کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

درابتدا آب بود، مرگ از راه رسید

۶ اسفند ۱۳۹۹

نویسنده: سمیه‌سادات نوری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «نوعی حالت چهارم»، نوشته‌ی جواد مجابی


«عاقبت تمام چشمِ من باز كردند و جهان را بدین صفت كه هست، به‌ من نمودند.» این آغاز شهود در «عقل سرخ» سهرودی است؛ شهودی كه حدود ۹۰۰ سال پیش حادث شده؛ چند قرن پس از آن‌كه بسطامی به صحرا رفت و پای در عشق فروبرد، چنان‌که پای به برف فرومی‌‌شد. پیش از دوران معاصر، ادبیات عارفانه، كنایی و رمزی را می‌‌توان به‌قدمت خط در مشرق زمین‌‌ دید. در هر دوره‌‌ای بنابه مذهب غالب، همچنین به‌تدریج، با رشد تفكر جمعی، به نمونه‌هایی از چنین اشاراتی می‌‌رسیم. دوران معاصر اما زمانه‌‌ی صفرویك است؛ اشاره و رمز و كنایه جایی در آن ندارند. عرفان برای ادبیات متعهد بی‌‌معناست.
جواد مجابی نویسنده‌‌ای معاصر، مطلع، باسواد و اهل‌فن است. او زمانه و ادبیات را می‌‌شناسد، اما در داستان «نوعی حالت چهارم» قواعد را می‌‌شكند و به سراغ همان منبع عظیم و غنی از تفكر قدما می‌‌رود؛ آنچه ریشه در تمام تاریخ و خرد جمعی مشرق‌زمین دارد. «نوعی حالت چهارم» داستان مردی امروزی است كه در روستایی با پدیده‌‌ای رازآلود روبه‌‌رو می‌‌شود. درابتدا به نظر می‌‌آید كه هرکسی ممکن است در خواب صدای سازی را بشنود، اما مردی روستایی که صدا را شنیده به راوی می‌‌گوید: «خونم را ریخته‌‌ای اگر به کسی بگویی، من در این ولایت آبرو دارم.» همین شروع كشمكش است: چیزی رمز‌آلود و مخوف در این موسیقی وجود دارد كه از رازی نگفته در روستا می‌‌آید.
بعداز آن، چند نَقل از مردمانی می‌‌خوانیم كه گرفتار افسون تنبور شده‌‌اند. صدای تنبور از تختگاه می‌‌آید؛ قلعه‌‌ای در كنار روستا كه مانند تمام قلعه‌‌های قدیمی پر از پچ‌‌پچ افسانه‌‌هاست؛ افسانه‌‌هایی كه در پس خود عشق، مرگ، اسرار زندگی و رموز كائنات را دارند. در داستان «نوعی حالت چهارم» اما، با حكایتی از افسانه‌‌های عامیانه روبه‌‌رویم یا داستانی به‌شیوه‌‌ی معاصر؟ شیوه‌‌ی روایت و ساختار داستانی در این دو گونه متن متفاوتند. پیش از آن‌كه خواننده در این دوراهی گم شود، مجابی قاعده را مشخص می‌‌كند: راوی می‌‌گوید: «از مجموعه‌ی آن نقل‌‌های پراكنده، كه به‌خاطر پژوهش در فرهنگ عامه گرد می‌‌آوردم، به رگه‌‌های مبهم یك واقعه پی بردم. پیشاپیش می‌‌دانستم كه ذهن ساده‌‌ی روستایی…» این چند جمله‌‌ی ساده‌‌ی به‌ظاهرخبری از گردآوری اطلاعات می‌‌گویند، اما در ساختار كلی داستان، آشكار می‌‌كنند كه قرار نیست اثر در فضای داستان‌‌های تودرتوی هزارویک‌شب بماند، یا غرق در لامكان و لازمان حكایت‌‌های عرفانی بشود. مجابی چهارچوب داستانش را روی زمین ادبیات معاصر كوبیده است.
راوی‌ اول‌شخص غیرروستایی و پژوهشگر وابسته به شواهد منطقی، شاهد و ناظر اتفاقات است. شخصیت و پیشینه‌‌ی راوی به‌این‌شكل در دو خط ساخته می‌‌شود. این راوی مدرن، حكایت‌هایی از موسیقی مرموز بازمی‌‌‌گوید كه در همه‌شان نوای آن جان‌‌ها را چنان سِحر می‌‌كند كه هیچ موسیقی زمینی‌ای چنین توانی را ندارد. صدای تنبور و دست بریده‌‌ای كه آن را می‌‌نوازد، مانند افسانه‌ی دیوان و پریان وهم‌انگیز است و كسانی كه به سحر آن گرفتار می‌‌شوند،‌ هركدام به‌شكلی زندگی معمول خود را از دست می‌‌دهند. داستان پیش می‌‌رود؛ نه در یك روز و زمانی محدود که هجده سال جلو می‌‌رویم. این‌جا هم مجابی از شیوه‌‌ی حكایات استفاده كرده؛ این‌که سال‌‌های‌سال می‌گذرد و گذر راوی باز به روستا می‌افتد؛ روستایی كه حالا كمی مختصات دقیق‌‌تری از آن داریم: قلعه‌‌ای در راه شیروان، جایی روی همین زمین و در این كشور. هرچه شخصیت‌‌ها شناخته‌شده‌تر و مكان و زمان روشن‌‌تر می‌‌شوند، گره كار پیچیده‌‌تر و رمزآلوده‌‌تر می‌‌شود.
