نویسنده: آیدا علیپور
جمعخوانی داستانهای کوتاه «اما سونس»، «بورخس و من» و «همهچیز و هیچچیز» نوشتهی خورخه لوییس بورخس
خورخه لوئیس بورخس یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان آمریکای لاتین در قرن بیستم به شمار میرود؛ نویسندهای که با نامههای عاشقانهاش جهانی شده و جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر، چه در حوزهی شعر و چه در مقولهی داستان کوتاه، به خود اختصاص داده است. ميتوان داستانهای پرتعداد او را در طول و عرض نزديك به هفتاد سال، تاريخ عمومي و تاريخ ويژهی آمريكای لاتين و پررنگتر از همه آرژانتين و اروگوئه محسوب كرد. فعالیت ادبی او با شعر آغاز شد و بعد با نوشتن داستان کوتاه، بیوگرافی و مقاله گسترش یافت. نثر او دقیق، فشرده و صریح است. گاهی مواقع به طرز فریبندهای ساده به نظر میرسد، ولی در واقع با مفاهیم عمیق فلسفی و روانشناختی درآمیخته است. دانش او در زمینههای متافیزیک، تاریخ، مذهب، هنر و ادبیات در نوشتارها و داستانهای کوتاهش بهطور چشمگیری تأثیرگذار بوده است.
زندگی حرفهای بورخس به دو دورهی مستقل قابلتفکیک است. در جوانی عمدهی شهرتش به نوشتارهای سختفهم و پیچیدهای برمیگشت که بهنظر میرسید فقط برای محققان و منتقدان ادبی نوشته شده است. در این دوره نویسندهای است که مشخصاً برای تودهی مردم نمینویسد. با این وجود بعدها داستانهای او انقلابی در فرم داستان کوتاه کلاسیک ایجاد کرد؛ داستانهای خماندرخم (هزارتو) كه در آن فرد تكهتكهشده در زمان است و نشانههايي از آن در مكان از آخر به اول بازخواني ميشود. در دورهی دوم، او بینش و خلاقیت را به متفکران ادبی میآموزد و مایل است راهی میان مردم بگشاید و در این موضوع صبوری بهخرج میدهد. بورخس همواره با خویشتن خویش در کشمکشی درونی بوده و این خصیصه در تکامل ادبی و شخصیتی وی تأثیر بهسزایی داشته است. او در نوشتاری با نام «بورخس و من» خود را مورد انتقاد و عیبجویی قرار میدهد و سرگشتگی فردیاش را با خواننده به اشتراک میگذارد، خود واقعیاش را به چالش میکشد و تحت انتقادی شدید قرار میدهد. بورخس چنان افراطی در اين باور نشان میدهد كه ديروز خود را مربوط به «بورخس» ديگری میشمارد.
داستانهای بورخس حول محور درونمایههایی چون سرنوشت، زمان و ابدیت استوار است؛ موضوعاتی هجوآمیز، کمدی، معمایی و جنایی، که هر کدام جایگاهی ویژه در داستانهایش دارند. بورخس هرگز به سبک خاصی وفادار نبوده است. او ایدهها را در لفافهی فرمهای ادبی نمیپوشاند و بیشتر سعی در ساخت پیرنگهایی دارد که بتواند خواننده را تا پایان داستان با خود همراه کند.
داستان «اما سونس» از چند جنبه نسبت به دیگر داستانهای بورخس برتری دارد. نخست به این علت که تنها داستانی از نویسنده است که در آن شخصیت زن، قهرمان داستان است. در داستانهای بورخس اصولاً زن هرگز شخصیت و منشی والا نداشته است؛ بلکه تنها ابزاری برای کامرانی شخصیتهای مرد و تودهی انسانها بوده است. در بازتاب ستايش قدرت، زنان جايگاه خاصي ندارند، مگر وسيلهای برای فتنهگری نمايانده شوند. اگرچه در بخشی از داستان، آنجا که اما تن به تجاوز خودخواسته میدهد، این دیدگاه کمی رنگ و لعاب میگیرد، با این حال اما یک قهرمان است؛ قهرمانی که برای انتقامجویی از خودکشی تراژیک پدرش در پی بیعدالتی شغلی خود را قربانی میکند. بورخس در قالب پرداختن به موضوعات متداولی چون نابرابری مذهبی و اجتماعی، مفاهیمی پارادوکسیکال چون تجاوز خودخواسته و باکرگی را به ظریفترین شیوه به نمایش میگذارد. قهرمان داستان تنهاست. او باکرگیاش را در یکی از میخانههای محلههای پایینشهر به چند برگ اسکناس میفروشد و بعد آنها را پاره میکند؛ اگرچه به نظرش مثل دور انداختن نان، کفران نعمت است. تنها در پایانبندی داستان است که علت این فداکاری عظیم را متوجه میشویم. وسواس او برای انتخاب فردی که با او همبستر میشود، جالب توجه است. جایی از داستان در برابر یکی از مردان که بسیار جوان است، میترسد که مبادا مهر مرد به دلش بیفتد، بنابراین مردی خشن و سوئدی را برمیگزیند که حتا زبان اسپانیایی نمیداند. مردْ یک وسیله است. بورخس میداند چگونه جزئیات متناقض را کنار هم بچیند و خواننده را در اوج داستان متحیر کند. سؤال اینجاست که مرد وسیلهی اما برای رسیدن به مقصود بود یا اما ابزار کامجویی مرد؟
یادآوری خاطرات روزهای گذشته، سقوط شغلی پدرش در اثر توطئه، دستگیری، رسوایی و متعاقب آن خودکشی او برای اما تاریکی فزایندهای را بهتصویر میکشد. رهایی از تاریکی تنها با انتقام ممکن میشود. آنچه از انتقامجویی به دست اما میرود، باور به عدالت الهی و عدالت بشری است که باید بر هر گونه ستم اجتماعی پیروز شود. اما کارگر کارخانه است و آن که به دست او مکافات میشود، یکی از صاحبان کارخانهی پارچهبافی و مسبب اصلی خودکشی پدرش است. صحنهسازی ماهرانهی اما برای انتقامجویی از قاتل واقعی پدر، رفتاری ضدسرمایهداری و ضداستثماری است. افزون بر این، رفتار زن با کارفرما، پسزمینهای جنسی نیز دارد و چنان است که گویی، کارگر باکرهی زن، مورد تجاوز جنسی کارفرمای خود قرار گرفته است. اجتماع این همه بنمایههای متفاوت و تازه و کوشش نویسنده برای سودجویی از استعارهها و شگردهای روایی، داستان را خواندنیتر کرده است.
با این همه، برجستهترین ویژگی این داستان، همدردی عمیق نویسنده با قوم یهود و ستایش رنج عظیمی است که این قوم، به ویژه زنان یهودی، در طول تاریخی اجتماعیشان متحمل شدهاند. از نامهای یهودی و مکانهای سکونت یهودینشین برای تعیین هویت مذهبی قهرمان داستان استفاده شده است.
اما برای عملی کردن نقشهی انتقامجویانهاش به دفتر صاحب کارخانه میرود و در فرصتی مناسب با دو گلوله او را مجازات میکند. دفتر کار مرد را به صحنهی تجاوز شبیه میکند، تلفن را برمیدارد و داستانش را تعریف میکند؛ آنقدر ناباورانه و در عینحال باورپذیر؛ دروغی که مقبول میافتد و رنج مرگ، جراحت تجاوز، نفرت و ترس را برایش قابلتحمل میکند. اما قهرمان تنهای داستان است.
[۱] بخشی از یکی از اشعار خورخه لوییس بورخس