نویسنده: شیما شرافتی
جمعخوانی داستان کوتاه «خانهی آرزو»، نوشتهی رُدیارد کیپلینگ
برخی داستانها اگر با روایتِ شیرین به قلم درآید، چه بسا تلخیش بیشتر بر دل مخاطب بنشیند. «خانهی آرزو»ی کیپلینگ، داستان درد و بیماریِ مزمنِ گریس اشکرافت، پیرزنی غیرشهری است، که در خلال گفتوگوی او با دوستی قدیمی و به زبانی بیش از حد عامیانه پیش میرود.
در اینجا شیرینی روایت نه از زبان غریب عامیانهای که نویسنده برگزیده، بلکه نشأتگرفته از شیوهی بیان خاطرات عجیبی است که دو زن و بیشترْ خانم اشکرافت در زندگی خود داشتهاند. گرچه این دو زن از چیزی جز درد، بیماری، مصائب زندگی، بیپولی، تنهایی و ولگردی شوهر با هم صحبت نمیکنند، آن هم با زبانی دور از زبان معیار، که برای بسیاری از خوانندهها ممکن است عاری از جذابیت باشد، با این حال نویسنده انگار فقط به کمک چیدمان نقلِ خاطرهها در کنار طنازیهای جزئیای که در جملات دو زن به کار بسته، متنی گیرا و بسیار اثرگذار خلق میکند. پر بیراه نیست اگر بگوییم کیپلینگ با این روش، قدرت و ظرفیت کشفنشدهای از جملهبندی را، بدون این که از جذابیتهای زبانبازی یا مضامین خوشایند کمک گرفته باشد، عرضه میکند؛ موضوعی که به خودی خود سبب تمایز و البته قدرت «خانهی آرزو» میشود.
از طرفی این خرق عادت به فرم و زبان داستان محدود نشده و به جنبهی محتوایی آن نیز پا میگذارد. در ساحت مضمونی، نویسنده از طرفی با گره زدن خرافه به واقعیت و از طرف دیگر با قلب کردن جریان عرف و همیشگی در خردهروایتها (یک نمونهاش این که یک کودک برای فرد بالغ داستانی بگوید و فرد بالغ دنبالکنندهی آن داستان در زندگی خود باشد و نه برعکس) روایتی منحصر به فرد به دست میدهد. کیپلینگ در «خانهی آرزو» دو داستان توامان را تصویر کرده،که یکی دیگری را احاطه میکند. بنابراین مخاطب در برخورد اول با یک داستانِ محیطی۱ مواجه است که در آن ماجرای عیادت خانم فتلی از خانم اشکرافت و گفتوگویی که میانشان شکل میگیرد مطرح میشود. اما در مرحلهی بعد با داستانِ دیگری مواجه میشود که در دل داستان نخست محاط۲ شده است. داستان محاطی، روایتی است که خانم اشکرافت از علت دچار شدن به بیماری فعلیاش برای دوست قدیمی خود نقل میکند. این شکل از روایت -یک داستان در دل داستانی دیگر- کاملاً در خدمت حقهایست که کیپلینگ در بازی با خرافه سر هم میکند. شیطنت نویسنده در «خانهی آرزو» همین است که داستانی واقعی از قصهی عجیب و ساختگی خانم اشکرافت تصویر میکند. به عبارتی خواننده از یک طرف تکلیفش با روایت روشن است، از طرف دیگر نمیتواند مطمئن باشد که خانم اشکرافت خودش به قصهاش باور دارد یا نه، به ساختگی بودن آن واقف است. این بلاتکلیفی همان تلنگری است که عنصر خرق عادت یا آشناییگریزی به خواننده وارد میکند.
قدرت کیپلینگ در این داستان بیش از هر چیز در آن است که یک عنصر واحد را (در اینجا به صورت مشخص خرق عادت) بهعنوان تمِ غالب در نظر میگیرد و به کمک آن وحدت و یکپارچگی قابلتوجهی به اثر میبخشد. بهعنوان مثال در همان پاراگراف شروع داستان با اشاره به گذار خانم اشکرافت از زبان انگلیسی رایج لندن به گویش محلیِ ساسکسی، طی ملاقاتی که با هر یک از دو عیادتکنندهی خود دارد، خواننده را برای موضع آشناییگریز داستانش آماده میکند. این خرق عادت را بعدتر در فرم داستان با زبانِ ناآشنایی که در دیالوگها به کار میگیرد ادامه میدهد. در عین حال با ترکیبی که از واقعیت و خرافه، داستان و قصه در بعد محتوایی پیش میگیرد، مدام به آشناییگریزی مشرف بر داستان دامن میزند.
۱ Circumscribed
۲ Inscribed