کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

زمستان، اسکروچ و الگوی مصرف

۲۲ آذر ۱۳۹۷

شماره‌ی بیست‌وپنجم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۹۷ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


شش عصر بود، اما دو سه ساعتی بود که شب شروع شده بود. زمستان‌ها در برلین هوا زود تاریک می‌شود. رفتم کنار پنجره‌ی اتاق‌مان که به حیاط مرکزی ساختمان صدساله مشرف بود. درخت کهنسالی وسط حیاط بود و حیاط، جز نور سه چراغی که توی باغچه‌اش کار گذاشته بودند، با نور اتاق‌هایی روشن می‌شد که در چهار طبقه دورتادورش بالا رفته بودند. هر وقت از شبانه‌روز که می‌رفتی پشت پنجره، توی اتاق‌های بال‌های دیگر ساختمان، ماجراها می‌دیدی -شب‌ها بیش‌تر- به‌خصوص ما که طبقه‌ی چهارم بودیم و مشرف به سایرین. همه‌ی این‌ها، همیشه و هر بار، من را یاد «پنجره‌ی پشتی» هیچکاک می‌انداخت؛ مواجهه با ورِ پنهان زندگی آدم‌ها. از صبح برف گرفته بود و این‌جور که ریز و پر می‌بارید، به نظر می‌رسید خیال ندارد به این زودی‌ها بند بیاید. شاخه‌های لخت درخت کهنسالْ پیراهن سفید تن کرده بودند. به پایین نگاه کردم. حیاط سفید هم در سکوت فرو رفته بود. لرز ملایمی توی عضله‌هایم برای خودش جولان می‌داد. رادیاتورِ زیر پنجره، به نظر می‌رسید خراب شده باشد. نه این که اصلاً گرم نباشد، برای خالی نبودن عریضه اندک‌گرمایی داشت، اما حتماً یک جای کار می‌لنگید. از این گرمای مختصر محتضر بخاری بلند نمی‌شد. یادم هست قدیم‌ترها در تهران، همکاری داشتم که زمستان‌ها قابلمه‌ی غذایش را می‌‌گذاشت روی رادیاتور دفتر کارمان. در قابلمه را که برمی‌داشت، بخار می‌زد بالا. رادیاتورهای‌مان همیشه جوری گرم بود که اگر بی‌هوا دستت به‌شان می‌خورد، ممکن بود تاول بزند. حالا این… یک بار دیگر دستم را گذاشتم رویش. خبری نبود. جانی نداشت. مریم نشسته بود روی کاناپه و شمدی پیچیده بود دور خودش. من هم رفتم کز کردم گوشه‌ی دیگر کاناپه و شمدی کشیدم دورم. شروع کردم به مطالعه. این تنها راهی بود که می‌توانست کمک کند سرما را فراموش کنم. در اتاق‌مان را باز گذاشته بودیم، تا اگر لوتر، صاحب‌خانه‌مان، آمد، صدایش را بشنویم و بابت سرمایی که کم‌کمک داشت تا مغز استخوان‌های‌مان رسوخ می‌کرد، مبسوط اعتراض کنیم. صدای باز و بسته شدن در خانه که آمد، به هم نگاه کردیم. خواستم بلند شوم بروم سروقتش، که دیدم خودش دارد می‌آید سمت اتاق ما؛ سمت اتاق ما که نه، سمت آشپزخانه‌ی مشترک‌مان که کنار اتاق ما بود. خوش‌خوشک آواز می‌خواند و نزدیک می‌شد. جلوِ در اتاق‌مان توقفی کرد و خندان و شنگول گفت: «چه هوایی شده… من می‌خوام برای خودم قهوه درست کنم. شما هم می‌خورین؟» و انگار تازه توجهش جلب شده باشد، با تعجب پرسید: «چرا شمد پیچیده‌ین دور خودتون؟» گفتم: «چون هوا سرده.» گفت: «خب زمستونه.» مریم گفت: «نه، چون رادیاتورا خرابن.» گفت: «راستی؟ صبح که درست بودن.» گفتم: «صبح هم درست نبودن.» اجازه گرفت و آمد توی اتاق. رفت کنار پنجره. دستش را گذاشت روی رادیاتور و گفت: «این که درسته…» گفتم: «به این می‌گین درست؟» گفت: «گرمه دیگه.» مریم گفت: «اما ما داریم یخ می‌زنیم.» نگاهی به سرتاپای‌مان انداخت و گفت: «منم اگه تاپ و شلوارک و تی‌شرت آستین‌کوتاه تنم بود، یخ می‌کردم.» حالا نوبت ما بود که با تعجب نگاهش کنیم. دستی به شیر رادیاتور زد و دید تا ته باز است. گفت: «این بالاترین درجه‌شه. جز همین شیرها، کنترل رادیاتورا دست ما نیست. تکنیسین می‌آد از توی موتورخونه تنظیم‌شون می‌کنه. برای همه‌ی ساختمون. همین هم که دیده‌ین، تایمر داره و شبا خاموش می‌شه؛ چون اون موقع آدم می‌تونه بره زیر پتو. بیشترِ ماها دوست نداریم پول بیخود به جیب روس‌ها بریزیم. شما هم اگه می‌خواین سردتون نشه، باید زمستون توی خونه لباس زمستونی بپوشین، نه اینایی که الان تن‌تونه.» خودش همیشه رب‌دشامبر پتومانند کلفتی تنش بود. گرمش که می‌شد، می‌انداختش روی دوشش، گرم‌ترش که می‌شد، از تن درش می‌آورد، و سردش که می‌شد، دوباره آن را می‌پوشید. با همان شنگولی اول کار گفت: «حالا تا شماها لباس‌تون رو عوض کنین، من هم یه قهوه‌ی دبش درست می‌کنم، با شیرینی دور هم بخوریم گرم شیم.» و رفت سمت آشپزخانه. ما هم، ناامید از گرم‌تر شدن رادیاتورها، در سکوتْ لباس‌های گرم‌تری می‌پوشیدیم و به این فکر می‌کردیم که در تهران، زمستان‌ها هم خانه‌های بسیاری از ما به اندازه‌ی سواحل بندرعباس یا جزایر قناری گرم است. همین است دیگر… زندگی کردن در کشوری که روی نفت و گاز خوابیده، این ایراد را دارد که قدر انرژی را نمی‌دانی و الگوی مصرف اسراف‌کارانه را با تأمین شرایط آسایش عوضی می‌گیری.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, دیوان شرقی-غربی, ستون‌های هفتگی دسته‌‌ها: برلین, کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد