نویسنده: لیدا قهرمانلو
نگاهی به سیر داستان کوتاه در نیمهی دوم قرن بیستم
جامعهی بشری در پایان قرن نوزدهم بعداز انقلاب صنعتی و عبور از قیدوبندهای مذهبی و ایدئولوژیک، دورانی از کمال و پیشرفت را در حوزههای علم، هنر، ادبیات، موسیقی و اندیشه تجربه کرد؛ گرچه قرن بیستم، همزمان با نوآوریهایی در تمامی این زمینهها، عرصهی جنگهای جهانی اول و دوم و درنهایت بمبهای اتمی و ویرانی ناشی از آنها هم شد.
داستان کوتاه در دو قرن اخیر، مانند سایر شکلهای ادبیات، دچار افتوخیزهای فراوانی شده. این شکل از ادبیات داستانی که دوران کودکی و بلوغ خود را از اواخر قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم گذرانده و با خلاقیت و نبوغ نویسندگانی همچون گوگول، آلِن پو و هاثورْن متولد شده و در دستان ماهر نویسندگانی چون جیمز، چخوف و کیپلینگ رشد کرده بود، در قرن بیستم به تکامل و شکوفایی بیشتری رسید. و از نیمههای قرن بیستم به بعد، که از یک نظر دوران جوانی داستان کوتاه بهحساب میآید، ما با مجموعهی گستردهای از داستانهایی روبهرو هستیم که با داستانهای دورههای پیشین تفاوتهای عمده دارند. اگر ویژگی اصلی داستانهای قرن نوزدهم را پیرنگ کلاسیک، شخصیتپردازی و فضاسازی برشمریم و ویژگیهای عمدهی داستانهای نیمهی اول قرن بیستم را در تغییرات درونمایهای -ورود به فضای ذهنی انسان، مسائل فلسفی و دغدغهی زنان- همراه با تغییرات ساختاری -ایجاز و عمق در پیرنگ، پیدایش تنوع در چیدمان و نوع روایت- طبقهبندی کنیم، با نگاهی به بیستودو داستان دوران معاصر، که در کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» از میانههای قرن بیستم تا اواخر آن جمعآوری شدهاند، و با تأکید بر تکثر و تنوع داستانیای که در این دوره شاهد هستیم، از منظری میتوان تغییرات عمدهی داستاننویسی در نیمهی دوم قرن بیستم را نوآوری فرمی و تجربهگرایی در ساختار و زبان، همراه با تنوع جریانی و نحلههای فکری دانست. این تنوع فرمی، ساختاری و موضوعی در داستان کوتاه، ریشه در پیدایش نسل متفکر نویسندگان معاصری دارد که بعداز ظهور پستمدرنیسم در اواسط قرن بیستم، وارد عرصهی داستاننویسی شدند. در این مقاله به بررسی اجمالی مهمترین ویژگیهای داستاننویسی این دوره میپردازیم.
نوآوری فرمی و تجربهگرایی در ساختار و زبان
داستانهای دوران معاصر نهتنها به نقد آشکار و پنهان جامعهی روز و مسائل آن میپردازند، بلکه تنوع فرمی و ساختار منحصربهفردی را نیز دربرمیگیرند که از خصلت تجربهگرایی نویسندگان معاصر نشئت میگیرد؛ دورهای که با بورخس آرژانتینی -تأثیرگذارترین نویسندهی لاتین- شروع میشود و با اوج خلاقیت فرمی و سنتشکنی در عناصر داستانی در نوشتههای فانتزی براتیگان بهپایان میرسد. بورخس مبدع فرم داستان-مقاله یا فیکسیون است که داستانهای هزارتووارش خواننده را در خردورزی و خیالاندیشی راوی یا حتی خود نویسنده سهیم میکند. او در داستان «بورخس و من»، بهجای داستانسرایی، دغدغهها و گفتوگوهایی را که میان خودش و شخصیت نویسندهاش ردوبدل میشود، بیان میکند و در داستان «همهچیز و هیچچیز»، مسئلهی غیرواقعی بودن هویت ویلیام شکسپیر را با درگیری دائمی بین خودش و شخصیتهای داستانهایش مقایسه میکند.
درمقابل بورخس و در انتهای دوران معاصر داستاننویسی، به نویسندهی آمریکایی، ریچارد براتیگان میرسیم که -علیرغم دیگر همتایان خود- تحصیلات دانشگاهی در حوزهی ادبیات و فلسفه ندارد، اما آنچنان از قدرت تخیل برخوردار است که جهانی از واقعیت فانتزی میسازد، که بعدها به سبک براتیگانی در داستاننویسی شناخته میشود. در داستان کوتاه «اوراقفروشی کلیوْلَند» با جهانی از نمادها و نشانهها روبهرو هستیم که در آن طبیعت با نهرها و رودخانهها و کوهها و حتی حیوانات و حشرات آن بهشکلی سودجویانه و بهصورت متری با لحنی طنزآمیز بهفروش میرسند. در این داستان، براتیگان سعی دارد جامعهی سرمایهداری، درعینحال مصرفگرایی آمریکایی را بهتصویر بکشد، که شبیه بازار مکارهای است که در آن هر زیبایی و معرفتی با قیمتی ناچیز به فروش و مصرف میرسد. براتیگان نگاه و نگرش منحصربهفردی در رئالیسم اجتماعی و رویکرد انتقادی دارد، که جایی در میانهی جهان تاریک و وهمآلود کافکایی و دنیای روشن و سرشارازامیدِ کارولی میایستد.
مابین آثار این دو قطب قدرتمند، بورخس و براتیگان، با انواع دیگری از ساختارشکنی و نوآوری فرمی مواجه هستیم. آلِن رُبگرییه -یکی از پیشگامان و تئوریسینهای مکتب رمان نو- در داستان «ساحل»، اصول سنتی حاکم بر داستاننویسی را زیرپا میگذارد و اثری خلق میکند که در آن راوی هیچ دخالتی در پیش بردن پیرنگ داستانی ندارند. راوی غیرمداخلهگر مانند دوربینی، اتفاقهایی را که در ساحل بهوقوع میپیوندند با تصویرسازی درخشانی، جلوِ چشمان خواننده تصویر میکند. مکتب رمان نو گرچه دوامی نیافت، اما تأثیرات مثبتی در نگاه زیباشناسانهی نویسندگان معاصر بهجای گذاشت.
از دیگر نویسندگانی که تغییرات عمدهی فرمی و ساختاری در آثارشان دیده میشود، میتوان به ویلیام گَس و دونالد بارتِلمی اشاره کرد، که هردو تحصیلکرده و استاد رشتهی فلسفه بودند. گس در داستان «در قلب قلب کشور»، با شیوهی ناداستان، پارههای زندگی مرد شاعری را که در غم فراغ معشوق، تارک دنیا شده با کولاژی از مؤلفههای شهری و شهرنشینی نشان میدهد. او در این داستان با تکیه بر دانش فلسفی خود، دست به معرفی ساختار نویی از روایت چندصدایی در داستان کوتاه میزند که از هر نوع روایتگری گریزان است. بارتلمی هم در اثری متفاوت، «گزارش»، فرم تازهای از روایتگری را نشان میدهد. او که مانند گس داستانهایش را براساس اندیشههای فلسفی خود بنا میکند، در این داستان مینیمالیستی به نقد غیرمستقیم مسئلهی جنگ و هراس پنهان از آیندهی ماشینیسم میپردازد. «گزارش» داستانی موجز با زبانی ساده است که تصویرهای دهشتباری از جنگ و آفتهای آن در جامعهی سرد و بیروحی آلودهبهماشینیسم در ذهن مخاطب میسازد؛ جامعهای مکانیکی که وجدان را روی کارتی پانچ میکند تا همگان ملزم به رعایت حقوق انسانی ازطریق این سختافزار باشند.
