کورشجان!
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،
همتی کن و بگو ماهیها
حوضشان بیآب است…
از همهی حرفهای بجا و نابجای این دو روز که بگذریم، حقیقت امر این است که کورش اسدی از قربانیان سانسور سلیقهایِ بیقاعدهی لجامگسیخته بود؛ سانسوری که سالها جلوِ نشر و بازنشر کتابهایش را گرفت، خرخرهاش را جوید، صدایش را خفه کرد و او را به انزوا کشاند. دولت که عوض شد، و آقای دکتر و اذنابش که از ساختمان پاستور رفتند بیرون، کتابهای قدیمی کورش هم -مثل خیلی آثار دیگر- تجدیدچاپ شدند و «کوچهی ابرهای گمشده»اش برای اولین بار منتشر. اتفاق ناگواری هم نیفتاد؛ نه کشور دچار فساد شد، نه نظام سیاسی به چالش کشیده شد، نه اعتقادات خلقالله بر باد رفت، و نه حتا برگی از درختی افتاد. اما یک اتفاق دیگر هم نیفتاد: هیچکس نرفت سراغ آنها که هشت سال تمام نشسته بودند پشت میزهایی که امانت ملت بود و -برخلاف قانون و برمبنای سلیقه- جلوِ انتشار آنهمه آثار را گرفته بودند، هیچکس پایشان را به دادگاه نکشاند و وادارشان نکرد تا در پیشگاه قانون پاسخگوی عملکردشان باشند؛ عملکردی که مسیر زندگیهای حرفهای و ادبی و شخصی بسیاری از نویسندههای این ممکلت را تغییر داده بود… اگر خیلی از این کتابها امروز مجاز شمرده شده و با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی ایران منتشر شدهاند، پس آنها که دیروز جلوِ انتشار این آثار را گرفته بودهاند، باید پاسخگو باشند؛ پاسخِ امیدهایی که ناامید کردهاند، پاسخِ دلهایی که شکستهاند، پاسخِ زندگیهایی که خراب کردهاند، و پاسخِ کلمههایی که قتلعام کردهاند.