نویسنده: شیما شرافتی
نگاهی به نقش ضرباهنگ در سه داستان «اندوه»، «نینوچکا» و «وییروچکا»ی چخوف
چخوف داستانهایش را بیمقدمه شروع میکند. بی این که سیر رخدادهای روایت را دستخوش هیجانات سینوسی کرده باشد، و بی این که در داستانش خردهروایتی بر خرده روایت دیگر بچربد، بهخوبی ریتم (یا ضرباهنگ) داستان را با شگردهای منحصربهفرد خود حفظ میکند.
این شگرد حفظ تناسب در ضرباهنگ، بیش و پیش از آن که از کوتاه و بلند بودن جملهها ناشی شود، ریشه در تقابلهایی دارد که چخوف به اقتضای داستان و در نهایتِ ظرافت خلق میکند. یعنی اگر در داستان «وییروچکا» و «اندوه»، نوعی زندگی شهری را در مقابل طبیعت روستایی به تصویر میکشد، در داستان «نینوچکا» از جنبهی دیگری تقابل را وارد میکند، این بار در یک محیط درونشهری، تقابل را به بیرون از خانه (مثل کافه یا دفتر کار) و درون خانه محدود کرده و در ازای آن مقابلهی دوستیِ نزدیک دو مرد (در محیط اول) و دشمنی -یا دستکم رقابت سلبی- آن دو بر سر عشق (در محیط دوم) را به تصویر میکشد. این تقابلها گاهی به سادگیِ «اختلاف سن» است -کهنسالی یانو در مقابل جوانی مسافرانش در «اندوه»-، گاهی نیز به درونیات نامحسوستر و پیچیدهتری از شخصیتهای داستان بر میگردد -بیپروایی و نقش فاعلانهی وییرا در مقابل بلاتکلیفی و نقش منفعلانهی آگنیوف در «وییروچکا»-. نوعی از تقابل نیز هست که در آن چخوف یک خصلت را در مقابل یک رخداد به چالش میکشد؛ به عنوان مثال در سه داستان «اندوه»، «نینوچکا» و «وییروچکا» کاراکترهای مرد داستان (یونا، ویخلیینف و آگنیف) خصیصهای که از خود بروز میدهند بیعرضگی -قائم به ذات نبودن- است. چخوف در داستان اول این خصیصهی کاراکتر را در برابر تجربهی سوگواری قرار میدهد، در داستان دوم در برابر رخدادِ خیانت، و در داستان سوم در مقابل موقعیت عشق. به عبارتی از یک خصیصهی واحد، به بهانهی سه موقعیت متفاوت، سه خروجی متمایز خلق میکند.
نکتهی دیگری که باعث حفظ ریتم و کشش هر داستان تا پایان روایت در آثار چخوف میشود، این است که معمولاً در پاراگراف شروع، بی این که به ورطهی گزافهگویی و مقدمهسرایی بیفتد، تصویر یا تصاویری را در ذهن مخاطب میسازد و با ارجاع به آن تصویر اولیه یا حذف آن تصویر در ادامهی داستان، کیفیات هارمونیک و آنتیهارمونیکی۱ خلق میکند که ضرباهنگ را بهتمامی از یکنواختی خارج میکند. شگرد آخر را در داستان «وییروچکا» با این عبارت میسازد:
«کوسنتسوف چراغ را روی میز سرسرا گذاشت و به دنبال آگنیوف به ایوان رفت. سایههای باریک دو مرد از پلهها فرو لغزیدند و روی گلکاریها پیچو تاب خورد و در جایی توقف کرد که سرها در برابر درختان لیمو حالت ضدنور پیدا کردند.»
شکاف نور در دل تاریکی و گریز از نور به سایه و مجدداً بازگشت از سایه به نور، تصویری است که چخوف با توصیف آغازین خود در صفحهی نخست داستان به دست میدهد. سپس در ادامهی روایت به ترتیب در مسیر رفتن از خانه به جنگل، توقف در انتهای جاده، برگشتن از جنگل به خانه، توقف در آستانهی باغ، دوباره رفتن به جنگل و نهایتاً بازگشتن به خانه و توقف در مقابل پنجرهی اتاق وییرا، نویسنده مرتباً با تمهید استفاده یا عدم استفاده از نور و سایه پیش میرود.
کوتاه کلام آن که چخوف اگرچه در بسیاری از داستانهایش (و نه صرفاً سه داستان بررسیشده در این متن) نمودارِ رواییای را برمیگزیند که نوسانات محدودی را دربرمیگیرد، اما شِمای تأثیر هیجانی داستان بر مخاطب اتفاقاً یکنواخت نیست و بالاوپایینهای حسیِ بسیاری را برمیانگیزد. البته که محتوا و مضمون بهکاررفته در داستان میتواند بهخودیخود این نمودار غیریکنواخت را موجب شود، اما آنجا که با دقت بیشتر میبینیم چخوف اتفاقاً از حیث مضمون نیز ایدههای بسیار معمول و ساده را بهکار بسته، درمییابیم که شگردِ دیگری در پشت پرده بار حفظ این ضرباهنگ مناسب را به دوش کشیده، تا داستان نه نفسگیر باشد و نه حوصلهسربر.
۱ Nonharmonic