نویسنده: نگار قلندر
جمعخوانی داستان کوتاه «گرگ»، نوشتهی امین فقیری
داستان «گرگ» امین فقیری -مانند داستانهای «هجرت سلیمان» دولتآبادی و «شهر کوچک ما»یِ احمد محمود- تصویری میسازد از جامعهی روستایی در دهههای چهل و پنجاه. داستانهای روستا بافت، زیست و دغدغههای وقت مردم روستایی را در سالهایی که جمعیت روستانشین ایران بسیار بیش از جمعیت شهری آن بوده، بازنمایی میکنند. اهمیت این داستانها، کنار روایت داستانیای که دارند، در کمک به فهم مردمشناسانه و شناخت فرهنگ سنتی جامعهی ایرانی است. محمد مختاری در مقالهای بهنام «بازخوانی فرهنگ» به اهمیت نگاه به گذشته و خوب دیدن ریشههای فرهنگی اشاره میکند و معتقد است در جامعهای که میان سنت و نو مانده، بازخوانی فرهنگ ضرورتی اجتنابناپذیر است. بازخوانی بخشی از این فرهنگ نهفقط با خواندن تاریخ و اسناد رسمی، که با خواندن داستانهای روستایی هم که در زمانهای نزدیک به تغییرات سیاسی مهمی مانند انقلاب سفید و پیامدهایش نوشته شدهاند، ممکن خواهد بود؛ داستانهایی که از درون به ماجرا نگاه کردهاند و زیست مردمی را به تصویر کشیدهاند که دیرتر یا زودتر وادار به مهاجرت به شهرها شدهاند.
داستان «گرگ» تصویری از این جوامع روستایی کوچک است در آستانهی مواجهه با تغییری بزرگ در روابط ارباب-رعیتی. داستان با دغدغهی حسینقلی -شخصیت محوری- شروع میشود که مجبور است برای سروسامان گرفتن زمینش به مالک رو بیندازد؛ اما ماجرا به این سادگی نیست. حسینقلی که سال پیش با تحریک و تشویق مردم ده و پشتوانهی سپاهدانش به بیعدالتی مالک شکایت کرده، خوب میداند که مالک دل خوشی ازش ندارد. او میداند که سپاهی و قانون اصلاحات ارضی کمک کرده که زمینش را نگه دارد؛ اما مالک همچنان مالک است و قانونی که بدون زمینهچینی درست اعمال شود، نمیتواند خوی دیکتاتورمنشانهی مالک و بزدلی و سلطهپذیری، وابستگی و تمایل به تن دادن به قدرت سنتی را در مردم بهراحتی و یکشبه عوض کند. غرور حسینقلی از گرسنگی شکسته و میداند چارهای جز سر خم کردن ندارد. او میان مردمی زندگی میکند که احترامش را نگه میدارند، اما پشتش را خالی میکنند؛ مردمی که قرار است مالک نداشته باشند و قانون حقوق بیشتری عایدشان کند، اما این قانون نگاهشان را تغییر نداده و مالک همچنان قدرت دارد؛ چراکه مطیع دارد.
تصویر مقتدرانهی مالک در مواجههی حسینقلی با او در میان دود تریاک ساخته میشود. مالک، حسینقلی را «فرزند» خطاب میکند و رابطهی ریشهدار ارباب-رعیتی و ریشسفیدی با این خطاب بهخوبی خودش را نشان میدهد. حسینقلی صیدی است که با پای خود به دام صیاد افتاده؛ صیادی که او را قربانی میکند تا درس عبرتی برای بقیه شود. همین عمل مالک سنتیترین شیوهی تربیتی، یعنی تربیت تنبیهی، را نشان میدهد. مالک نقشهای برای حذف حسینقلی از روستا کشیده تا ازطریق آن خود را از هرگونه انتقادی مصون کند و حساب کار دست اهالی بیاید. او میداند که گرگ به گله میزند و همین بهانهای برای نابودی حسینقلی دستش میدهد. همه هم میدانند که مالک قانون سرش نمیشود و خودش قانون را اجرا میکند. داستان تمام میشود و خواننده میماند با سؤالی بزرگ که چطور در چنین جامعهای که هیچ بستر آمادهای برای تغییر نه در مالکش و نه در مردمش ساخته شده، میشود انتظار تغییرات کلانی را داشت که انقلاب سفید در آن سالها طرح کرده بود؟
مختاری در جای دیگری از مقالهی «بازخوانی فرهنگ» گفته: «بازخوانی تمرین انتقاد است.» مردمانی که در داستانهای روستایی چهرهی ظلمپذیر، مستأصل و محکومبهنابودیشان تصویر شده، همان مردمانی هستند که در آن سالها به شهرها مهاجرت و جمعیت شهرنشین را زیاد میکنند؛ مردمی که باورها، عمل و نگاهشان ریشهای تاریخی در همان زیست روستایی و روابط ارباب-رعیتی دارد؛ مردمی مردد که به حاکمی ریاکار، انتقامجو و ظالم تن دادهاند. این مسیر فرهنگی میسازد که پرسشگری را برنمیتابد و با تهدید و حذف، مردم را به ترس از اعتراض وامیدارد. در چنین جامعهای است که حتی فرار هم کمکی به حسینقلی نمیکند؛ چراکه فقط یک اعتراض اشتباه اولوآخر میشود. بازخوانی چندبارهی همین گذشتهی فرهنگی است که به شناخت دقیقتر اکنونمان کمک میکند.
داستان اگرچه ساختاری کلاسیک با فرازوفرودی پیشبینیشده دارد که در آن دوستی سگی با گرگها قرار است به نابودی حسینقلی بینجامد، اما ازلحاظ زمانی در دوران مهمی از تاریخ ایران نوشته شده و نمایی از فرهنگ، روابط و دغدغهی مردم روستا را در آن دوران به تصویر میکشد.
* از شعر «قصیدهی آبی، خاکستری، سیاه»، دفتر «آبی، خاکستری، سیاه»، حمید مصدق.