نویسنده: لیدا قهرمانلو
جمعخوانی داستان کوتاه «شهر کوچک ما»، نوشتهی احمد محمود
«بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخلهای بلندپایه.» اینها جملههای شروع داستان «شهر کوچک ما» نوشتهی احمد محمود (۱۳۸۱–۱۳۱۰) رماننویس نامآشنای اهوازی است. کسانی که کتابهای احمد محمود را خواندهاند -خصوصاً شاهکارهایش مثل «همسایهها»، «مدار صفردرجه»، «زمینسوخته» و «درخت انجیر معابد»- میدانند که شروعهای پرالتهاب از ویژگیهای سبکی اوست. دو ویژگی دیگر خاص سبک او نیز در همین دو جملهی آغازی دیده میشود: دادن اطلاعات مفید راجع به اتفاق داستانی با کوتاهترین جملهها و شیوایی قلم طوریکه خواننده همینجا درمییابد که قرار است داستانی از سرنگونی نخلهای بلندپایه -که خود اشارهی مستقیمی است به جنوب ایران- بخواند.
در داستان «شهر کوچک ما»، راوی نوجوان که دلمشغولیاش کفتربازی و گنجشکپرانی است، داستان ساختن پالایشگاه نفتی را در زمین نخلستان پشتخانهشان روایت میکند که درنهایت به ویرانی و بیخانمانی اهالی خانه منجر میشود؛ داستان تلخی که با توصیف شخصیتهایی مثل آفاق، موسی، پدر و ناصر دوانی لایهلایه و اپیزودیکوار از حادثه برای مخاطب پرده برمیدارند؛ اما با درک راویای نوجوان، که نافهمیهای خودش را از شرایط موجود دارد. ما در خلال روایت میفهمیم این مردم با پول قاچاق امرارمعاش میکنند، اما راوی نمیفهمد آفاق با موهای شبق هر شب برای چه کاری پشت نخلستان گم میشود و یا چرا نوروز را به نظمیه بردهاند و چرا پدر و مردهای دیگر گفتوگو میکنند، قرآن به وسط میآورند و شرمسارند از اتفاقاتی که در بیرون اتاق میافتد. از نگاه همین راوی است که میبینیم چطور شهر بوی نفت میگیرد، رشتهی سیمهای برق دویده میشوند به تمام خانهها، اما به اهالی همین خانهها میگویند: «زمستان که شد باید خانهها را خالی کنید.»
قلم احمد محمود در این داستان مثل همیشه بینظیر و درخشان است؛ با ضربآهنگی نفسگیر و تند و تصویرسازیهای ماندگار که با واژهها آشناییزدایی میکند: «آفتاب که پهن میشد، خنکای صبح را میمکید»، «دو رشتهی لولهی قیراندود، مثل دو مار نروماده از حاشیهی انبوه نخلهای دوردست خزیده بود»، «صداش مثل صدای مسلسلی خفه، تو دل شب مینشست»، «عطر گس نخلها با بوی نفت قاطی شده بود» «صدای بم پدرم انباشتگی اتاق را خراش داد»، «آفتاب که زرد شده بود».
احمد محمود نویسندهای است که از زیست خود مینویسد؛ از رنج مردم جنوب، از ظلمهایی که به این خاک تفتیده و سرمایهی ملی آن روا داشتهاند. او برای اجرای این ایده از ویژگیهای مکتبِ ادبیات واقعگرایانه بهره میگیرد که در دهههای سی تا پنجاه، بهخاطر ورود آثار سوسیالیسم اجتماعی از روسیه و انگلستان، ادبیات غالب ایران بوده. مانند اکثر آثار محمود، داستان «شهر کوچک ما» هم بهنوعی تاریخ شفاهی روزگار مردم جنوب ایران در دوران ملی شدن صنعت نفت است بههمراه تصویرهای واقعی از رنج طبقهی کارگر و مستضعف و بیداری آهستهی روشنفکری درمیان مبارزان آزادی؛ گرچه در این داستان مبارزهای درکار نیست: جسد تیرخوردهی آفاق پشت نخلستان پیدا میشود، همهی مردهای خانه و محله به نظمیه فراخوانده میشوند و تعهد میدهند و درنهایت، با کمترین استقامتی، زندگیشان را در گونی میریزند و به ناکجاآباد دیگری کوچ میکنند.
احمد محمود در این داستان با استفاده از کبوترها که نماد آزادی و رهاییاند، عدم مبارزه و ناکارآمدی طبقهی مستضعف را به تصویر میکشد. درپایان، راوی نوجوان که نتوانسته به حریم خصوصی کبوترش راه پیدا کند -چراکه کبوتر به چوب حمله میکند، «خصمانه» هم حمله میکند- میبیند که چطور زنجیرهای پهن بولدوزر خانه را میکوبد؛ اما همان کبوتری که سرگردان از بیخانمانی است، در آسمان به پرواز درمیآید؛ سرنوشتی غریب که شبیه سرنوشت نویسندهی بزرگ این داستان است که گرچه دچار سانسور و ناعدالتی در هر دو دورهی تاریخی قبل و بعد از انقلاب بوده، نامش برای همیشه در سپهر ادبیات داستانی ایران جاویدان و ماندگار است؛ مانند همان کبوتری که بالا، بالا، بالاتر با آسمان آبی درهم میشود.