نویسنده: آیدا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «مسئولیتها در رؤیا آغاز میشوند»، نوشتهی دلمور شوارتس
داستان کوتاه «مسئولیتها در رؤیاها آغاز میشوند» در جولای ۱۹۳۵ نوشته شده است. ولادیمیر ناباکوف از این داستان به شایستگی یاد میکند و به عنوان اثری شاخص در اولین شمارهی نشریهی پارتیزان ریویو چاپ میکند. شخصیت ادبی دلمور شوارتس از همین زمان و پس از انتشار داستانش به رسمیت شناخته میشود. ویلیام باتلر و تی. اس. الیوت الهامبخش و به احتمال زیاد قویترین نیروهای تأثیرگذار در نوشتههای او هستند. شوارتس بارها اذعان کرده که سوژهی تمام داستانهایش خودش بوده. والدین دلمور شوارتس زمانی که نه سال داشت از هم جدا میشوند و این جدایی تأثیرات عمیقی بر روح او به جا میگذارد. او که تا سالهای پایانی عمر از بیماریهای روانی و رنج ناشی از این جدایی رنج میبرده، در اثر مصرف الکل زیاد با عارضهی قلبی از دنیا میرود.
تیتر مبهم داستان حاکی از این است که سرنوشت در رؤیاها شکل میگیرد؛ آنچه شوارتس بعدها در اتوبیوگرافیاش -«پیدایش» (۱۹۴۳)- از آن به عنوان توهم مقرر یاد میکند. تلاش برای درک رؤیاها و تأکید این که گذشته پیشدرآمد آینده است، درونمایهی اصلی داستان را تشکیل میدهد. شوارتس که در نوشتارهای مختلف بهنوعی زندگی خودش و والدینش را بعد از جدایی به تصویر میکشد، با قضاوتگری و ارزیابی کاستیها، ناسازگاریها و عدم مسئولیتپذیری والدینش درصدد است ثابت کند تصمیمها تا چه اندازه میتوانند بر روی آیندهی شخص و دیگران تأثیرگذار باشند. او با استفاده از عالم رؤیا ولی به صورت خودآگاه، حس سرکوبشدهی غم و اندوه و دهشت از جدایی را با خواننده به اشتراک میگذارد.
داستان با قرار ملاقاتی در یک روز تعطیل شروع میشود، به گردشی عاشقانه در کونیآیلند منجر میشود و با خواستگاری پدر راوی از مادرش ادامه پیدا میکند. راوی شاهد سلسلهماجراهایی است که به صورت شش اپیزود از یک فیلم در بعدازظهر یکشنبه دوازدهم ژوئن ۱۹۰۹ نمایش داده میشود. نقطهی اوج داستان زمانی است که مادر تقاضای ازدواج را قبول می کند و این ازدواج احتمال به وجود آمدن راوی و برادرش را به قطعیت میرساند. راوی جوان در سالن تاریک سینما در اعتراض به متولد شدنش در آینده فریاد میکشد و سعی در برهم زدن این خواستگاری دارد. واکنش راوی نسبت به پدر و مادرش نشاندهندهی این است که او در مقابل خودخواهی پدر و سرکشی مادرش نیاز به همدردی خواننده دارد. حساسیت او همتراز با دیدن بیثباتی رفتار آنها بالا میرود؛ والدینی که هیچگونه مسئولیتی در مقابل فرزندانشان به عنوان والدین آیندهنگر ندارند. صحنهی فیلم در جایی پایان مییابد که فالگیر ازدواجی ناموفق و منجر به طلاق را پیشگویی میکند.