تنوع محتوایی: نقد جنگ، سرمایهداری، دغدغهی محیط زیست و توجه به تبعیض نژادی
در بخش اول این مقاله به بررسی اجمالی تغییرات عمدهی فرمی و ساختاری در داستاننویسی معاصر پرداختیم. در این بخش به بررسی مختصر تغییرات محتوایی و جریانهای فکری این دوره میپردازیم. با توجه به رشد جریانهای روشنفکری در نیمهی دوم قرن بیستم، شاهد پیدایش نسل متفکری از نویسندگان در این قرن هستیم که بهصورت آگاهانه به نقد اجتماعی پرداختهاند و داستانهایی با موضوعات نقد سرمایهداری، ماشینیسم، دوران پساجنگ و تبعیض نژادی، و بازتاب صدای زنان و اقلیتها نوشتهاند. ازجمله عواملی که در این تکثرگرایی موضوعی و عمومیتر شدن صدای غالب تأثیر مهم داشتهاند، میتوان به وقوع جنگهای جهانی، بمبهای اتمی -نمادی از توحش انسانِ خردگرای ماشینزده- و دوران جنگ سرد که به رکورد اقتصادی و جنبشهای دانشجویی اواخر دههی ۱۹۶۰ ختم شد، اشاره کرد.
۱- نقد جنگ، ماشینیسم و سرمایهداری
دوران معاصر داستاننویسی همراه با دوران پساجنگ و رشد ماشینیسم و سرمایهداری در جوامع مدرن بود، که سعی در جبران عقبماندگیهای روزگار تاریک جنگ داشتند؛ گرچه این تلاشها -درراستای زیادهطلبی سرمایهداران و دولتمردان- به جایی رسید که جایگاه انسان از موجودی متفکر و اندیشمند به جزء کوچکی از یک سیستم بزرگتر تقلیل یافت، که میبایست برای حفظ بقا به کار تکراری و ماشینی هرروزه تن دهد. هانریش بُل، نابغه و متفکر آلمانی، در داستان «اقدام خواهد شد»، بهخوبی زندگی چرخدندهوار و بیروح و افسردهی آلمانِ پساز جنگجهانی دوم را نشان میدهد و راوی اولشخص این داستان با طنزی تلخ و پارادوکسی بدیع، ساختار خشک و بروکراتیک اداری جامعهاش را روایت میکند. مشابه این مسئله را در داستان «سرتیپ»، نوشتهی آیزاک رُزِنفِلد میبینیم که راویاش در پی شناخت دشمن در جنگی است که واقعیت جغرافیایی و تاریخی ندارد، بنابراین میتواند به تمام جنگهای دنیا تعمیم داده شود. در این داستان ضدجنگ، رزنفلد باهوشمندی بهسراغ فلسفهی جنگ میرود و با تصویرسازیهای درخشان از خشنترین فجایع تا رقیقترین احساسات انسانی، مسئلهی بیهودگی جنگ و چیستی و چراییاش را مطرح میکند.
در اثری متفاوتتر از سال بِلو، «در جستوجوی آقای گرین»، جامعهی سرمایهداری آمریکای پسازجنگ نقد میشود؛ داستانی که درظاهر، روایت تلاش گریب برای پیدا کردن شخصیتی به نام آقای گرین است، تاریکترین وجه جامعهی آمریکایی را در یکی از محلههای فقیرنشین شیکاگو نشان میدهد. بلو در این داستان با استفاده از واقعگرایی و نمادگرایی، پارادوکسهای درخشانی را در جامعهی سرمایهزده اما فراموشکار آمریکایی کنار هم میگذارد: انفعال و پویایی، فقیر و غنی، سفیدپوست و سیاهپوست.
۲- نقد تبعیض نژادی و مذهب و توجه به مسائل اقلیتها
یکی از مهمترین موضوعاتی که نویسندگان معاصر در داستانهایشان به آن توجه ویژه نشان دادهاند، مسئلهی تبعیض نژادی است. در این قرن اگرچه بردهداری سیاهپوستان بهمعنای کلمه از میان رفته، اما رنگینپوستان همچنان شاهد نابرابری و ناعدالتی در بطن جامعه هستند. ریچارد رایت ازجمله مؤثرترین نویسندگان و رماننویسان آفریقایی است که در تقویت جریانهای سیاسی ضدنژادپرستانه در آمریکا نقش مهمی داشت. در داستان «مردی که تقریباً مرد شده بود»ِ رایت، دِیوِ نوجوان با بهرهگیری از اسلحه که نشانهی مردانگی و قدرت است، دست به اعتراضی پنهان علیه نابرابری و ناعدالتی وضع موجود در روستای کوچک محل زندگیاش میزند و با قطاری رهسپار مقصدی نامعلوم با رؤیای فردایی بهتر میشود. لیرُوی جونز از دیگر روشنفکران و منتقدان تبعیض نژادی است که زندگیاش را وقف اعادهی حقوق پایمالشدهی سیاهپوستان میکند. او اعتراض خود را در قالبهای متفاوت نمایشنامه، شعر، داستان کوتاه و بلند و مقاله نشان داده و در داستان «مرگ هورِیشیو اَلجِر» خاطرهای تلخ و دور از نوجوانیِ مردی را روایت میکند که هنوز دلچرکینِ خشونتِ آن سالهاست و درپی یافتن پاسخی به طردشدگی خود.
از دیگر نویسندگانی که نگاهی انتقادی به تبعیض نژادی و سختگیریهای مذهبی دارند، میتوان از فلَنِری اُوکانِر نام برد. او در داستان «گرینلیف» با استفاده از شیوهی سنتی داستانگویی و شخصیتپردازی، داستان دو خانوادهی سیاهپوست و سفیدپوست را روایت میکند که باهم رابطهی ارباب و رعیتی دارند. خانم مِی صاحب مزرعهی بزرگی است که مسئولیت نگهداریاش را خانوادهی سیاهپوست گرینلیف بهعهده دارند. این دو خانواده دچار کشمکشی بر سر بیرون راندن گاو نر بیصاحبی میشوند که مشغول تخریب زمینهای ارباب است. اوکانر در این روایت پرکشش که سرشار از نمادها و نشانههای مذهبی و نژادی است، ماجرای کشته شدن گاو و درنهایت خانم مِی را بهتصویر میکشد.
مشابه چنین نقدهای پنهانی به مذهب را میتوان در داستانهای «بشکهی جادویی»، نوشتهی برنارد مالامود و «ماکاریو»، نوشتهی خوان رُولفو مشاهده کرد. مالامود در «بشکهی جادویی»، موضوع عشق ممنوعه را در جامعهی یهودی-آمریکایی زیرسؤال میبرد. قهرمان داستان او خاخام جوانی است که درپی پاسخ به خواستههای جنسیاش درگیر عشقی سودایی میشود که ازطرف جامعهی خشکهمذهب یهودی کاملاً مردود است. رولفو -خالق تکنیک رئالیسم جادویی در شاهکار «پدرو پارامو»- در داستان «ماکاریو»، رابطهی ممنوع بین دایه و پسرک نوجوانی را که از بیماری روانی رنج میبرد، با نگاه ناتورالیستی و روایت نامعتبر اولشخص نشان میدهد: پسرکی که درک درستی از رابطهی جنسی ندارد، اما هماغوشی با دایه برایش لذتبخشترین و محبتآمیزترین تجربههاست، درحالیکه مادرخواندهی سختگیر و اطرافیانش هیچ درکی از تاریکی و تلخی زندانِ روانی او ندارند.
از دیگر داستانهای درخشانی که در نقد جامعهی خشونتگرا نوشته شده، میتوان به شاهکار «بختآزمایی»، نوشتهی شِرلی جکسون اشاره کرد. او که بهخاطر این داستان و چاپ آن در مجلهی نیویورکر با انتقادهای شدیدی ازطرف جامعهی ادبی و خوانندگانش مواجه شد، در این داستان عمل سبعانهی سنگسار را در یکی از روستاهای آمریکا روایت میکند؛ داستانی که با روایت خطی و ساده و تصویرسازیهای درخشان، یک روز کاملاً عادی را در روستایی روایت میکند که اهالی آن برای مراسم قرعهکشی آماده میشوند. کودکانی که بهشادی به اینطرف و آنطرف میروند و بزرگسالان با رفتار کاملاً عادی، روز تعطیل را میگذرانند. اما در نیمهی دوم داستان است که خواننده متوجه واقعیت دردناک و خشونتآمیز این بختآزمایی میشود؛ زمانی که قرعه به نام مادر یک خانواده میافتد و هیچکس -حتی بچههای خودش- در سنگسار کردن او تعللی نمیکند. جکسون بیشک یکی از تکاندهندهترین داستانهای قرن معاصر را بهجای گذاشته که خشونتخواهی انسان امروزی مدعی صاحبِ فرهنگ و اندیشه را زیرسؤال میبرد.
