نویسنده: لاله دهقانپور
جمعخوانی داستان کوتاه «اقدام خواهد شد»، نوشتهی هاینریش بل
اگر با هاینریش بل و درونمایهی اصلی آثار او آشنا باشیم، میدانیم که دغدغهی اصلیاش دوران پساجنگ است و ماجراهای داستانهایش اغلب در روزگار صلح اتفاق میافتند؛ روزگاری که خالی از خشونت جنگ اما سرشار از بحرانهای جدید است. شاید بتوان داستان کوتاه «اقدام خواهد شد» را نقدی بر فضای جامعهی آلمان بعد از جنگ جهانی دوم دید؛ جامعهای که با سرعت زیاد در حال سرمایهداری شدن است و بههمیندلیل کار کردن در آن یک ارزش والا شمرده میشود؛ حتی اگر کار بیشتر از توان و ظرفیت افراد، بیارتباط با استعدادهایشان و همراه با دستمزدی اندک باشد.
راوی در همان ابتدای داستان و با استفاده از تکگویی بیرونی، که یکی از بهترین زاویهدیدهای داستانی برای ارائهی اطلاعات است، خودش را صادقانه معرفی میکند. او خود را فردی اهلتفکر و کرخت و تنبل میداند که گهگاه و فقط بهعلت مشکلات معیشتی، تن به کار کردن میدهد. جالب اینجاست که چنین انسانی وقتی وارد فضای کاری میشود، بهصورت اغراقشده و بیشتر از ظرفیتش فعالیت میکند. گویا در جامعهی ترسیمشده در داستان، همه، حتی افسردهترین و بیانرژیترینها هم، در راستای اهداف کلان سیاسی و اقتصادی، دچار استحاله میشوند.
فضای داستان «اقدام خواهد شد» تا حدی به فانتزی پهلو میزند و رفتار و گفتار شخصیتها غیرواقعی و مبالغهآمیز است. همین فضای منحصربهفرد، کیفیتی طنازانه به داستان داده که شاید بهترین ابزار برای روایت چنین درونمایهی تلخی باشد. بهعنوان مثال وقتی راوی برای استخدام شدن در کارخانهای که مکان اصلی داستان است، به پرسشنامهای پاسخ میدهد، حتی چهار دست و پا و گوش را برای نیروی محرک خود کم میداند و ادعا میکند که در آن واحد میتواند با دستکم نُه تلفن کار کند و هفت تلفن برایش کم است و اوقات فراغت را به رسمیت نمیشناسد. در ادامه وقتی او سایر همکارانش را توصیف میکند، خواننده آنها را ماشینهایی میبیند که کار کردن تنها معنی زندگیشان است. به نظر میرسد راوی و سایر همنوعانش، وقتی در اجتماع صاحب هویت میشوند که بدون هیچ اعتراضی، یک کارمند شبانهروز باشند و فقط زمانی دست از فعالیت بکشند که مرگ به سراغشان بیاید؛ همان اتفاقی که برای وونزدیل، رئیس راوی، میافتد و یک روز، خیلی راحت، در محل کارش جان میدهد.
پایانبندی داستان «اقدام خواهد شد» عجیب و متناسب با فضای کلی و خصوصیات شخصیتی راوی است. بالأخره استعداد واقعی او در مراسم خاكسپاری رئیسش کشف میشود. عزاداری، افسردگی و لباس سیاه چنان به تنش مینشیند که مدیر یک شرکت کفنودفن از او برای کار بهعنوان یک عزادار حرفهای دعوت میکند. او حالا صاحب کاری درخور روحیات خود است. کافهی گورستان پاتوقش است و حتا گاهی بهصورت داوطلبانه پشت تابوتهایی راه میرود که هیچ تعهدی در قبالشان ندارد و از جیب خودش برایشان گل هم میخرد؛ موقعیتی غمگین و غریب، اما بهترین اتفاق برای شهروند کرخت جامعهای است که در آن مطلقالعنان کار کردن مهمترین فضیلت است و لذت از زندگی و شکوفایی استعدادهای انسانی، خالی از اهمیت. راوی حالا رضایت بیشتری دارد و در جملهی پایانی داستان، ضربهای فراموشنشدنی به ما وارد میکند. او مطمئن نیست که فعالیت کارخانهای که قبلاً در آن کار میکرده، در چه زمینهای بوده. فقط حدس میزند که بخشی از عمر، توان و انرژیاش را در یک کارخانهی تولید صابون صرف کرده.