نوشته‌ی احمد محمود


داستان «شهر کوچک ما» داستان شهری است که هم نخل‌هایش را سر می‌برند و هم نفتش را به تاراج می‌برند. نخلستان را میدانگاهی بی‌سایه می‌کنند تا «دو رشته لوله‌ی قیراندود مثل دو مار نروماده» از میانش بگذرند؛ مارهایی که انگار از شانه‌های ضحاک روییده‌اند و مدام‌ومدام زندگی‌های بیشتری را می‌بلعند تا زمین فراخ‌تری برای پیشروی نصیب‌شان شود. «شهر کوچک ما» روایت زیست جمعی مردمانی است در منطقه‌ای نفت‌خیز که طلای سیاهش رنجی روزافزون برای بومی‌ها و بهره‌ای بی‌اندازه برای غریبه‌ها دارد.
احمد محمود در داستان «شهر کوچک ما» همان شیوه‌ی روایتی را در پیش می‌گیرد که در رمان‌های درخشان‌ «همسایه‌ها» و «داستان یک شهر» به کار گرفته؛ یعنی تمرکز روایت بر شهر و زندگی جمعی شهرهای جنوبی. شخصیت‌های متعدد داستان در کنار هم، هویت جمعی شهری را می‌سازند که داستان غم‌افزای‌شان در ذهن مخاطب ماندگار می‌شود. شخصیت‌های داستان اگرچه پرتعدادند و نمی‌توان هیچ‌کدام را شخصیت محوری دانست، اما همین اجتماع مستأصل و درمانده‌ای را که می‌سازند،‌ شخصیت کلی داستان می‌شود؛ اجتماعی که حتی وقتی اراده‌ی جمعی به دادشان می‌رسد تا باهم یکدل شوند و جلوِ استبداد مفتش‌ها و فرنگی‌ها بایستند و دل قوی دارند، خبرچینی میان‌شان هست که عمر دلگرمی‌شان را کوتاه کند و دوباره برگرداندشان به همان توده‌ی بی‌شکلی که برای تغییر باید چشم‌انتظار نسلی دیگر باشد.
فضاسازی در داستان «شهر کوچک ما» هم‌حسی زیادی در مخاطب برمی‌انگیزد؛ فضایی که از روز گرمی در تابستان شروع می‌شود و با سوز سرما ادامه پیدا می‌کند. احمد محمود بوی شرجی، مد دریا، سایه‌ی نخل‌ها و تغییر فصل‌ها، همه را به خدمت می‌گیرد تا هرچه‌بیشتر حال‌وهوای غریب شهر را به ‌تصویر بکشد. زمانی که در روزی تابستانی نخل‌ها قلع‌وقمع می‌شوند، تل نخل‌های سربریده تبدیل به عنصری صحنه‌ای می‌شود تا یادآور تغییری باشد که سایه‌ی آرامش را نابود و برای همیشه عطر گس نخلستان را خاطره‌ای دور می‌کند. بعدتر وقتی راوی در تاریکی شب نشسته، باد توی برگ‌ها می‌پیچد و شاخه‌ها دیدش را بریده بریده می‌کنند؛ شاخه‌های نخل‌های سربریده که همه‌جا مثل چوبه‌های دار حاضرند. پاییز هم که می‌شود و باد موذی می‌وزد، هوهوی نخل‌های دوردست هم‌چنان به گوش می‌رسد. در کنار همه‌ی عناصر طبیعی که فضاسازی داستان را ملموس می‌کنند، صداها و سایه‌ها و بوها هم نقش مهمی دارند؛ صدای پای هول‌آور، صدای مدام جرثقیل‌ها و «هژده‌چرخ»‌ها، صدای ترکیدن گلوله، بوی غذای مانده‌ و سبزی پلاسیده و سایه‌ی مدام دکل میدانگاهی روی خانه‌ی دنگال و سر جماعت همه‌وهمه پیش‌برنده و همسو با روند داستانند تا تصویری کامل از سر باز کردن «زخم زردرنگ میدان نفتی پشت خانه‌ها» بسازند.
اما قصه‌ی اندوه آدم‌های این شهر با سرما تمام نمی‌شود؛ داستان در روزی تمام می‌شود که حال‌وهوایش شبیه به آغاز ماجرا آفتابی است. اگرچه لحظه‌ی دربه‌دری و خانه‌به‌دوشی است، اما خبری از سوز سرما و خروسی که بی‌وقت می‌خواند نیست. بار اگرچه سنگین، اما پروازی هم در کار است. راوی که نماینده‌ی نسل تازه است و پشتش دارد زیر بار مسئولیتی که به دوشش گذاشته شده خم می‌شود، حواسش پیش کبوترهاست؛ کبوترهایی که بال‌های بسته‌ی‌شان را باز کرده‌اند و بالا و بالاتر پرواز می‌کنند. نویسنده در تمام طول داستان بذرهایی کاشته که همه در صحنه‌ی پایانی اثر می‌گذارند: راوی که به نظر می‌رسد میان کودکی و نوجوانی باشد از ابتدای داستان تمایل به سرکشی دارد. از همان روزی که نخلستان خالی از نخل می‌شود، دلش می‌خواهد با اسب شیخ شعیب در میدانگاه بتازد. یا زمانی که همه برای ایستادن جلوِ تخریب خانه‌های‌شان هم‌قسم می‌شوند، بندبند وجودش از قسم سرشار می‌شود و در تمام روزهای سرد، کبوترخانه‌ی گرم پناهش است و کبوترش روی تخمی نشسته که نوید جوجه‌ی درراهی را می‌دهد؛ نشانه‌هایی که یادآور می‌شوند می‌توان به نسل تازه امید داشت. تصویر پایانی داستان هم مؤید همین نگاه است. اگرچه از آفاقی که برای گذران زندگی قاچاق می‌کرد، تنی بی‌جان می‌ماند و خواج‌توفیق که پناهش نشئگی بود، گوشه‌ی زندان خمار افتاده و پدر تاب دیدن خرابی خانه‌اش را ندارد و صحنه را ترک می‌کند و راوی را با بار سنگین روی دوشش تنها می‌گذارد، اما کبوترهایی که از بال‌های بسته‌ی‌شان خلاص شده‌اند، بر فراز ویرانه‌های کبوترخانه پرواز می‌کنند؛ به جایی بالاتر از ویرانی.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, شهر کوچک ما - احمد محمود, کارگاه داستان دسته‌‌ها: احمد محمود, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, شهر کوچک ما, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

قصه‌ای در دل داستان

از رنج هنر

شفقی قطبی در آسمانی خاکستری

دیدار و گفت‌وگو با کاوه فولادی‌نسب

مونولوگ‌های یک راوی در سرزمینی بدون‌پیرنگ

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد