یادداشتی که در روزنامه منتشر نشد، اما حرفیست که باید گفته شود.
در میان همکارانم، دوست جوانی هست که در کنار کار حرفهای تدریس هم میکند و دوست دارد به قول امروزیها آدم کولی باشد و با شاگردانش رابطهای دوستانه و صمیمانه داشته باشد. اما اینجور که از ظواهر امر برمیآید، این مساله درستوحسابی و عمیق به خورد ذهنش نرفته و برایش به یک باور تبدیل نشده. در حرف دوست دارد راحت و صمیمی باشد، اما در عمل ترجیحش همان روش قدیمی معلمشاگردیای است که احترام به معلم همیشه ازش سرریز میکند و سلطهی معلم را محترم میشمرد و حتا بفهمینفهمی پهلو به رابطهی مراد و مریدی میزند. دوستم کلی خوبی و فضیلت دارد و در مجموع -دستکم برای من- آدم دوستداشتنیای است، اما این تضاد درونی باعث شده او رفتاری دوگانه داشته باشد؛ رفتاری که شاگردهایش را هم سردرگم کرده. طفلیها نمیدانند که میتوانند با او شوخی و مثلاً به اسم کوچک صدایش کنند، یا پایینتر از «استاد» حق ندارند بهش بگویند. القصه که بلاتکلیفی این رفیق ما، هم برای خودش مایهی عذاب شده، هم برای شاگردهایش اسباب دردسر. رفتار دوستم من را یاد بعضی از مدیران و مسئولان کشور میاندازد؛ کسانی که میخواهند «مردمی» باشند و باد و بروت میز و مقام نگیردشان و میروند کف خیابانها تا با مردم عادی همکلام شوند، اما وقتی مخالفتی اعتراضی چیزی میبینند، ور دیگر خودشان را نشان میدهند که معمولا بوروکراتی است محافظهکار، سلطهجو و خودمحور. این چند کلمه را بخوانید: «حرفای بیربط نزن. برو… آدم مخالف نظام بیتربیت. برو بیرون. برو گفتم. این حرفا چیه؟» اینها را استاندار خوزستان به یک شهروند گفته. (قصدم قضاوت آن فیلم یکدقیقهای نیست؛ چون قبل و بعدش را ندیدهام و نمیدانم چهها شده بوده… و اصولا هم این سنت نامیمونی را که تحتتاثیر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی در فرهنگ معاصر ما جای بزرگی برای خودش باز کرده -قضاوتهای کپسولی و موافقتها و مخالفتهای فستفودی- نه میپسندم، نه درست میدانم.) استاندار خوزستان به گواهی عملکرد و پیشینهاش، در میان بوروکراتهای سطح بالای ایران، جزو مدیران قابلقبول و معروف به سعهی صدر است. رفتار او -که فقط مختص خودش نیست و بارها و بارها توسط سایر مدیران هم تکرار شده- من را یاد دوستم انداخت. بگو اصلاً چه نیازی بود روز روشن بروید میان مردم آقای عزیز؟ توقع داشتید مردمی که با این بلایای طبیعی هفتههای اخیر، امنیت جانی و مالیشان شکنندهتر از هر زمان دیگری شده، فرش قرمز برایتان پهن کنند؟ و مگر نه این که یکی از اصول اساسی حکمروایی خوب (Good Governance) درک کیفیت روحی و روانی شهروندان از سوی حکمرانان است؟ گذشته از اینها، این چه ترکیبی است که به کار بردهاید؟ «آدم مخالف نظام بیتربیت»؟ چطور آن امر سیاسی و این امر اخلاقی را باهم یکجا جمع کردهاید؟ و اصلاً مگر قرار است همه موافق نظام باشند؟ انقلاب کردهایم و «جمهوری» آوردهایم که صداهای مخالف شنیده شوند یا خفه؟ نمیشود کسی مخالف باشد، محترم هم باشد؟ پیشینهی عملکرد شما -دستکم در حدی که من میدانم- پیشینهی پاکیزه و مسئولانهای است، اما کاش نروید میان مردم وقتی آمادگیاش را ندارید. دست آقای وزیر کشور هم درد نکند که از شما خواستهاند بروید از آن شهروند دلجویی کنید. لازم است. اصلاً هم مهم نیست حرفهای او درست بوده یا غلط. آنچه اهمیت دارد، رفتار شماست به عنوان یک مقام مسئول، که بهسادگی برای خیلیها الگو و برای خیلیهای دیگر دستاویز میشود.