دربارهی جنگ و جنگافروزی
منتشر شده در هفتهنامهی کرگدن
در تاریخ ۱۱ آذر ۹۶
در برلین کلیسایی هست که در محرابش بهجای طرح و نقشی -مثل همیشه- لطیف از مصلوب شدن عیسامسیح، مجسمهای فلزی و خشن از مرگ پسر نصب کردهاند؛ مجسمهای انتزاعی که در آن خبری از شاعرانگی معمول تصلیب فرزند مریم نیست. در غیاب یا شاید خواب پدر، پسر نهتنها به سختترین شکلی به صلابه کشیده شده، که دفرمه هم شده و مستحیل شده در فرمهایی هندسی با گوشههایی تیز و بُرنده. باید خیلی دقیق و علاقهمند باشی، تا در آن هیاهوی فرمهای تیز و خشن، عیسایی را ببینی که فریاد «ایلویی، ایلویی، لما سبقتنی» در گلویش خشکیده. گوشه و کنار این کلیسا، مجسمههایی با ایدههایی مشابه چیده شدهاند و به هر طرف که رو میکنی، خشونتی را میبینی که فرمها فریاد میزنند. اینها مجموعهای از آثار هنرمندی مجسمهسازند که در یادبود قربانیان جنگ خلق و به کلیسا هدیه شدهاند. کنار مجسمهی محراب، مانیفست هنرمند را نصب کردهاند. او نوشته: «ما که یک بار مرتکب این جنایت شدهایم، امکان دارد باز هم به سراغش برویم. نگذاریم فراموش شود. فراموشیْ دروازهی تکرار خطاست.» اولین بار که این جملهها را در کلیسا خواندم، یاد «طاعون» کامو افتادم؛ آنجا که میگوید «حال که نظام عالم به دست مرگ نهاده شده است، شاید به نفع خداوند است که مردم به او معتقد نباشند و بدون چشم گرداندن به آسمانی که او در آن خاموش نشسته، با همهی نیروهایشان با مرگ مبارزه کنند.» دربارهی جنگهای اول و دوم جهانی آثار هنری زیادی خلق شده، از داستان و رمان و فیلم گرفته تا نقاشی و مجسمه؛ و حتا قول معروفی هست که میگوید -طبعاً با کمی اغماض- آثار ماندگار ادبی، بهنوعی راوی عشق یا جنگ یا هردوِ اینها هستند. من، با اقتدا به کاموی بزرگ، نام همهی این آثارِ راوی جنگ را میگذارم تلاشهای خالصانهی بشری برای مبارزه با مرگ و توحش سازمانیافتهی دولتی. حقیقت امر این است که تاریخ بشر از ابتدای قرن بیستم به بعد تاریخ جنگهای سازمانیافته بوده: حماقت بشر پیشرفته یا حماقت پیشرفتهی بشر. دو جنگ جهانی و فاجعهی انسانیِ پس از انفجار بمبهای اتمی در هیروشیما و ناکازاکی و مصیبتهای بعد از آن، به انسان مدرن و بهویژه به متفکران و مصلحان اجتماعی نشان داد که سطح توحش انسان نیز با پیشرفت دانش و توسعهی تکنولوژی ابعاد جدیدی پیدا کرده که آن را نه نهایت پیداست. همین بوده اصلاً که جنگ را تبدیل کرده به یکی از مهمترین مضامین آثار هنری در قرن بیستم و بعد از آن. سکوتْ عامل فراموشی است و فراموشی دروازهی تکرار. هنرمندان زیادی در تمام سالهای پایانی هزارهی دوم و این یکدههواندیِ هزارهی سوم، در آثارشان تلخی و مصیبتهای آشکار و نهان جنگ را روایت کردهاند و به تصویر کشیدهاند و بهرغم این همه تلاش، هنوز آش همان است و کاسه همان. در این دوران که دوباره صدای ناسیونالیسم افراطی در بعضی کشورهای توسعهیافته بلند شده و جنگسالاران در همهجای جهان مشغول طرحریزی جنگهای جدیدند و تجارت اسلحه پررونقترین تجارت روز، لازمتر است که بشر دوباره برود سراغ آثار راوی جنگ؛ آثار جدیدی خلق کند و قدیمیترها را بازخوانی و بازبینی. چه ایرادی دارد اگر ساعتها زل بزنیم به «گرونیکا»ی پیکاسو، یا بارها و بارها «دیکتاتور بزرگ» چاپلین را ببینیم یا «در غرب خبری نیست» رمارک را باز هم و باز هم بخوانیم؟ کامو در آخرین سطرهای «طاعون» (رمانی که بهظاهر هجوم طاعون و سربازهایش -موشها- در سال هزارونهصدوچهلوفلان را به شهر اُران روایت میکند و شبیهسازیای است نمادین از هجوم فاشیسم به زندگی انسان مدرن) میگوید: «ریو فریادهای شادی را که از شهر برمیخاست، میشنید و به یاد میآورد که این شادی پیوسته در معرض تهدید است. زیرا میدانست که این مردم شادان نمیدانند، اما در کتابها میتوان دید که باسیل طاعون هرگز نمیمیرد و از میان نمیرود، و میتواند دهها سال در میان اثاث خانه و ملافهها بخوابد، توی اتاقها، زیرزمینها، چمدانها، دستمالها و کاغذپارهها منتظر باشد و شاید روزی برسد که طاعون برای بدبختی و تعلیم انسانها، موشهایش را بیدار کند و بفرستد که در شهری خوشبخت بمیرند.»