کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

او مست و شب پردشمن*

۱۸ اسفند ۱۳۹۹

نویسنده: سمیه‌سادات نوری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «آنچه فردا بینی و پس‌فردا بینی و پسان‌فردا»، نوشته‌ی رضا دانشور


آنچه از گذر تاریخ به جا مانده، ما را به خود جذب می‌کند. بناها، داستان‌‌ها و روایت‌‌ها همه جاذبه‌‌‌‌ای دارند که می‌‌توان در آن تفکر کرد یا به‌وقت مستی در خیالاتش غرق شد. خاصیت هنر و ادبیات همین است. گاهی هم در این مواجهه‌ها فقط باید ساکت بود، نظاره کرد و گذشت.
داستان «آنچه فردا بینی و پس‌‌فردا بینی و پسان‌فردا» نوشته‌‌ی رضا دانشور از همین گروه آخر است؛ داستانی است بیشتر برای خواندن تا نقدوبررسی. همان‌طورکه سپانلو در مقدمه‌‌ی این داستان در کتاب «بازآفرینی واقعیت» نوشته، داستان در دو سطح جریان دارد: یکی در امروز است و از زبان مرد مستی نشسته‌درکافه‌‌، دیگری در اعماق سیاه تاریخ، در روزگار حمله‌‌ی مغول و در چادر سپاه محکوم‌به‌شکستِ جلال‌الدین؛ کسی که بیشتر به نام جلال‌الدین خوارزمشاه می‌‌شناسیمش و با رشادت‌‌هایش دربرابر مغول، و کمتر با عیاشی‌‌هایش و بی‌‌تدبیری‌‌هایش، که همان ته‌مانده‌ی سپاه ایران را از هم دراند و ایران ویرانه شد، ویرانه‌‌اش کردند -یا هر فعل دیگری که وصف‌الحالش باشد و- شد آنچه نباید می‌‌شد.
داستان «آنچه فردا بینی و…» اما ماجرای جنگ نیست؛ حکایت مردی فریب‌خورده، عشقی ازدست‌رفته، معشوقی خیانت‌کار است؛ حکایت زندگی که مانند صحنه‌‌ی جنگ است و دشمن همیشه در نزدیکی. پرده‌‌پوشی داستان، زبان سختش، روایت درهمش آن ‌‌را سخت‌خوان کرده، اما نوعی سخت‌‌خوانی که خواننده را به مبارزه می‌‌طلبد تا کشفش کند؛ مانند لذتی که باستان‌‌شناسی با هر فصل کاوش به دست می‌‌آورد: لذتِ دوباره دیدنِ آنچه همیشه همان‌جا بوده. جذابیت «آنچه فردا بینی و…» از این قِسم است، وگرنه جز قدرت در شخصیت‌‌سازی، همه‌چیز چنان در پرده است که آن را از داستان‌های معاصر دور می‌کند. ازاین‌نظر می‌‌توان گفت در فرم و شیوه‌‌ی روایت، داستان به روایت‌های عرفانی قدیم نیز نیم‌نگاهی داشته. فردی که خود را در جمع حل‌شده می‌‌داند و بر فردیت خود چندان تمرکزی ندارد، در محضر بزرگ و مراد خود که جلال‌الدین باشد، نشسته و به سخنان او گوش می‌‌دهد. داستان لحظه‌‌ی بزنگاه سقوط مردی است که همه‌چیز را از دست داده و حتی امید خوش‌نامی در آینده را نیز ندارد و این‌طور از کارهای خود می‌‌گوید که «…و معنای همه‌‌ی این‌‌ها شکست بود» اما جلال‌الدین همچنان نه‌فقط فرمانده، که آشکارا مراد است؛ مرادی پاک‌باخته و ویران‌شده که حالا ازقضا عیاش هم هست و طرفه آن‌که این‌هم در روایت‌های عرفانی قدیم چندان غریب نبوده.
