نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «ساحل»، نوشتهی آلن ربگرییه
هر چیزی شرححالگونه است، حتی تخیلی که موضوع هر رمان است.[۱]
سخن تازه گفتن و طرح نو در انداختن در جهان ادبیات، حرف تازهای نیست و پیش از آلن ربگرییه و همفکرانش در قرن بیستم، مدرنیستها و پستمدرنیستها هم ایدههای نویی را مطرح کرده بودند. اما آنچه که جریان «رمان نو» و فلسفهی وجودی نویسندگانی مانند ربگرییه را از سایرین متفاوت میکند، این است که آنها همهی آنچه را که پیش از این بنیان داستان بود و موجب جذابیت آن میشد، کنار گذاشتند و صدای تازهای در دنیای داستان شدند. این جریانْ میراث گذشتگان را که پیرنگ، شخصیتپردازی، ماجرا و کشمکش بود، از متنهای داستانی خود حذف کرد و تصمیم گرفت قابلیتهایی جدید را در روایتْ کشف و اجرا کند. اما گذر زمان نشان داد که مخاطب ادبیات، این جریان نو را آنچنانکه در ایدهی درخشانش مطرح بود، نپذیرفت و این ستارهی نوظهور که ارکان پنجگانهی داستان را پس زده بود، خیلی زود رو به افول گذاشت. داستان «ساحل» نمونهای کامل از این جریان تازه است؛ ربگرییه در این روایت کاملاً عینی اجزای داستانش را همعرض یکدیگر قرار داده و هیچیک بر دیگری ترجیحی ندارد. مکان یکی از عناصر اصلی داستان اوست که بهخوبی با سایر اجزا همخوانی دارد و بهشکلی تازه و دقیق بازگو میشود. حوادث غامضی رخ نمیدهند و میان آن چیزهایی هم که رخ میدهد، تسلسلی منطقی برقرار نیست. شخصیت که همیشه یکی از ستونها و انگیزههای اصلی دنبال کردن داستان بوده، وجود خارجی ندارد. چیزی کشف نشده و گرهای باز نمیشود. عوامل داستانْ نقش خاص و ویژهای ندارند و همگی در داستان بهاندازهی هم فرصت ابراز وجود مییابند. شاید اگر خوانندهای از پیشینهی نویسنده و سبک نوشتار او آگاه نباشد، تصور کند که او تابلویی در دست گرفته و به شرح آن پرداخته، اما درواقع او همهی آنچه را که میگوید، در ذهنش ساخته و با جزئیات در تخیلش به آن شاخوبرگ داده است. نویسنده در مصاحبهای میگوید: «من بهمدت سی سال علیه عقیده و فکر «عینیت» اعتراض کردهام. من گفتهام که هرگز چیزی را که در واقعیت وجود دارد، توصیف نمیکنم. من به یک چشمانداز طبیعی یا یک نقاشی نگاه نمیکنم که بعداً آن را توصیف کنم… در سالهای اولیهی انتشار کارهای من، مردم مینوشتند مقصود آلن ربگرییه عینیت است؛ چشم علمی شاید. اما چشم علمی به چیزی نگاه میکند که در تخیلی وجود دارد.»[۲]
«ساحل» در جستوجوی شکل و قالب جدیدی از روایتگری در داستان کوتاه است. نوع روایت آنطورکه در داستان کوتاههای کلاسیک دیده میشود، نیست. نویسنده ماجرا، تعلیق و مداخلهگری در روایت را از کارش حذف میکند. «ساحل» شرححال تکهای خیالی از زمین است که ازقضا ساحلی زیبا با کودکانی بازیگوش و پرندگانی پرسروصدا دارد. سه کودک همسنوسال و بهلحاظ ظاهری یکشکل، دریا، موج، صخره، سنگ، شنهای ساحل، ردپای بچهها و حتی صدای ناقوسی که در دوردست شنیده میشود، همهوهمه، در هم میجوشند و مخلوط میشوند و حس ناب ساحلی دورافتاده و خالی را در خواننده ایجاد میکنند. تغییر پیدرپی و جابهجایی مدام عناصر صحنه ماجرای خاصی را دنبال نمیکنند و در امتداد شرح ماوقع هستند. همهچیز، حتی گامهای بچهها، عمق جای پایشان و پرواز مرغان دریایی در موازات هم پیش میروند. صحنهها بهقدری جزءبهجزء و باوسواس توصیف شدهاند که بر پردهی ذهن و اندیشهی خوانندهای که شاید هرگز ساحلی را ندیده، مینشینند و شاید یادآور خاطرهای دور باشند که لبخندی بر لب میآورد؛ و البته که درخشانترین دستاورد این جریان ادبی همین تصویرسازیهای بینظیر است.
راویِ «ساحل» بهمثابهی یک قاضی عادل، عناصر داستانش را بیآنکه یکی را بر دیگری مقدم بدارد، کنار هم تا انتها پیش میبرد؛ مداخله نمیکند، کشمکشی، گرهی و تعلیقی در کار نیست. شاید بزرگترین سؤالی که برای مخاطب پیش بیاید این باشد که ناقوسی که موردبحث بچههاست، برای چه به صدا درآمده است؟ آیا ربگرییه هدفی از طرح آن دارد؟ بررسی آثار او میگوید که نه! او به همهچیز اشاره میکند؛ تمام آنچه را که باید تصویر میکند، اما هرگز آگاهانه و به قصد خاصی اینکار را انجام نمیدهد. خوانندهی «ساحل» تصویری ناب و شگرف در پیش چشم دارد و آزاد است که تفسیر خود را از آن داشته باشد؛ هر تفسیر و هر برداشتی. قضاوت با اوست.
[۱] کلود سیمون؛ از نویسندگان جریان «رمان نو»
[۲] مصاحبهی شمسی عصار (شوشا گاپی) با آلن ربگرییه دربارهی «رمان نو»، در فصلنامهی پاریس ریویو