بیست رمانی که باید خواند
ابرهایی که بر من باریدهاند / ۱۷
برادران کارامازوف نوشتهی فئودور داستایفسکی
مربع پدرکُشی
داستایفسکی نویسندهی غریبی است؛ بعضیها او را نویسندهی نویسندهها میدانند و بعضیهای دیگر -مثل ناباکف- نویسندهای سانتیمانتال. همین اول کار بگویم که یکی از معدود نقاط عدم موافقت من با استاد درسگفتارهای ادبیات روس، همین داستایفسکی است. فکر میکنم ناباکف در مواجهه با ادبیات روس (بر خلاف قرائتش از ادبیات اروپا) نتوانسته چنان که باید و شاید معطوف به ادبیات و امر ادبی داوری کند. داستایفسکی نویسندهی بزرگی است؛ هم در نوع نگرش و جهانبینی، و هم در ارائه استادانهی داستانهایش. جنایت و مکافات، ابله، یادداشتهای زیرزمینی و همین برادران کارامازوف، آکندهاند از لذتی بینظیر برای هر خوانندهای و درسهایی بیبدیل برای هر نویسندهای. او نبض احساس و اندیشهی خواننده را به دست میگیرد و متصلش میکند به نوسانات عاطفی و روحی و روانی شخصیتهای رمانهایش. همیشه به دوستان داستاننویسم میگویم که داستایفسکی را نباید مثل رمان خواند، باید مثل کلاس درس مدام دوره کرد و در هر دوبارهخوانی، به دنبال شگردی جدید در روایت، تکنیکی بدیع در انتقال داستانی (Transition)، گوشهای نامکشوف در رابطهی راسکولنیکف و سونیا، و کنجی نادیده در ساخت و پرداخت پرنس میشکین بود. همهی آثار او را باید دوباره و چندباره خواند، تا برای ورود به مسترکلاس برادران کارامازوف آماده شد؛ رمانی که در آن، سه برادر تنی (دمیتری، ایوان و آلیوشا) و برادر ناتنیشان (اسمردیاکف) در همدستیای آشکار و نهان، دست به پدرکشی میزنند: یکی با عمل، یکی با حرف، یکی با تحریک و دیگری با بیعملی. دمیتری افسر است، ایوان روشنفکر، و آلیوشا راهب. اینها مثلث قدرت-خرد-مذهب را میسازند و همدست اسمردیاکفِ عامی میشوند تا پدر را که نمایندهی سنت است، روانهی گور کنند. گروشنکا هم میان پدر و دمیتری قرار میگیرد تا یادآوری کند که همیشه پای یک زن در میان است. بارها به این فکر کردهام که چرا ناباکف -با آن همه زکاوت- در تحلیل برادران کارامازوف، ماجرای محاکمه را آنطور به نقد و حتا مضحکه کشیده. او میگوید «نویسنده میتوانست خیلی راحت مسأله[ی بیگناهی دمیتری] را حل کند و او را نجات دهد… اسمردیاکف برای ایوان، برادر دیگر، اعتراف کرده که قاتل واقعی خود اوست… ایوان برای نجات دمیتری سر از پا نمیشناسد، با این همه، از این ماجرای مهم در محاکمه ذکری نمیشود.» او همهی اینها را میگوید و حتا به این هم توجه دارد که ایوان اسمردیاکف را به شیوهای متافیزیکی برای قتل تعلیم داده بوده، اما در تحلیل پیرنگ، ایوان و دمیتری و اسمردیاکف را همینجا رها میکند و میرود سراغ آلیوشای کموبیش کسالتبار. او مسألهی همدستی را نادیده میگیرد. اگر ایوان به کشف حقیقت کمک کند، همدستی برادران فاش میشود و بیتردید بعد از اسمردیاکف نوبت به محاکمهی خود ایوان میرسد. همین است که ایوان، حقیقت را پنهان و با جان و دل برای نجات دمیتری تلاش میکند. و اصلاً مگر ویژگی آدمهای جهان داستانی داستایفسکی همین پیچیدگی نیست؟ همین مجسم شدن تضادهای درونی بشری… همین تعلیق مدام میان خیر و شر… داستایفسکی هم مثل بسیاری دیگر از نویسندههای همعصرش، استاد خلق شخصیتهای داستانی است. او خوب بلد است به قلب و روح شخصیتهای داستانیاش نفوذ کند و اصلاً به قول ویلیام کین در نوشتن مانند بزرگان: «هیچ بحثی دربارهی داستایفسکی بدون اشاره به رفتار شخصیتهای داستانیاش -کارهای عجیب و غریبی که انجام میدهند و مسیرهای بهتبرانگیز و جسورانهای که در آنها گام میگذارند- کامل نخواهد شد.» دمیتری، ایوان، آلیوشا و اسمردیاکف نمونههایی نوعی از شخصیتهای داستانی جذاب جهان داستایفسکیاند. او به دقت و کمال احساس شرم و حقارت را در زندگی شخصیتهای داستانیاش به تصویر میکشد و خواننده را هم به خوبی در این نمایش سهیم میکند. آنها که داستایفسکی را نویسندهی نویسندهها میدانند، نظرشان -بیشترک- ناظر به این نکته است که داستایفسکی برای خوانندههای امروزی کمی سختخوان و دشوار است؛ نه لزوماً از حیث معنا، که از نظر ساختار و زبان و شیوهی ارائه. اما هر کس زحمت وارد شدن از این در را به خودش بدهد، بیتردید به ضیافتی باشکوه وارد شده. این، از آن دهلهاست که آوازش از نزدیک خوش است.
منتشرشده در ۱ مهر ۱۳۹۶ در هفتهنامهی کرگدن