داستان روایت‌هایی درهم‌تنیده از زندگی جلال‌الدین دارد که چندان هم به عقبه و گذشته‌‌اش وابسته نیست. بخشی از بار به دوش خواننده است و اطلاعات بیرون از متنی که می‌‌داند، یا لازم است که بداند. هرچند اگر نداند هم داستان پیش می‌‌رود و گرهی ناگشودنی نخواهد داشت، اما دانستنش بار بیشتری به اثر می‌‌دهد. راوی را در آن بخش که با گذشته و جلال‌الدین گره می‌‌خورد، کمابیش می‌‌شناسیم؛ جلال‌الدین را خوب‌‌تر و واضح‌‌تر. هم رشادتش و هم عیاشی‌‌اش، هم شجاعتش، هم واقع‌بینی و مرگ‌‌اندیشی‌‌اش، همه را می‌‌بینیم و همه‌‌ی این‌‌هاست که از او یکی از سه ولیعهدِ بلندآوازه‌ی ایران را می‌‌سازد؛ جمع اضدادی که رشادت و شکستش حاصل آن بود. دانشور ازاین‌بابت در رجوع به چنین شخصیتی و ساخت آن در داستانی کوتاه، حرکتی زیرکانه، سخت و هوشمندانه انجام داده است.
«آنچه فردا بینی و…» اما داستانی تاریخی هم نیست که این ساخت شخصیت نقطه‌قوتش باشد، یا توصیف‌‌های موجز و مختصری مانند «و ما صدای سنگ را می‌‌شنیدیم بر پولاد -که تمام شب را آکنده بود» -که نبرد خونین فردای داستان را در پس کلماتش روایت می‌‌کند. تمرکز داستان بر‌‌ ویژگی‌های این‌چنینی نیست که با قدرت‌شان کار تمام شود؛ اصل داستان در روایت تودرتویی است که امروز را به گذشته متصل کرده.
مردی در کافه نشسته است. راوی اوست که در رکاب جلال‌‌الدین است و از او می‌‌شنود و می‌‌گوید. سکه در دستگاه می‌‌اندازد و صفحه‌‌ی موسیقی را عوض می‌‌کند، با او به سر چهارراه می‌‌رود، اما درعین‌حال از مرگ معشوقِ جلال‌‌الدین واهمه دارد. آنچه در راوی یقین داریم، نامعتبری اوست. آنچه به تصویر می‌‌کشد در این درهم‌تنیدگی زمانی و مکانی، صحت مشاعر و کمال عقل او را زیر سؤال می‌برد و برای این نامعتبری دلیلی هم وجود دارد: راوی مست است و خاطرش پریشان و پردشمن. او از دیدن و گفتن و همراهی می‌‌گوید، اما جز انداختن سکه، نوشیدن شراب و از کافه بیرون زدن چه کار دیگری را به‌واقع انجام داده؟
آن مرده‌غلامی که به محضر جلال‌الدین می‌‌آورند، می‌‌تواند خاطرِ پوسیده‌‌ی همه تعلقات گناه‌آلود راوی باشد و خاتونی که رفته -معشوقی که به‌دلیل همین امیالِ راوی رفته و دورادور لعن و نفرینش به‌جاست- مغول باشد که هیچ‌گاه نرفته و همیشه زخم‌‌هایش بر زندگی ایرانیان تازه است و جلال‌‌الدین که می‌‌گوید: «به آینه بنگرید و چهره‌‌های همسان‌تان را چاره‌‌ای بیندیشید»؛ خودی از راوی باشد به هیبت جلال‌الدین. راوی همه‌ی شکست‌‌ها و زندگی‌‌اش را به‌وقت مستی در جامه‌‌ی ولیعهدی شکست‌خورده و پادشاهی بی‌‌کشور می‌‌برد و ما از قِبل آنچه جلال‌الدین در گذشته بوده، می‌‌فهمیم راویِ امروزی چه بَرَش گذشته که این‌چنین مست و پریشان به اعماق تاریخ پناه برده است. و به‌این‌ترتیب، داستانی می‌‌خوانیم از تکرارِ تاریخ.


*. عبارتی از داستان

گروه‌ها: آنچه فردا بینی و پس‌فردا بینی و پسان‌فردا - رضا دانشور, اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: آنچه فردا بینی و پس‌فردا بینی و پسان‌فردا, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, رضا دانشور, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد