نویسنده: لاله دهقانپور
جمعخوانی داستان کوتاه «بختآزمایی»، نوشتهی شرلی جکسون
«بختآزمایی» داستانی که در دو ساعت نوشته شد و توانست خوانندگان مجلهی نیویورکر را آنقدر تحت تأثیر قرار دهد که خشمگین شوند و حتا بعضیشان اشتراک این مجله را لغو کنند، داستان عادیسازی خشونت است؛ خشونتی که در طول تاریخ، بارها و به بهانههای مختلف، به صورت فردی و جمعی اتفاق افتاده و آنهایی که اعمالکنندگانش بودهاند همیشه توجیهی برایش داشتهاند؛ توجیهی که میتواند یک انگیزهی شخصی مانند انتقامگیری باشد یا یک عمل آیینی و سنتی.
اگرچه انسانها در طول زمانی طولانی متمدن شدهاند و تلاش کردهاند که با وضع قوانینی، به خشونت نه بگویند، اما کافی است کمی در رفتارهای شهروندان مدرن دقیق شویم تا ببینیم که اگرچه امروز برای افزایش خیر و برکت و محصولات کشاورزی همنوعانشان را نابود نمیکنند، اما در فضای مجازی بدترین ناسزاها، تحقیرها و تهدیدها را نثار همدیگر میکنند. راوی داستان «بختآزمایی» روایتکنندهی یک خشونت دستجمعی است و چه کسی بهتر از شرلی جکسون (۱۹۶۵-۱۹۱۶) که فارغالتحصیل رشتهی مردمشناسی بود، میتواند روایتگر توحشی گروهی باشد.
شروع داستان به نوعی است که انگار ساکنان یک روستا فقط روزی را شبیه به همهی روزهای دیگر سال آغاز کردهاند؛ راوی از هوای صاف و آفتابی، گرمای دلچسب یک روز تابستانی، گلهای غرق شکوفه و چمنهای سبز میگوید. اگرچه در ادامه کودکانی را به ما نشان میدهد که در حال پر کردن جیبهایشان از سنگ هستند، اما بعید است که خواننده چیزی را جز آماده شدن آنها برای یک بازی متصور شود. کسی که برای اولینبار این داستان را میخواند، احتمالاً هر پیشبینیای در مورد ادامهی داستان خواهد داشت، جز تصور قرعهکشی برای سنگسار یکی از روستاییان. روایت ساده و خطی است و لحن داستان هم عادیترین لحن ممکن برای چنین موضوع و درونمایهی هولناکی.
شاید انتخاب این لحن، برای نشان دادن عادت ما انسانها به توحش باشد؛ توحشی که با وجود پشت سر گذاشتن یک سیر تکاملی، هنوز در زندگی فردی و اجتماعیمان ریشههایی قوی دارد. احتمالاً انتخاب زاویهدید دانای کل، بدون شخصیت مرکزی هم به همین دلیل است. گویا نویسنده میخواهد از بالا به شخصیتهای داستانش نگاه کند و این پیام را به خواننده برساند که همهی روستاییان خشونتطلب هستند. ممکن است فکر کنیم که داستان میتوانست از زاویهدید تسی هاچینسون، قربانیای که در پایانبندی نفسگیر داستان سنگسار میشود، روایت شود، اما تفاوت او با مردم دیگر فقط در میزان بدشانسیاش است. و اگر قرعه به نام شخص دیگری میافتاد، تسی هم سنگ برمیداشت و همنوع خودش را نابود میکرد. در این روستای خیالی حتا کودکان هم در پرخاشگری دستکمی از بزرگسالان ندارند. آنها شاهد نابودی مادر خونیشان هستند، اما سنگ برمیدارند و به مرگ او سرعت میبخشند.
داستان «بختآزمایی» این قابلیت را دارد که خواننده را غمگین یا وحشتزده کند. ممکن است بسیاری از ما مثل آمریکاییهایی که برای اولینبار این داستان را خواندند، چهرهی کریه و خشونتطلب خودمان را در این داستان ببینیم و از شرلی جکسون متنفر شویم. شاید هم تأثیرگذاری شدید و عمیق داستان را دوست داشته باشیم و تا مدتها نتوانیم تصویر آن روستای عجیب، سنت تکاندهندهی آدمکشی که هرساله و با همراهی همهی اهالی روستا تکرار میشود، سنگهایی که برای قتل یک انسان از روی زمین بلند میشوند، صدای تسی که قبل از سنگسار شدن میگوید «انصاف نیست» و… را فراموش کنیم. نمیتوان منکر تلخی داستان «بختآزمایی» شد، اما با یک نگاه خوشبینانه نشانههایی از رشد انسان و کاهش تمایلش به خشونت در این داستان دیده میشود. این امید در موقعیتی که چند نفر از روستاییان در مورد منسوخ شدن رسم قرعهکشی در روستاهای اطراف صحبت میکنند، حس میشود. شاید نیمهی پر لیوان در این داستان، جرقههایی از کنار رفتن سنتهای بیاساس و وحشیانه و پذیرش خرد و منطق از جانب جامعه باشد.
شاید در دنیای ما هم روزی برسد که وقتی ساکنان کرهی زمین از سلاخی و خوردن گوشت حیوانات -که امروز به راحتی توسط ما انجام میشود- قانون اعدام، شکنجه، اسیدپاشی، حملههای بیرحمانهی ما به همدیگر در فضای مجازی و… با هم صحبت میکنند، چشمان بعضی از تعجب گرد شود، عدهای بترسند و حتا بعضی از تصورش گریه کنند.