من این امکان و آثارم -لابد!- این کیفیت را داشتهایم که معمولاً -و نه همیشه- با ناشرهای خوب ایرانی کار کردهایم. ناشر خوب در ذهن من ناشری است که حقوق پدیدآورنده (مؤلف یا مترجم) را در حدی فراتر از «عرف رایج در بازار نشر ایران» رعایت میکند، ناشری است که مراحل فنی آمادهسازی کتاب از ویراستاری تا صحافی را بازهم در حدی فراتر از «عرف رایج در بازار نشر ایران»، درست و درمان و -اگر نه بیایراد- با کمترین ایراد ممکن انجام میدهد (و البته تردیدی نیست که حتی یک ایراد هم در کتابی که چاپ شده و رفته توی کتابخانههای خلقالله و لابد تا سالهایسال هم خواهد ماند و در حداقلیترین حالت، تبدیل به سندی از یک دورهی تاریخ نشر ایران خواهد شد، جای نقد بسیار دارد) و در نهایت ناشری است که پس از انتشار کتاب بازهم و بازهم در حدی فراتر از «عرف رایج در بازار نشر ایران» کتاب را توزیع -!- و معرفی میکند. تا همینجای متن سه بار صحبت از «عرف رایج در بازار نشر ایران» کردهام و شاید لازم باشد توضیح بدهم که این «عرف رایج» سطحی بسیار نازلتر از آن چیزی دارد که ممکن است از بیرون به نظر برسد. در این بازار آشفته انواع و اقسام موجودات حضور دارند: از آنهایی بگیر که عنوان «ناشر» برایشان پوششی است برای تجارت کاغذ و دستگاههای چاپ و غیره، تا آنهایی که پیمانکارند و برای انتشار کتاب حقالعملکاری میگیرند، تا ناشرهایی که در بهترین حالت چک پدیدآورنده را پاس نمیکنند و کتابهایشان پر از ایراد است و در نهایت هم آنها را بهجای توزیع، انبار میکنند! در این حال و اوضاع، فراتر بودن از «عرف رایج در بازار نشر ایران»، قطعاً معنایش پنگوئن یا گالیمار یا راتلج بودن نیست؛ طبق معمول، در محدودهی بضاعتمان حرف میزنیم، نه در افق آرزوهایمان.
من گذشته از تجربههای مستقیم خودم -که همانطور که بالاتر گفتم معمولاً فراتر از «عرف رایج در بازار نشر ایران» بودهاند-، به واسطهی کنجکاوی روزنامهنگارانه و فعالیتهای ادبی دیگرم، سازمان و شیوهی کار بسیاری از ناشرهای خصوصیای را هم که همکاریای با آنها نداشتهام، میدانم و میشناسم. با این وجود، اگر یکی دو استثنا را بگذارم کنار، میتوانم بگویم شیوهی مدیریت بنگاههای انتشاراتی ما شیوهی هیئتی است؛ شیوهای فاقد سازمان متشکل مبتنی بر سلسلهمراتب، فاقد برنامهریزی مرحلهبندیشده و صرفاً معطوف به انجام عمل به هر طریقی که ممکن باشد. این شیوه برای برگزاری «رویداد»هایی نظیر اعیاد و عزاداریهای مذهبی و ملی و فعالیتهای اجتماعی مشارکتی بسیار کارآمد و حتی قابل معرفی بهعنوان یک الگو حتی در سطح بینالمللی ست؛ چراکه شیوهای است که افراد را همدلانه، دوستانه، برادرانه و فارغ از مقام و مرتبه در کنار هم قرار میدهد تا «رویداد»ی را سازماندهی کنند و به انجام برسانند. «مدیریت» اما «رویداد» نیست… رویداد، یک پروژه است که باید در زمان مشخصی انجام شود و تمام، اما مدیریت، پروژه نیست، پروسهای است که حیات و ممات مجموعهی تحت آن -چه به لحاظ سازمانی و چه به لحاظ اقتصادی- به آن وابسته است و اصولاً در طول زمان است که تعریف میشود، نه در مقطعی کوتاه و رویدادگونه. گفتمان مدیریت هیئتی صرفاً مختص بخش خصوصی نیست و در نهادهای دولتی و عمومی هم که سازمان طراحیشده و برنامهریزیشدهی قانونی و پرسنل فراوان دارند، مرسوم است؛ نمونهاش «طرحهای جهادی» شهرداری تهران در سالهای اخیر، که خلاصه معلوم نیست برنامهریزی و مآلاندیشی اجتماعی و اقتصادی و زیرساختی کجایش پیشبینی و تعریف شده، و اساتید و دوستان شهرسازم فراوان دربارهاش گفته و نوشتهاند.
حالا میرسم به جایی که باید جواب این سؤال را بدهم: همهی اینها را گفتی که چه؟ مدیریت هیئتی بنگاههای نشر باعث شده کارِ انتشار کتاب در ایران به کلاف سردرگمی تبدیل شود که گاهی اوقات آدم از پیدا کردن سرش بهکلی ناامید میشود! مثالی بزنم. یک وقتی هست که تأخیر در انتشار کتاب، بهخاطر بوروکراسی پرپیچوخم در ادارهی کتاب وزارت ارشاد یا مدیریت سلیقهای یا هر چیزی از این دست است. این را آدم -اگر چریک نباشد، که معمولاً هم نویسندهها نیستند و قرار هم نیست که باشند!- کاریش نمیتواند بکند. اما یک وقتی -بخوانید خیلی وقتها- هست که مجوز یک کتاب صادر شده و دلیل تأخیر در انتشار آن، نه فرایند فنی و مراحل لازم آمادهسازی، بلکه مدیریت هیئتی بنگاه انتشاراتیای است که کتابی مهیای رسیدن به دست مخاطب را یک سال یا بیشتر در ترافیک بینظمی و بیسازمانیاش متوقف میکند. یک مطالعهی میدانی نشان میدهد که میانگین فاصلهی زمانی تحویل متن نهایی یک کتاب به ناشر تا ورود آن به کتابفروشیها -آن هم در مواردی که ارشاد یکیدوماهه مجوز کتابی را صادر میکند- چیزی حدود یک سال و نیم است. این شیوهی مدیریتی را من نه به سوءنیت ربط میدهم، نه به سودجویی، نه به تلاش برای کنترل بازار و نه هیچچیز دیگری جز فقدان علم مدیریت و عدم آشنایی با علم برنامهریزی. شاید بد نباشد بنگاههای انتشاراتی خصوصی ایرانی هم مثل بسیاری از مجموعههای اقتصادی دیگر، مدیرانی با تخصص برنامهریزی و تولید و عملیات داشته باشند. میخواستم در محدودهی بضاعت حرف بزنم، نه در افق آرزوها؛ انگار نشد!
دریافت صفحه پیدیاف این یادداشت از اینجا.