دلمور شوارتس دو ابزار قوی برای روایت در اختیار دارد؛ مشاهدهی فیلم در ساختار یک رؤیا. ابزار رؤیا امکان ایجاد جهشهای زمانی و مکانی، دستکاری تمرکز خواننده و انتقال تصاویر را به او میدهد. راوی اگرچه قادر به کنترل یا انتخاب والدینش در زندگی واقعی نیست، اما توانایی انتقال احساسات خود را به خواننده دارد. راوی از گذشته خبر دارد و با ایجاد کنتراست در کنشهای احساسی در صحنهی نمایش فیلم در زمان حال، به طور مرموز و مبهم ذهنیت خواننده را با خود همسو میکند. صحنهی کلی داستان در یک فیلم صامت به عنوان ابزار دوم نویسنده طرحریزی میشود. اگرچه فیلم صامت است، او میتواند مخاطبانی را در اطرافش فرض کند که صدای جرینگجرینگ پول و موسیقی، پسزمینهی اپیزودهای مختلف فیلم را میشنوند. برای توجیه این پارادوکس، رؤیا را به صحنهی داستان فرا میخواند. ابزار فیلم در ترکیب با رؤیا، پرشهای ناگهانی احساسی را پدید میآورد. از طریق زمان تلسکوپی و توصیف ویژوال تصاویر، میتواند همزمان ببیند، احساس کند و در فیلم مداخله کند. اثر متقابل رؤیا به عنوان پدیدهای باطنی و فیلم به مثابهی نمودی ظاهری همراه با نوسانات بین درک و واپسزنی راوی، پارادوکسی را پدید میآورد که در آن بیمسئولیتی و ناسازگاری والدینش در مقابل آرزوی به دنیا آمدنش (موجودیت راوی) قرار میگیرد. شوارتس از ابزار رؤیا برای نشان دادن دوگانگیهای مرد جوان و فشرده کردن بخشی از زندگی او در چند صفحهی داستان بهره میبرد.
کانون تمرکز، روی عکسالعملهای راوی است اما بدون آشکار کردن احساس ترحم و همدردیای که ممکن است از طریق راوی اولشخص به وجود بیاید. سطح ادراک راوی حاکی از احساسات او بدون شرح صریح ماوقع است و آگاهی از ظرفیت باطنی احساسات را ممکن میکند. راوی نیاز به تعریف داستان برای خواننده ندارد. آگاهی روبهرشد او همراه با طرحریزی تصاویری شفاف و روشن و ایجاد کنتراست با تاریکی صحنهی نمایش، تکرار پارادوکس وازدگی، عدم پذیرش و رسیدن به شناخت از طریق رؤیا، خواننده را تا آخر داستان به دنبال خود میکشد.
کنترلچی سینما، استعاره از وجدان یا سوپرایگو، یادآور این مسأله است که ما هیچ کنترلی روی سرنوشتمان نداریم و نوعی جبر بر زندگی ما حاکم است. حق اعتراض از ما سلب شده و از این رو طغیان و اعتراض بیفایده است. این موضوع که آیا انسان در کنترل سرنوشت خود دارای حق انتخاب و اختیار است یا مجبور است و در حقیقت عوامل خارجی زندگی او را به سوی هدف خاصی سوق میدهند، همیشه چالشبرانگیز بوده است. تفسیر رایج و عوامانه این است که دست تقدیر به عنوان یک عامل مرموز، گریبان انسان را گرفته و از بدو تولد تا لحظهی مرگ او را به همان جهتی که میخواهد هدایت میکند. باور به تقدیرگرایی به عنوان یک مانع ذهنی بار مسئولیت را از دوش آدمی برمیدارد و روحیهای انفعالی به فرد تحمیل میکند. این در حالی است که دلمور شوارتس از طریق رؤیا و با به نمایش گذاشتن زندگی والدینش دوگانگیهای میان انسانیت و مسئولیتپذیری را مورد قضاوت قرار داده است. او کاملاً واقف است که نمیتواند سرنوشت خویش را تغییر دهد و عصیان برایش ارمغانی جز اخراج از صحنهی نمایش نخواهد داشت، با این وجود طغیان میکند و بدیهی است که کنترلچی او را از سالن بیرون میاندازد. حالا زمان آن است که از خواب برخیزد و خودآگاهیاش را در بلوغ بیستویکسالگی به نمایش بگذارد. پایان این رؤیا، آغاز زندگی است.