اگر بعضی از هنرمندان جایزهدوست را -در هر حوزهای، از داستان گرفته تا فیلم و معماری- کنار بگذاریم (همانها که هویتشان را نه از کیفیت و روش و منش حرفهایشان، که از تعداد جایزههایشان میگیرند و بیش از آن که برای ارتقای سطح آثارشان دست به کاری بزنند برای ارضای داوران و حامیان جایزهها تلاش میکنند) میشود گفت جایزههای هنری چیز خوبی هستند. جایزههای ادبی هم یکی از اینها؛ یکی از ویژهترینشان در این حالوروز… در ایران طیفهای مختلف -از منتهاالیه چپ تا منتهاالیه راست- نظرها و موضعهای مختلفی درباره جوایز ادبی دارند؛ از آنها که سلبیترین نگاه را دارند و جوایز ادبی را مار در آستین و عامل بیبتگی و میانمایگی ادبیات امروز میدانند، تا آنها که ایجاب را به نهایت رسانده و کار را به استفاده ابزاری از جوایز ادبی کشاندهاند. مثل بسیاری زمینههای دیگر، به نظر میرسد اینجا هم اعتدال و رعایت آن گزینه بهتری باشد؛ جوایز ادبی وجوه مثبت و سازنده و جنبههای منفی و مخرب را توأمان دارند و اگر بررسی و نقد منصفانه و بیغرض از سوی فعالان ادبی و گوش شنوا و خواست اصلاح از سوی برگزارکنندگان وجود داشته باشد، میشود -احتمالاً میشود- مثبتها را تقویت و منفیها را اصلاح کرد. من فکر میکنم هر چیزی که به تنور بیرمق ادبیات داستانی ایران بدمد و آتش کمجانش را حتا کمی شعلهورتر و حرارتش را درجهای بیشتر کند، خوب است و قابل تقدیر؛ از جوایز و جلسههای ادبی گرفته (البته منظورم آن جلسههای «چقد خوبیم ما، دممون گرم»ی نیست که حتا کاریکاتوری از یک جلسهی ادبی هم نیستند و نمیتوانند باشند) تا صفحههای ادبی روزنامهها و همین تکوتوک مجلههایی که از گزند روزگار و شرایط جوی در امان ماندهاند و هنوز نفسی دارند که میآید و میرود. حتا همین هم که بعضیها قلمرو ادبیات داستانی را با صحنه جنگ اشتباه گرفتهاند و ادبیاتشان پر از تیر و تفنگ و دشمن است، در جای خودش خالی از حسن نیست؛ بالاخره تکثر و تضارب آراست و قرار نیست همه مثل هم فکر کنند و قرار هم نیست همه طرفدار «من با نظر تو مخالفم، اما حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنی» باشند. از این حیث باید به ایدهپردازان و دستاندرکاران جوایز ادبی -هر جایزهای که باشد- احسنت و خسته نباشید گفت، و البته این سپاس مانع نخواهد شد که ایرادهای کارشان نادیده گرفته شوند. سری اگر به وبسایتهای جوایز ادبی معتبر بزنیم، در همان صفحه اول -همانجا که مهمترین نکتهها در معرفی جایزه، از دلیل شکلگیری گرفته تا تاریخچه و حامیان مالی و معنوی و مرکز جغرافیایی و غیره آمده- به بندی هم برمیخوریم که «معیارها»ی آن جایزه معرفی شدهاند. هر جایزهای برای خودش سمتوسو و سلیقهای فرهنگی، فکری، ایدئولوژیک و گاه حتا سیاسی دارد که آن را در قالب دو سه خط در اساسنامه و وبسایتش زیر عنوان «معیارها» معرفی و تکلیفش را با نویسندهها و منتقدها و مخاطبهایش معلوم میکند. بیشترِ جوایز ادبی معتبر دنیا -چه در داستان کوتاه، چه در رمان- بر اساس همین معیارها و البته ذائقه و سلیقه زیباییشناسیشان، آثاری را که در طول دوره معینی (مثلا یک سال) در مکان معینی (مثلا یک کشور یا یک حوزهی زبانی) در کتابها و جُنگها و روزنامهها و مجلهها «منتشر» شدهاند، داوری میکنند و بهشان جایزه میدهند. جایزههای معتبری که به نویسندهها بگویند بیایید دربارهی فلان موضوع یا بهمان درونمایه داستان بنویسید و برای ما بفرستید تا داوریشان کنیم، تعدادشان بسیار کم و در بعضی سرزمینهیا دموکراتیکتر اصلاً ناچیز است. این که بسیاری از جایزههای معتبر، داستانهای «منتشرشده» را ارزیابی و داوری میکنند، هم بهنوعی حمایت از رسانههای مکتوبی چون کتاب و مجله و روزنامه است، و هم بیشترک احترام به آزادی اندیشه، بیان و عمل نویسندهها. خیلی سادهاش میشود این که آنها به نویسندهها سفارش نمیدهند داستان بنویسند، داستانهایی را که نویسندهها نوشتهاند و منتشر کردهاند، بر اساس معیارها و جهتگیریهایشان داوری و پشتیبانی میکنند… یک تورق ساده تاریخ معاصر نشان میدهد در این سرزمین ما معمولاً فرم و محتوا را پدیدههای کاملاً تفکیکپذیر دانستهایم و مدرن شدنمان هم از همان قدیمالایام اینطوری بوده که فرم را بگیریم و محتوا را هرطور دلمان خواست بازسازی کنیم (البته درستترش این است که بگویم محتوا را هرطور دلمان خواست تخریب کنیم!)، جایزههای ادبی و ایدهپردازانش هم از این قاعده نهچندان خوشایند مستثنا نیستند و همینجاست که یکی از بزرگترین آسیبهای جایزههای ادبی و بهویژه جایزههای داستان کوتاه خودش را نشان میدهد: بسیاری از جوایز داستان کوتاه در ایران، بهجای این که -مثل جایزههای معتبر همهجای دنیا- آثار منتشرشده در طول دورهای معین را براساس معیارها و منویاتشان ارزیابی و داوری کنند، معیارها و منویاتشان را به نویسندهها سفارش میدهند. این که مسئولان جایزهای بردارند بگویند در فلانمحورها و با فلانزمینهها بنویسید، نه زیبنده آنهاست، نه در شأن نویسندهای که اگر آزادیاش را بگیری -به هر شکلی- انگار راه نفسش را بستهای. این شیوه رفتار دارد نادانسته (اگر خوشبین باشیم) یا پنهانی و زیرپوستی (اگر بدبین باشیم)، به «سفارشینویسی» رسمیت میدهد (همان چیزی که در شکلی تندوتیزتر بهش میگویند «قلمبهمزدی») و رسم سلطانی ورافتاده «صله دادن و گرفتن» را -با سروشکلی بهظاهر مدرن و مدنی- بازتولید میکند. اما چه کسی است که نداند فاتحه داستانی را که سفارشی نوشته شده باشد، باید خواند. و اینجاست که برگزارکنندگان و ایدهپردازان و شرکتکنندگان در این جوایز -اگر واقعاً دغدغه داستان دارند- باید حواسشان باشد که کارشان بیشترک شبیه چاقویی است که دارد دسته خودش را میبُرد.