نویسنده: سام حاجیانی
نگاهی به رمان «هشت و چهلوچهار»، نوشتهی کاوه فولادینسب
«داستان این ساعت فقط داستان یک ساعت نبود، داستان عشق بود.»
زمان مفهومی است اسرارآمیز؛ یکی از مفاهیمی که عدم قطعیت و سیالیت را بهخوبی در ذهن تداعی و در یاد ماندگار میکند و هر بار بسته به مکان و حسوحال، شکلی تازه بهخود میگیرد؛ گاهی «از معنا تهی میشود» و گاهی «معنایی دیگرگون پیدا میکند». همین سیالیت زمان به سیالیت معنای پدیدهها -عشق، نفرت یا…- سرایت میکند؛ سياليتي كه در بندبندِ رمان «هشت و چهلوچهار» نوشتهی کاوه فولادینسب جریان دارد؛ بهخصوص در ساختار روایت که با رفتوبرگشتها و تکرارهای بهجا، فرمی غیرخطی پیدا کرده و همراستا با مضمون داستان -عدم قطعیت پدیدهها- سیال و روان شده است. نویسنده در این رمان باظرافت، از زمان بهعنوان عنصری اساسی برای نمایش عدم قطعیت بهره گرفته است.
در «هشت و چهلوچهار» زمان اهمیتی محوری در معناسازی دارد و فولادینسب برای هرچه بهتر بهتصویر کشیدن و انسجام بخشیدن به فرم و معنا، شخصیتی خیالپرداز را برگزیده. نیاسان زمانی شخصیتی است عاشقِ پرسه زدن در خیابانهای امروز «پایتختی خاورمیانهای» و شیفتهی غوطه خوردن در گذشته؛ خیابانهایی که دیگر شبیه روزهای کودکیاش نیستند: «]منوچهری[ دیگر آن منوچهری بچگیهایش نبود، اما نیاسان هنوز دوستش داشت.» خیابانهایی که هنوز دوستشان دارد، ولی ناهنجاریهایشان هم از نظر نیاسان پنهان نمیمانند؛ نیاسانی که عاشق تهران و تجریش و منوچهریاش است، ولی گاهی یکیشان را میگذارد برای دیگری: «لالهزار را گذاشت برای الکتریکیها و موتوریها و پیچید توی منوچهری.» نهفقط لالهزار و تجریش و منوچهری که خیابانها و مردمانش را میگذارد برای هم، و خودش، تنها، در زمان پرسه میزند؛ پرسهای که خستگی در آن جایی ندارد و فقط به گذشته دلبستهترش میکند. در پرسههای زمانیِ نیاسان، زمانْ معلق است؛ تعلیقی که داستان «هشت و چهلوچهار» را خواندنی میکند و خواننده را نیز تا پایان میان خیال و واقعیت نگه میدارد؛ درست تا هشت و چهلوچهار دقیقهی صبح که لحظهای مهم در رمان است؛ لحظهای معلق میان دنیاها؛ لحظهای که نه در این دنیا است و نه در دنیایی دیگر؛ لحظهای که هم در این دنیا است و هم در دنیاهایی دیگر که بهخوبی در رمان ساخته شدهاند.
«هشت و چهلوچهار» روایت گشتوگذار نیاسان در تهرانِ امروز است، در کنار مرور خاطرات گذشته. ولی این همهی داستان نیست و از همان سطرهای آغازین رمان، اهمیت زمان بهچشم میخورد: «نیاسان مجرد بود. نیاسان مجرد است.» فعل بودن در خط زمان صرف میشود؛ در گذشته و حال. این فقط نشانهای از تسلط نویسنده بر دستور زبان و قواعد زمان نیست، بلکه خبر از خلق دنیاهایي ميدهد که گویی همراستا به حیاتشان ادامه میدهند؛ دنیاهایی که باظرافت و با استفاده از نمایش دقیقِ سیالیت زمان و مرور خاطرات سه نسل بهتصویر کشیده شدهاند؛ دنیاهایی که نویسنده بهواسطهی راوی سومشخص داستان، آنها را نزدیک به ذهن نیاسان -وارث امروز خانوادهی ساعتساز زمانی- خلق کرده و هرکدام ساعت خود را دارند، و ساعتهایی که هرکدام راهورسم خود را: «وقتهایی که با معشوق سپری میشوند، عین باد میگذرند» و گاهی «کش میآیند و انگار قرار نیست هرگز تمام شوند». بااینحال داستان «هشت و چهلوچهار»، فقط داستان زمان نیست، داستان عشق است که پایانی بر آن مترتب نیست. داستان عشق در دنیاهایی که ساعتشان هرچه باشد و عقربههاشان روی هر عددی ایستاده باشند، از معنا هم که تهی شده باشند، از عشق تهی نمیشوند؛ از عشقی که «هرگز نمیمیرد، تنها از شکلی بهشکل دیگر تبدیل میشود.»
* نام فیلمی از صفی یزدانیان.