۳- دغدغهی محیط زیست و ورود به موضوعات علمی
تنوع و تکثر موضوعات داستاننویسی معاصر تنها به نقد کموکاستیهای اجتماعی محدود نمیشود، بلکه بستری برای ورود به محیط زیست و بررسی موضوعات علمی را هم فراهم میکند. ازجمله نویسندگان پیشرو در این موضوع، میتوان به خولیو کُورتاسار آرژانتینی اشاره کرد که ضمن اینکه در نوشتههایش از مکتبهای اگزیستانسیالیسم، سمبلیسم و سورئالیسم فرانسوی وام میگرفت، از رئالیسم جادویی آمریکای لاتین و سبک بورخس هم متأثر بود. در داستان «اَکسولُتل» او، با نمونهی درخشانی از استحاله روبهرو هستیم که انسان دربرابر موجودی غیرانسانی با واقعیت تلخ تکرار زندگی و اسارت و درنهایت مرگ روبهرو میشود. «اکسولتل» یک دوزیست مکزیکی است که باوجود کسب برخی ویژگیهای مرحلهی بلوغ، در مرحلهی شفیرگی میماند و درنهایت میمیرد. در این داستان، کورتاسار راوی انسانی را در باغوحش وهمآلود پاریس در مواجه با یک اکسولتل نشان میدهد که در تعلیق میان خیال و واقعیت، عاقبت خودش هم به یک اکسولتل تبدیل میشود.
از دیگر آثار درخشان در ورود به موضوعات علمی و محیط زیست، داستان «مارپیچ» نوشتهی نابغهی ایتالیایی، ایتالو کالوینو، است. کالوینو که دورههای مختلف نویسندگی و تغییر سبک را در زندگی پربار حرفهایاش تجربه کرده، داستان «مارپیچ» را در دوران تجربهگراییاش با بهره بسیار از دانش گیاهشناسی و فلسفی خود و والدینش مینویسد. QFWFQ موجودی تکسلولی است که در دنیای خیالی کالوینو، از ابتدای خلقت آفریده شده. او از تونل زمانی چندصدمیلیونساله عبور و همهی واقعیات تاریخی بشری را تجربه میکند تا به عصر حاضر میرسد. تخیلِ قدرتمند نویسنده همراه با اطلاعات علمی دقیق بهکمک روایت شگفتانگیز این موجود تکسلولی میآید، که با مفاهیم عمیقی همچون شناخت خود و همنوع، بقای نسل و باروری، عشقورزی و تنفرورزی مواجه میشود.
۴- موتیف مسائل زندگی و داستانهای معناگرا
در آخرین طبقهبندی تنوع موضوعی در داستانهای دوران معاصر، به آثاری میپردازیم که از مسائل زندگی و موضوعات انسانی ایده گرفتهاند. یودورا وِلتی در داستان «راه فرسوده»، سفر پرماجرای پیرزنی به نام فینیکس -سیمرغ- را روایت میکند که برای تهیهی داروی نوهی بیمارش با دستِ خالی و پای پیاده راهی شهر میشود. «راه فرسوده» براساس موتیف سفر شکل گرفته و سرشار از نمادها و تصویرسازیهای درخشان است. این داستان در ادامهی جنبشِ «رنسانس جنوب» در آمریکا نوشته شده که در آن نویسندگان پستمدرنیست سعی در نشان دادن معناهای عمیقتری از دوران پساجنگ داشتند. در این داستان، ولتی با استفاده از سبک چخوف، با کمرنگ کردن عمل داستانی اما پرداختن جزئیتر به حالوهوای شخصیت داستان و فضاسازیهای تأثیرگذار، جهانبینی عمیقتری از مسئلهی سفر و زندگی در ذهن خواننده ترسیم میکند.
نوع دیگری از جهانبینی را در داستان «مسئولیتها در رؤیا آغاز میشوند»، نوشتهی دِلمور شوارتْس میخوانیم؛ داستانی چندلایه و فلسفی که مسئلهی جبر و اختیار و گریزناپذیری انسان از تقدیر را مطرح میکند. راوی بیستویکساله، ماجرای آشنایی و ازدواج و طلاق پدرومادرش را روی پردهی سینما میبیند و از اینکه کنترلی بر هیچکدام از این اتفاقات ندارد، رنج میکشد؛ هرچند درنهایت با سرنوشتی که تقدیر برای همهی آنها رقم زده، کنار میآید.
از دیگر نمونههای درخشان داستانهای معناگرا در دوران معاصر، میتوان به داستان «یک درخت. یک صخره. یک ابر»، نوشتهی کارسُون مَککالرز اشاره کرد. مککالرز ازجمله نویسندگان زن آمریکایی است که بهخاطر سبک زندگی و بیماریای که سالهای طولانی از آن رنج میبُرد -و در میانسالی او را بهکام مرگ کشاند- در خلق آثاری با شخصیتهای غیرمعمول و توجه به احساسات رقیق انسانی شهرت دارد. داستان «یک درخت. یک صخره. یک ابر» سلوک عاشقانه-عارفانهای است که مسئلهی دریافت معنای زندگی را مطرح میکند؛ روایتی که در فضای بسته و تاریک یک نوشگاه در صبح نمور خاکستری شروع میشود و پیرمردی داستان زندگیاش را برای پسرک نوجوانی روایت میکند. مککالرز با تصویرسازیهای بیبدیل، داستانی را که خالی از اتفاق داستانی است، از حالت ایستایی به پویایی معناداری میرساند، تاجاییکه خواننده خود را با پیرمرد همراه میبیند. این داستان کنکاشی است در دریافت مفهوم عشق به غیرهمجنس که میتواند به درجهی خلوص عمیقتری از عشق به هستی ختم شود.
سخن پایانی
در این مقاله به بررسی کوتاه تغییرات عمدهی فرمی و محتوایی داستاننویسی دوران معاصر پرداختیم. پساز گذشت سه دوره از آفرینش این شکل ادبی، داستان کوتاه امروزه یکی از مهمترین فرمهای ادبیات است که مخاطب خاص و عام خود را پیدا کرده و نقش ویژهای در بازتاب صدای روشنفکران، دغدغهمندان و دردمندان جامعه دارد. در عصری که هفت میلیارد انسان در سرتاسر دنیا با استفاده از رسانههای اجتماعی و تکنولوژی پیشرفته، در هر ثانیه میلیونها داده تولید میکنند، ارائهی مطلبی کوتاه و پرعمق که هم خواننده را سرگرم کند و هم او را بهفکر فروبرد، بیشک هنری بیبدیل است. در چنین عصری با مجموعهی گستردهای از داستانهای کوتاه روبهرو هستیم که تنوع بسیاری از نظر فرمی و معنایی دارند؛ مجموعهی پرباری که علاوهبر عبور از ساختارهای سنتی داستاننویسی و معرفی فرمهای جدید روایتگریز و آشناییزدا، هم سعی در یافتن پاسخی به مسائل فلسفی و زیستشناسی و یافتن جهانبینی عمیقتر از زندگی دارد، هم برای تحقق حقوق رنگینپوستان و اقلیتهای جامعه تلاش میکند، هم جنگ و خشونت و سختگیریهای مذهبی را زیرسؤال میبرد و هم به نقد سرمایهداری و ماشینیسم و ازبین رفتن جایگاه آدمی در جامعهی صنعتی میپردازد. این مجموعه مثال بارزی از جملهی ماندگار جان آپدایک است که: «داستان، دنیای شما را توسعه میدهد.»
امید است که در سالهای پیشِ رو، حجم بیشتری از تکثرگرایی و تجربهگرایی را در داستان کوتاه شاهد باشیم؛ جریانی که امروز باعث پیدایش فرم جدیدی از ادبیات داستانی با عنوان «نویسندگی خلاق» شده که امکان نوشتن از هر موضوعی و در هر قالبی را برای نویسندهی جسور و آگاه و دغدغهمند فراهم میکند.
* این مقاله با نگاه به کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» نوشته شده است.