یدالله موقن در مقدمهای که بر ترجمهاش از «فلسفه روشنگری» ارنست کاسیرر نوشته، در ریشهیابی وجه تسمیه روشنگری قرن هجدهم میرسد به عصر روشنگری یونان باستان وشباهت اساسی رویکرد فلسفی و هستیشناسانه این دو دوره تاریخی را -که باعث شباهت نامگذاریشان شده- «بینش علمی و عقلی» حاکم بر روح آنها معرفی میکند. همانجاهاست که گریزی هم میزند به دستاورد مهم و تأثیرگذار بقراط. تا پیش از بقراط، مردم یونان -مانند مردم سایر سرزمینهای همعصرشان- اعتقاد داشتند که بیماری (صرفاً) نتیجه حلول ارواح خبیثه در کالبد انسان و تسخیر آن است. آنها بیمار را به پرستشگاهها میبردند و بر او اوراد میخواندند، تا ارواح خبیثه دست از سرش بردارند و از جسمش بیرون بروندو به طلسمهایی که زیر بسترش پنهان میکردند، منتقل شوند. طلسمها را هم یا به دریا میانداختند یا جایی دور از شهر زیر خاک دفن میکردند. بقراط بر این تصورات خط بطلان کشید و این ایده را مطرح کرد که بیماری پدیدهای است طبیعی و درمانش نه از راه ورد و طلسم، که با شیوههای علمی و عقلانی امکانپذیر است. کافی است نگاهی به پشت سر -به تاریخ- بیندازیم و فراوان برههها و موقعیتهای مشابهی را ببینیم که در آنها مقولههایی امروز بدیهی، تابوهایی بودهاند که گاه شکسته شدنشان به قیمت جان آدمها تمام شده. دستبهدامن ارواح نشدن در طب امروز دیگر امری بدیهی است، اما کارخانه تابوسازی انسان در اطراف و اکناف دنیا مدام مشغول تولید است. مثالی بزنم. برای خوانندهای که چندان نزدیک و آشنا به فضای ادبیات داستانی ایران نیست، شاید عجیب باشد -اما حقیقت دارد- که عدهای از نویسندگان و منتقدان ایرانی وجود دارند -«هنوز» وجود دارند- که آموزش «فن نویسندگی»را نهتنها امری غیرمفید، که در شکلی رادیکالتر پدیدهای مخرب و زهری مهلک میدانند که بکارت اندیشهی نویسنده و حساسیت سنسورهای عاطفیاش را مخدوش و مسموم میکند. این رفقا به همان شیوه یونانیان پیشابقراطی اعتقاد دارند که خلق ادبی (صرفاً) نتیجه الهامات غیبیه و جوششهای درونی است. البته من منکر جوشش درونی نویسنده نیستم و معتقدم یکی از زیباییهای خلق ادبی همین کشف و شهود اسرارآمیز است. اما انکار آموزش -دروغ چرا- از آن چیزهایی است که هیچوقت نتوانستهام درکش کنم. مگر میشود بدون آموزش (چه آکادمیک، چه تجربی) وارد حرفهای شد؟ این درست که تاریخ ادبیات مدرن چند نمونه معدود را پیش رویمان میگذارد. اما این نمونهها چنان انگشتشمارند که آشکارا استثناییاند و نمیشود وجودشان را حمل بر قاعده کرد… شاید این سوال پیش بیاید که وجودِ هنوزِ این پیشابقراطیان را در ادبیات داستانی ایران چطور میشود توجیه کرد؟ فوکو سیر تاریخ را سیری گسسته و روندی غیرخطی میداند. در یک چنین چهارچوب نظریای سلسلهمراتب و توالی زمانی واژههای «پیش» و «پس» از مفاهیم سنتیشان تهی میشوند. و بله، میشود بیستوپنج قرن پس از بقراط زندگی کرد و کماکان پیشابقراطی بود.
دریافت صفحه پیدیاف روزنامه از اینجا.