موجود، فردی از طایفه‌‌ای غریبه با اهالی ده، راوی و دوستش، آرش، را به بازدید تختگاه می‌‌برد. اسم غیرعادی موجود و خواب‌‌های راوی، این پیش‌آگاهی را به خواننده می‌‌دهد كه با ماجرایی شگرف روبه‌‌رو خواهد شد؛ چنین هم می‌‌شود. موجود دو مرد را به بزم خود می‌‌برد؛ مجلسی كه به‌شیوه‌‌ی بزم‌‌های عارفانه باید محرمِ آن بود. میزبان می‌‌گوید: «شما نامحرم بودید، این‌طور فكر می‌‌كردند، اما وقتی دوباره برگشتید، محرم شده‌‌اید»؛ محرمیتی که در دیگرافراد روستا نیست. رفتن به آن مکان به اختیار نبوده انگار؛ همان‌طوركه در تمام حكایات و سفرهای قهرمانی به جهانِ معنا چنین است.
توصیف تنبورنوازی و رقص در این مجلس از زیباترین بخش‌‌های داستان است؛ مجلسی كه به‌شیوه‌‌ی بیشتر روایات عرفانی-‌اسلامی، بزمی مردانه است. توصیف به‌آرامی از محیط و مهمان‌ها شروع می‌‌شود و به‌تدریج همراه با شور مجلس، ریتم تندتری می‌گیرد. نگاه از این به آن می‌‌رود تا حركت دوار شور و انرژی در آن بزم به جان خواننده بنشیند. در اوج این صحنه راوی می‌گوید: «چون گردش خورشید در منازل پی‌درپی، مویه‌‌های ساز و آواز از این سر و دست به آن دیگری منتقل می‌شد.» و به‌زیبایی خواننده را انگارکه با شنیدن تنبور به خلسه رفته باشد، در معنای غرق می‌‌كند. از این‌جاست كه رویه‌‌ی دیگری از داستان مشخص می‌‌شود. حكایت دیگر نه هذیان و قصه‌‌ی جن‌وپری، كه رمزی از رموز جهان هستی است. موجود و طایفه‌‌اش، اگر طایفه‌‌ای در كار باشد، مردمان آبند. در جهان داستان که جهانی رمزی است، آب دیگر فرمولی از شیمی در دنیای مدرن نیست؛ حیات‌دهنده، جاودان‌کننده و وسیله‌‌ی تزکیه است. آب همان است که برای مسیح بود و تعمیدش داد تا پیامبر شود یا همان چشمه‌‌ای است که روئین‌‌تن می‌‌کند.
در داستان «نوعی حالت چهارم» از سه بُعد جهان خارج می‌‌شویم. موسیقی رابط میان جهان‌‌هاست؛ دیگر فقط گوش‌نواز نیست و صوتی است که انسان را به ماورا وصل می‌‌کند. موجود هم یک وجود نیست؛ یک هست است، هستی او از کل می‌آید؛ همان هست و ارتباطی که در صحنه‌‌ی تنبورنوازی توصیف می‌شود: «از خود به دیگری رها شده، از دیگری به جهان» و این باجهان‌یکی‌شدگان که در نظم کاملند، اگر گرفتار حرص شوند، عاقبت‌شان چنان است که عاقبت صاحب پنجه‌‌های خونین تختگاه شد. موجود می‌‌فهمد که راه خلاصی از حرص برای بیشتر بودن، در قلب بودن است، اما برادر کوچک‌‌تر به زیرزمین رفتن و مخفی شدن و جدایی را تجویز می‌‌کند، که عاقبت آن هزارتوی زیرزمینی فساد و تباهی است.
اما مسئله حتی جاودانگی هم نیست؛ مسئله تداوم زندگی است. موجود می‌‌گوید: «بی‌نظمی‌ را كه نظمی دیگر است پذیرا شو.» هر نظم و سیستم کاملی، هر حیات جاودانه‌‌ی کمال‌یافته‌ای روزی به لرزه می‌‌افتد و اغتشاشی که از پس آن می‌‌رسد، جهانی تازه‌‌تر می‌‌سازد: از آب‌‌های ساکن اولیه، جهان ساخته شد، از پسِ این زندگی، جهانی دیگر می‌‌رسد. تداوم زندگی‌‌های مکرر و وحدت وجودی است که باعث می‌‌شود راوی خود را در خواب، پدر موجود ببیند و در بیداری همه‌ی گفته‌های موجود را معنا می‌‌دهد. این تودرتویی جهان جاودانِ روبه‌زوال را مجابی در داستانش نشان می‌‌دهد. «نوعی حالت چهارم» داستانی در معنا، وام‌گرفته از عرفان و ادبیات رمزی است. می‌‌توان تک‌به‌تک عناصر را، از گل‌‌های نیلوفری و اعدادِ تنبور گرفته تا نه‌‌گانه‌‌های اشاره‌شده رمزگشایی کرد و به هستی‌شناسی باستانی رسید. و می‌‌توان به پرداخت داستان توجه کرد که در ساختار، هرچند نشانی از شیوه‌‌ی حکایتگری دارد، اما خلاقانه وفادار به داستان‌پردازی معاصر است. در هر دو شیوه‌‌ی مواجهه، خواننده به خطا نرفته که تودرتویی داستان با اغتشاشی از آب‌‌های ساکنِ روایت، زاده شده و حالت دیگری از روایت را نشان داده است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, نوعی حالت چهارم - جواد مجابی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جواد مجابی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, نوعی حالت چهارم

تازه ها

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

درختی زیر سایه‌ی ریشه

سهراب این ‌بار کشته نشد رها شد

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد