- شش ماه و نیم پیش اولین «مدایح بیصله» منتشر شد. در توضیحِ پیش از متنِ آن اولین شماره نوشتم «امیدوارم این «مدایح بیصله» باعث رنجشخاطر اشخاص حقیقی و حقوقی نشود. میخواهم در این یادداشتها اصناف و کَسان را خطاب قرار دهم و بابت کارهایی که کردهاند، میکنند و حتی بویش میآید که خواهند کرد، ازشان تشکر کنم. میدانم که صلهای در کار نیست برای این مدایح، امیدوارم تمشیتی هم گریبان خودم یا «بهار» را نگیرد. کمترین توقع از جامعهای که مسیری طولانی را برای تحقق دموکراسی طی کرده -که بخشی از این مسیر هم میشود تحمل مخالفت و انتقاد- این است که ظرفیت پذیرش نقدی به زبانی کمیجدی کمیطنز را داشته باشد. کاش که جریان امور من را به نتیجهای مغایر با این توقع نرساند. و البته پیشاپیش هم این را میدانم که زندگی -بخوانید جریان امور- لزوماً همیشه مطابق خواسته آدم پیش نمیرود… حقیقت امر این است که وقتی کارد به استخوان میرسد، گاه چارهای جز این نمیماند که بدن لَخت و لمسشدهات را بسپاری به دستش و بگذاری بِبُرد، شاید آنقدر بُرید که خسته شد، که کند شد. در این مدیحهسراییها -که گویا شکل رایج گفتوگوی این روزهای جامعه ایرانی است- اول از همه با «معماران و شهرسازان ایرانی» وارد گفتوگو میشوم که دستکم روی کاغذ و به شکل رسمی خودم هم یکیشان هستم؛ هم در فضای حرفهای و هم در محیط دانشگاهی. این کار را میکنم تا بشود مصداق سوزن به خود، تا وقتی بعدها با جوالدوز سراغ دیگران رفتم، اصول گفتمان دموکراتیک را فراموش نکنند!» آن روزها کشورمان داشت با سرعتی سرسامآور در باتلاق تملقگویی فرو میرفت؛ روند یا جریانی که نهتنها بسیاری از شهروندان، که بسیاری از مسئولان کشور را نیز بهشدت نگران آینده سرزمین و فرهنگ ایران کرده بود.