نویسنده: المیرا کرمنیایفر
جمعخوانی داستان کوتاه «ازدواج به سبک روز»، نوشتهی کاترین منسفیلد
Marriage à la mode سه بار در در عناوین آثار ادبی و هنری تکرار شده است؛ نمایشنامهای از جان درایدن (John Dryden)، مجموعهی شش تابلو از ویلیام هوگارت (William Hogarth) و داستان کوتاهی از کاترین منسفیلد. همنامیِ داستان منسفیلد (که به فارسی «ازدواج به سبک روز» ترجمه شده) با آثاری که ذکرشان رفت، ذهن خواننده را به پیشینهی این نام میبَرد. اگرچه اینجا مسأله، صرفاً بررسی نام این داستان کوتاه نیست، اما میتواند بر بررسیاش تأثیر بگذارد. از آنجایی که جان درایدن یکی از چهرههای درخشان و مؤثر تاریخ ادبیات انگلیسی است، میتوان حدس زد منسفیلد گوشهچشمی به آثارش داشته یا جهانبینیاش، دستکم به طور غیرمستقیم، تأثیری از او گرفته. نمایشنامهی(Marriage à la mode) درایدن در سال ۱۶۷۳ میلادی به روی صحنه رفت. این اثرْ یک کمدی-تراژدی است که از دو بخش با دو داستان موازی تشکیل شده و شروع صحنهی اول آن با این اشعار است[۱]:
«چرا این پیمان زناشویی احمقانه، سالها پیش بسته شده؟
چه اصرار به تحمل است وقتی اشتیاق تباه شده؟»
مضمون نمایشنامه کاملاً منطبق بر داستان منسفیلد نیست، چراکه درایدن بیشتر رویکرد انتقادی به روابط طبقهی اشراف داشته؛ همانطور که هوگارت نیز در آن شش تابلوِ معروفش نشان میدهد چگونه پیوندهای زناشویی مصلحتآمیز اشراف موجب تباهی میشود. اما مفهوم مشترکی را میتوان در هر سهی آنها یافت: «انتقاد از مصلحتِ رابطه».
داستان منسفیلد را میتوان نسخهی قرنبیستمی از نمایشنامهی قرن هفدهمی درایدن دانست؛ چه به لحاظ ساختار و چه به لحاظ محتوا. داستان «ازدواج به سبک روز» را به لحاظ ساختاری میتوان به دو قسمت تقسیم کرد. نویسنده با مهارت در تغییر زاویهدید، از ویلیام به ایزابل، این کیفیت را به وجود آورده است. پردهی اول، سفر ویلیام از لندن به خانهاش است؛ ویلیامی که از شخصیتی قرنهفدهمی در تلاش برای یافتن مسند قدرت، به وکیلی معمولی فروکاسته شده و به دنبال یافتن جایگاه قبلیاش در رابطهی زناشوییست. قرار دادن ویلیام در قطار، تمهید مناسبی برای نشان دادن تغییر وضعیت این شخصیت است. روایت، مدام از افکار و خیالات ویلیام میگوید. او آنقدر در افکارش غرق است که چندان متوجه پیرامونش نیست. قطارِ در حال حرکت، مَرکبِ خیال اوست تا به گذشته و حالش بیندیشد؛ وضعیت لغزانی که او را از گذشته به حالش نزدیک میکند؛ به مقصد ایزابل. او شکوه دوران پیشین را میجوید. بعد از رسیدنِ ویلیام به مقصد، خواننده وارد پردهی دوم میشود؛ مثل داستان دوم نمایشنامهی درایدن که به موازات داستان اول است: روابط پیچیده و آزاد بین چند نفر؛ روابطی که منتج از تلاش برای رهایی از قیود مصلحتانگیز رابطههاست. گفتوگوها در این قسمت (ورود ویلیام به ایستگاه و استقبال دستهجمعی ایزابل و دوستانش) به یکباره لحن متفاوت و طنزگونهای به خود میگیرد؛ طنز تراژیکی که منسفیلد از اعقاب بزرگش مثل درایدن و البته چخوف به ارث برده است. حتا نقاشیهای هوگارت نیز حالتی کاریکاتوری دارند. خواننده خود را در صحنهی نمایش کمدی تلخی مییابد که دوستان ایزابل، ویلیام را دوره کردهاند. همهی شخصیتها این حالت کاریکاتوروار (اغراق در وجهی از شخصیت) را به خود میگیرند. حرکات و گفتوگوهایی مثل بابی که میگوید لباس نیژینسکی را بپوشد یا دنیس که میگوید بانویی با قوطی ساردین. البته این وضعیت کاریکاتوروار به معنای بیارزش و بیعمق شدن روایت نیست، بلکه در جهت نشان دادن تعارض دو جهان ویلیام و ایزابل به کار گرفته شده است. ویلیام با دیدن منظرهی خانهاش دچار رقتی میشود که درمییابد دیگر متعلق به این خانه نیست. تفاوت مهم منسفیلد با درایدن در نحوهی پایانبندی است. در فاصلهی ۲۵۰سالهای که بین این دو وجود دارد، میتوان اختلاف دیدگاهی را دریافت. درایدن در پایان نمایشنامهاش نوعی نتیجهگیری دارد که میخواهد راه درست را به خواننده نشان دهد، اما منسفیلد تلاشی برای اعلام نظر قطعی نمیکند. این دستاورد قرنبیستمی، چه در ایجاز زبان و چه در باز کردن درهای تأویلهای گوناگون، به خوبی در این داستان قابلمشاهده است. موضع نویسنده در متن منعکس نیست. منسفیلد بیشتر میخواهد وضعیت جدیدی از روابط را نشان دهد. اگر او تمایلی برای نشان دادن قطعیت در داستان داشت، نه تنها پایان داستان، که هیچکدام از شخصیتها را اینچنین به نمایش نمیگذاشت. شکی که جرقهاش در تفکر قرن هفدهم زده شده، به نسبیت نگاه در قرن بیستم میرسد. فقدان قطعیت و استحکام در تمامی عناصر روایت موج میزند. نویسنده تلاشی نمیکند تا پیرنگ معینی را دنبال کند. حتی گره داستان که اختلال در رابطهی ویلیام و ایزابل است هم به وضوح برای خواننده گشوده نمیشود. منسفیلد در عملی نمادین در داستانش، یکی از شخصیتها (تأثیرگذارترین بر ایزابل) را مویرا (Moira) مینامد. مویرا ریشه در نام اساطیری Moirai دارد. این نام اساطیری به معنای تقدیر Fates است؛ اشارهی ظریفی بر تغییر تقدیر در قرن جدید؛ ریسمانی که روابط انسانی را با روش مستحکمی به هم متصل نمیکند. این تولد مفهوم فردیت است؛ فردیتی که منسفیلد به خوبی آن را دریافته بود.
[۱] Why should a foolish marriage vow
Which long ago was made
Oblige us to each other now,
When passion is decayed?