کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملات 11 | کتاب نخواندن یا فیلم دیدن، مسأله این است

19 ژانویه 2016

ای. ام. فورستر در کتاب هنوز خواندنی «جنبه‌های رمان» در تعریف داستان می‌گوید «داستان نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان.» جمال و میمنت میرصادقی در «واژه‌نامه هنر داستان‌نویسی» این تعریف را این‌طور بسط و توسعه می‌دهند که «داستانْ شالوده هر اثر روایتی و نمایشی خلاقه است… در حماسه، رمانس، قصه، داستان کوتاه، رمان،‌ نمایشنامه، فیلمنامه، شعر روایتی و اشکال دیگر، داستان وجود دارد…» این تعریف‌های فرهنگ‌نامه‌ای (که در جای خودشان لازمند، اما برای درک و دریافت بعضی مدخل‌های‌شان گاهی لازم است چند جلد کتاب نوشته شود) گزگ را دست آدم‌ها می‌دهند که با خیال راحت به‌جای داستان کوتاه و داستان بلند و رمان خواندن (به‌جای کتاب خواندن) فیلم ببینند؛ به‌خصوص که عدم عضویت کشورمان در کنوانسیون برن برای حمایت آثار ادبی و هنری (کپی‌رایت) قبح دزدی را ریخته و آن را نهادینه کرده و به همت سارقان فرهنگی و هنری، امروز بساط دست‌فروش‌های انقلاب و کریم‌خان غنی‌تر از سینماهای ایالات متحده است. این انتخابی شخصی است. اگر ترجیح یک «شهروند» این باشد که لم بدهد روی کاناپه و توی سینمای خانگی فیلم روز ببیند، به خودش مربوط است؛ و اصلاً چه بهتر که ترجیح یک شهروند این باشد که به‌جای پرسه زدن و وقت تلف کردن توی مال‌ها و مراکز خرید، بنشیند و فیلم ببیند. اما این قاعده یک استثناهایی هم دارد که شاید مهم‌ترین‌شان «نویسنده»‌ها باشند. یک نویسنده، تا آن‌جا که شهروند است، مادامی که به حریم و حقوق دیگران تجاوز نکند، مشمول همه آن چیزی است که تحت عنوان «حقوق شهروندی» تعریف می‌شوند. اما -مانند هر شاغلی به هر شغلی- وقتی عنوانی را روی خودش گذاشت (و خودش را نویسنده نامید)، دارد نقش و وظیفه‌ای اجتماعی را به خود فرا می‌خواند و باید -به مصداق شترسواری دولادولا نمی‌شه- مجموعه‌ای از «وظایف حرفه‌ای» را بپذیرد. برای یک نویسنده کدام وظیفه حرفه‌ای بالاتر از این است که اثر خوب و خواندنی بنویسد و میراثی را که به دستش رسیده نه تنها حفظ کند، که ارتقا دهد و به دست نسل‌های آتی برساند. و مگر جز این است که از اولیات و مقدمات خوب و خواندنی نوشتن، خواندن و زیاد خواندن است؟ در جوامع متورم و معلقی مثل ما -که نه هر دو پای‌شان توی سنت است و نه تمام‌قد از دروازه مدرنیته عبور کرده‌اند- یکی از اپیدمیک‌ترین سندروم‌ها، کج‌فهمی و ناتوانی در ایجاد تعادل میان «حقوق» و «وظایف» است؛ بخوانید «حقوق شهروندی» و «وظایف حرفه‌ای». حالا چندسالی است نویسنده‌ها هم با موج عمومی و عامی همراه شده‌اند و تعداد زیادی‌شان -دست‌کم در این تهران که من می‌بینم- دارند عادت کتاب‌خوانی را (که البته گویا هیچ‌وقت چندان هم عادتی به آن معنا که باید و شاید، نبوده) ترک می‌کنند و به‌جایش فیلم می‌بینند. در این که نویسندگی یک حرفه‌ی میان‌دانشی یا بینارشته‌ای است و نویسنده باید با هنرهای مختلف آشنا و مخاطب حرفه‌ای‌شان باشد، شکی نیست و اصولاً آن‌قدر بزرگان درباره‌اش گفته و نوشته‌اند که گفتن و نوشتن چون منی چندان محلی از اعراب ندارد. مسأله این‌جاست که کم‌کمک دارد قشری از نویسنده‌ها در ایران شکل می‌گیرد که آبشخورش فیلم و سریال است، نه کتاب، و انگار اصلاً حواسش نیست که ادبیات و سینما اگر چند شباهت در زمینه روایت داستان دارند، هزار اختلاف در فنون و تکنیک‌های دیگرشان وجود دارد که آن‌ها را تبدیل به دو پدیده به‌کلی متفاوت از هم می‌کند. رفقایی که دارند کتاب‌خوانی را ترک می‌کنند و می‌روند سراغ فیلم‌بینی (مبادا خیال کنید چون فیلم دیدن آسان‌تر از کتاب‌خواندن است) بهانه‌شان این است که سانسور و نویسنده‌های کارنابلد و مترجم‌های بد و انتخاب‌های نادرست و غیره و غیره، کتاب‌های توی کتاب‌فروشی‌ها را از حیز انتفاع ساقط کرده‌اند و در این حال و روز، همان بهتر که آدم از شبکه‌های زیرزمینی فیلم سانسورنشده بگیرد و ببیند. این حرف کاملاً بی‌ربط نیست، اما به‌تمامی هم درست نیست. (همه کتاب‌های توی کتاب‌فروشی‌ها کتاب‌های به‌دردبخوری نیستند، اما بی‌تردید هرکسی کلی کتاب نخوانده ارزشمند دارد). یک راه دیگر هم هست که نویسنده‌های طرفدار نهضت فیلم و سریال آن را آگاهانه و عامدانه نادیده می‌گیرند:‌ یاد گرفتن یک زبان خارجی و خواندن کتاب‌ها به زبان اصلی فارغ از سانسور و بی‌سوادی مترجمان و هر بهانه دیگری. البته این کار سخت‌تری است و بله، برای به‌روز بودن کماکان بهتر است آدم فیلم و سریال ببیند… نویسنده‌هایی از این دست من را یاد کسانی می‌اندازند که می‌روند باشگاه بدن‌سازی و به‌جای این که درست‌وحسابی تمرین و ورزش کنند تا عضله‌های‌شان ورزیده و زیبا شود، به خیال خام میان‌بر زدن رومی‌آورند به قرص و کپسول و آمپول، و با عضله‌های بادکرده عکس می‌اندازند و گرچه ممکن است چند روزی دنیا به کام‌شان باشد، اما چون توفیق‌شان پایه و مایه‌ای ندارد و اصولاً بیشترک سرابی از موفقیت است تا موفقیتی ناب، خیلی زود بادشان می‌خوابد و از دور خارج می‌شوند و عضله‌های پوک و آویزان‌شان را باید مثل باری از نکبت و لعنت تا آخر عمر به دوش بکشند.

گروه‌ها: تأملات | کرگدن دسته‌‌ها: داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, کتاب و فیلم

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد