بیست رمانی که باید خواند
ابرهایی که بر من باریدهاند / ۱۵
موبیدیکنوشتهی هرمان ملویل
از زبان اسماعیل
شوخی نیست، فاکنر میگوید همیشه یکی از آرزوهایش این بوده که موبیدیک نوشتهی او میبود؛ رمانی که در زمان حیات نویسندهاش چندان مورد اقبال و استقبال قرار نگرفت، اما خیلی زود تبدیل شد به نمادی از ادبیات قرن نوزدهم امریکا. از این نظر، سرنوشت موبیدیک شبیه سرنوشت خیلی از آثار ونسان ونگوک، نقاش همعصر هرمان ملویل، است. ونگوک گرچه سیوچهار سال جوانتر از ملویل بود، تقریبا همزمان با او -یک سال زودتر از او- به پیشواز مرگ رفت. شباهتهایشان فقط همینها نیست، چیزهای دیگری هم هست: هر دو نگاهی دقیق و توجهی ویژه و عاری از رمانتیسم به طبیعت دارند، و هر دو با قلمموهای وحشیشان دنیایی را ترسیم میکنند که به قول داستایفسکی، دیگر نویسندهی همعصرشان، «چون خدا مرده، در آن همهچیز مجاز میشود.» کلوب قرننوزدهمیها کلوب جذابی است و گاهی آدم خیال میکند بعضیهایشان علم غیب داشتهاند و میتوانستهاند جلوترها -قرن بیستم دیوانه- را ببینند؛ روزهایی مثل ششم و نهم آگوست ۱۹۴۵ را مثلا، که «پسر کوچک[۱]» و «مرد چاق[۲]» -در غیاب خدایی که داستایفسکی ناقوس مرگش را به صدا درآورده بود- جهان و انسان را به گند کشیدند. و تاشهای خشن قلمموی ملویل، با آن رنگهای سرد، با آن پسزمینههای امپرسیونیستی طوفانی، با آن خشونت تنیده در کلمات، چه خوب ناخدا اهب مجنونی را ترسیم میکنند -یکی از موفقترین شخصیتهای داستانی همهی دورانها- که از پیشگامان چنین دیوانگیهایی است! اهب، ناخدایی که انتقامخواهی و کینهتوزی او را به جنون کشانده، حاضر است جان خودش و همهی سکنهی کشتیاش را پای انتقام قربانی کند؛ شیطانی مجسم در رمان، که مثل همهی نیروهای شیطانی دیگر، ویرانگر و تباهیآور است و درعینحال قابلدلسوزی و ترحمبرانگیز. اهب به نتیجه نمیرسد، چون چیزی از بخشندگی نمیداند و شهوت انتقام وجودش را آکنده کرده. سرنوشت محتوم او نابودی است؛ گو این که معجزهی ادبیات، او را برای همیشهی تاریخ ماندگار میکند! اسماعیل اما، راوی اولشخص رمان و تنها بازماندهی کشتی والگیری پکوئود، کورِ کینه و انتقام نیست. عاقلتر و معتدلتر از اهب و دیگران است، و همین میشود که یونسوار از دل حادثه جان سالم به در میبرد. او رسولوار از دریا بیرون میآید تا راوی اهب و جنونش باشد. و دریا… دی. اچ. لارنس جایی گفته بهترین کتاب دربارهی دریا همین موبیدیک است. و این از آن حرفهایی است که نمیشود با آن موافق نبود. دستکم برای من که اینطوری است و علاقهام به رمانها و داستانهای دریایی، از ادیسه تا پیرمرد و دریا و گوربهگور و حتا این اواخر زندگی پای، تا حد زیادی وامدار موبیدیک است.ملویلدر این رمان منطقمندیها و دیوانگیهای دریا، زیباییها و زشتیهایش، و زندگیبخشی و ویرانگریاش را -در ترکیببندیای درخشان- به تصویر کشیده است. و با زبانی کمنظیر یا اصلا -اگر بشود گفت- بیبدیل. این سطرها را بخوانید:
Huge hills and mountains of casks on casks were piled upon her wharves, and side by side the world-wandering whale ships lay silent and safely moored at last…
خواننده این سطرها را میخواند و حتا اگر معنایشان را نفهمد، با آوای واژهها -بی که خودنمایی کند و توی ذوق بزند- همراه میشد و لذت میبرد. این کیفیت، بیشباهت به اپراهای بزرگ نیست که مهم نیست زبانشان را نمیفهمی، سطحی از زیباییشان را سخاوتمندانه در اختیارت میگذارند. یک بار دیگر متن انگلیسی را بخوانید. در آن تکرار واژهای «ه» و «س» هیاهوی بندر و اسکله و ملوانها و جاشوها را میشنوید؟ و این، بخشی از یک شعر نیست، تکهای است از یک رمان… وه، که چه رمانی. افسوس که چنین شکوهی در زبان هرگز با ترجمه قابلانتقال نیست. بارها و بارها به دوستانم گفتهام همین لذت خواندن دستاول آثار بزرگانی مثل شکسپیر و ملویل، میتواند بهتنهایی انگیزهای کافی و کامل باشد برای یاد گرفتن زبان انگلیسی. در موبیدیک وزن و تجانس آوایی ضرباهنگی زنده و جذاب و لحن شاعرانهای موزون و دلنواز خلق میکند. و نتیجه تولد یکی از سرسلسلههای ادبیات امریکایی است، که فرزندان خلفی چون همینگوی و فاکنر دارد. ممکن است خواندنش برای خوانندهی امروز کمی سخت باشد. دل دادن میخواهد… و بله، هر که شد محرم دل، در حرم یار بماند.
[۱] نام بمبی که در ششم آگوست هیروشیما را به ویرانی کشید.
[۲] نام بمب دوم که در نهم آگوست روی سر ناگازاکی هوار شد.
منتشرشده در ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ در هفتهنامهی کرگدن