شمارهی نهم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۲ بهمن ۱۳۹۶ در روزنامهی اعتماد
خبر اولیه را نُه صبح شنیدم. داشتم کار میکردم که دیدم در گروه رفقای روزنامهنگار، یکی نوشت «پلاسکو آتیش گرفته. انگار خطریه.» دویدم سمت تراس کوچک خانه و با چشمهای گشادشده ستون دودی را دیدم که با دستهای سیاهش، مثل دیوانهی مستی، آسمان تهران را خراش میداد. دیگر نتوانستم کار کنم. قلبم تند میزد. هنوز نمیدانستم اوضاع توی ساختمان از چه قرار است. به نظرم بدیهی بود که برای جلوگیری از فاجعهای انسانی، ساختمان را خالی کردهاند. از آن بدیهیتر این بود که نیروهای آتشنشان حتماً چنان تجهیزات مناسب و پیشرفتهای دارند که میتوانند با کمترین خطر وظایفشان را انجام دهند. افسوس، که چیزی نگذشت که فهمیدم بدیهیاتِ ذهن من، خیالاتی خام بیشتر نبوده. در آن یکی دو ساعت اول -پیش از فرو ریختن پلاسکو و خبر گرفتن از عمق فاجعه- بیشتر به دو چیز فکر میکردم: یکی کاسبان پلاسکو و این که شب عیدی چه نحوستی دامنشان را گرفته، و دیگری خود پلاسکو و این که مرمت و مقاومسازی این میراث گرانقدر تهران چقدر طول میکشد، چقدر هزینه دارد و اصلاً چطور میشود برایش برنامهریزی کرد؛ وقتی این همه شهروند دارند از قبلش نان میخورند و خدمات میگیرند. وقتی این فکرها در سرم بود، هنوز پلاسکو روی سر آتشنشانها و شهروندها آوار نشده و تبدیل به تلی از خاک نشده بود، هنوز خبرنگار شبکهی خبر برنگشته بود و به پشت سرش نگاه نکرده بود و نگفته بود «متأسفانه همونطور که… ا… ساختمون ریخت، ساختمون فرو ریخت…» بیاختیار اشک از چشمهایم جاری شد. نکند کسی از آتشنشانها توی ساختمان مانده باشد، نکند کسی از کاسبان و کارگران توی ساختمان بوده باشد؛ که بودند: شانزده آتشنشان و -به قولی- ۸ شهروند. خاطر و خاطرهشان شان تا همیشه زنده خواهد بود و -توأمان- یادآور شجاعت و مسئولیتپذیری آنها و ضعف مدیران شهری وقت. حالا، مدیرعامل سازمان آتشنشانی میگوید «۲۴۳ پلاسکوی بالقوه در تهران داریم.» این مسالهای بغرنج و پیچیده است. به این سادگیها نمیشود برایش راهحلی پیدا کرد. در عین حال نمیشود هم به حال خود رهایش کرد. بیشتر این ساختمانهای ناامن مرکز خرید و تولیدی هستند؛ محل کسب عدهای از شهروندان و رفع نیازهای عدهای دیگر. بعضیها که رضاخانی فکر میکنند، میگویند شهرداری باید این ساختمانها را پلمب کند و درشان را تخته. نمیدانم اگر کسب و روزی خودشان هم به این ساختمانها وابسته بود، از این نسخهها تجویز میکردند یا نه. راهحل -هرچه باشد- مشت آهنین نیست. و البته مدیریت شهری هم نمیتواند بیتفاوت بماند و به پیشواز فاجعه برود. نیاز به اعتمادسازی و تعامل بین مالکان و بهرهوران و مدیران شهری است. اگر این تعامل صورت نگیرد، زبانم لال، دور نیست که دوباره در عزای جمعی از هموطنانمان پیراهن سیاه بپوشیم و داغ دلمان تازه شود.
دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا