شمارهی شانزدهم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ در هفتهنامهی کرگدن
از پژوهشکده میرفتم خانه. نشسته بودم توی ترن. روبهرویم خانمی با حجاب کامل اسلامی/عربی نشسته بود؛ میگویم اسلامی/عربی، چون خانمهای عرب -آنهایی که حجاب را انتخاب کردهاند- سخت به آن مقیدند و جز گردی صورت و مچ دستها تا سر انگشتها، جایی از بدنشان دیده نمیشود. توی یکی از ایستگاهها خانم آلمانی جوانی سوار واگن ما شد. لباسی مناسب گرمای سیویکیدودرجهای تابستان نسبتا شرجی برلین پوشیده بود. نشست کنار خانم مسلمان و کمی بعد سر صحبتشان باز شد. من هم نشسته بودم روبهرویشان و بی که بگذارم معلوم شود، استراقسمع میکردم. داشتند دربارهی گرمای هوا حرف میزدند. خانم آلمانی با احتیاط زیاد از خانم مسلمان پرسید چطور میتواند با چنین پوششی این هوا را تاب بیاورد. خانم مسلمان هم بدون این که در رفتارش واکنشی عصبی یا چیزی از این دست باشد، برایش توضیح داد که این پوششی است برآمده از باورها، ارضای روحیاش به دشواری جسمیاش میچربد و هوا گرمتر از این هم اگر بشود برای او مسالهای نیست. خانم آلمانی اول تعحبی دوستانه کرد و بعد گفت چنین معنویتی در زمانهی ما کیمیاست. صحبتشان حسابی گل انداخت و تا جایی که خانم مسلمان از ترن پیاده شد، گفتوگویشان به درازا کشید؛ کمکمک رسیده بودند به جنگطلبیها و مسلمانستیزیها و یهودیستیزیها و این چیزهایی که این روزها نقل محافل است. ایستگاه بعدیاش خانم آلمانی هم پیاده شد و من ماندم و ذهنی که داشت نقشهی اصفهان قدیم را مرور میکرد؛ شهری که به مدد بازماندههای معماریاش، هنوز هم سندی است بر رواداری ایرانی. مشابه این صحنه را توی فضاهای عمومی برلین زیاد میشود دید: توی خیابان، کنار دریاچه، توی دانشگاه، توی مهمانی… و کمتر دیدهام -دستکم در آن طبقهی اجتماعیای که من بیشتر با آنها مراوده دارم- کسی به خاطر عقیده و باورش دیگری را تحقیر کند یا تخفیف دهد. حتا یک بار که مرد آلمانی میانسالی در اتوبوس به خانم محجبهای بیادبی کرد (خانم مسلمان با کالسکهی بچهاش ایستاده بود وسط اتوبوس شلوغ و راه عبور را بند آورده بود. مرد صبر نکرد زن دستبهکار شود، خودش کالسکه را کنار زد تا رد شود)، خیلیها بهش اعتراض کردند؛ آلمانی و غیرآلمانی. بیدلیل نیست که برلین را شهر مدارا میدانند؛ شهری که در آن آدمها فارغ از ملیت و مذهب و ایدئولوژی در کنار هم زندگی میکنند و هرکسی برای خودش احترامی دارد. البته که منظورم از این گزاره این نیست که در برلین برابری اجتماعی کامل وجود دارد. گفت گشتم، نبود، نگرد، نیست. در جهان آرمانشهری وجود ندارد. در این گوشه از زمین هم مثل همهجای دیگر، در تقسیم شغل و ثروت و حتا منزلت اجتماعی تبعیضهایی وجود دارد که روزی دربارهشان خواهم نوشت؛ اما اگر تندروها و نئونازیها را (که تعدادشان آنقدر کم است که چندان به چشم نمیآیند) بگذاریم کنار، به این سادگیها و در سطح جامعه، کسی به خاطر مسائل شخصیای چون ملیت و مذهب مورد بیاحترامی قرار نمیگیرد. یک بار در جمعی از دوستان، این ماجرا را تعریف کردم. یکیشان نه گذاشت و نه برداشت، گفت «خب، ما مدارای اینا رو نداریم. خیلی عقبموندهایم.» اینجور کلیگوییها را من حسابی برمیآشوبد و نهتنها زبان در کامم نمیماند، که حتا اگر شمشیر هم داشته باشم، بعید نیست از نیام درش آورم! بهش گفتم «چطور این حرف رو میزنی مرد حسابی، یهخورده تاریخ و جغرافی خوندن بد نیست. سالها و بلکه قرنها پیش، تو خیلی از شهرای سنتی ما محلههای زرتشتینشین و مسیحینشین و یهودینشین وجود داشتهن و خلقالله در امن و امان کنار هم زندگی میکردهن.» گفت «حالا چی…» و بحث را به خیلی جاها کشاند که من چیزی نداشتم در جوابشان بگویم. واقعیت امر این است که ما در سالهای اخیر چندان اهل رواداری نبودهایم و این سنت ارزشمند دیرین مدنی و شهری و اجتماعیمان را حسابی زیر پا گذشتهایم؛ ما که میگویم، منظورم مای جامعهی ایرانی است. ممکن است خیلی از ما مستقیما مسبب تصمیم یا رفتار ناشایستی نبوده باشیم، اما وقتی مخالفت موثر نکردهایم و نتوانستهایم دست به کاری بازدارنده بزنیم، یا وقتی کشک خودمان را سابیدهایم و ماست خودمان را خوردهایم، چندان هم کمتقصیر یا بیتقصیر نیستیم. اگر روزی قرار شود سنتهای گذشته را بررسی و واکاوی و خوبهایشان را احیا کنیم، رواداری باید در صف اول بایستد؛ چیزی که جامعهی ایرانی معاصر ما عمیقا بهش نیاز دارد. وارداتی هم نیست. ریشه در خاک سرزمین خودمان دارد.