- «جهانی بیندیشیم و بومی عمل کنیم.» این جمله را بارها و بارها شنیدهایم و در زمینههای مختلف هم؛ چه از جامعهشناسان و چه از مدیران و چه از هنرمندان و کارشناسان هنری. یکی از خروجیهای چنین نوع نگرشی در ادبیات داستانی همانچیزی است که آن را «ادبیات بومگرا» مینامیم؛ یعنی ادبیاتی که تلاش میکند مفاهیم جهانشمول را در بستر و زمینة فرهنگها و خردهفرهنگها روایت کند. این عنوان سالهای سال است که در ادبیات داستانی فارسیزبان مطرح شده و حتی در دورههایی هم -به این بهانه که به فرهنگ بومی توجه میکند و در نتیجه در مقابل فرهنگ بیگانه قرار میگیرد- توسط نهادهای رسمی حمایت شده است. غفلت بزرگ اینجاست که «ادبیات بومگرا» قرار نیست در مقابل فرهنگ خاصی قرار بگیرد یا با فرهنگ خاصی مخالفت کند، بلکه میخواهد گوشههای مغفول و پنهانماندهای از فرهنگ بشری را در گسترة جغرافیایی یا فرهنگی ویژهای مورد کشف و شهود قرار دهد و در حقیقت به این گنجینة کهن، گوهری اضافه کند. ادبیات داستانی آمریکای لاتین مثالی بسیار موفق و جذاب در زمینة «ادبیات بومگرا»ست. در آثار نویسندههایی مثل گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا و خورخه لوییس بوخس، مخاطب -فارغ از اینکه خود در چه گسترة فرهنگیای قرار میگیرد- میتواند رگوپی و یاختههای فرهنگ خاص مردم آمریکای لاتین را ببیند و درعینحال با اثر داستانی به عنوان فراوردهای هنری ارتباط برقرار کند. «ادبیات بومگرا» -در شکل متعالیاش- از نگاه موزهای به فرهنگها و خردهفرهنگها حذر میکند و میکوشد آنها را به عنوان واقعیتی موجود اما پنهان یا مغفول مورد مداقه قرار دهد و حضور آنها در جریان زندگی تعدادی از ساکنان این کرة خاکی را نشان دهد. یکی از سوءتفاهمهای بزرگی که در زمینة «ادبیات بومگرا» در میان نویسندههای فارسیزبان وجود دارد، چگونگی کارکرد و کاربرد زبان است. این نویسندهها برای تحقق «ادبیات بومگرا» چنان افراطی از زبان بومی استفاده میکنند که درک و دریافت داستانشان حتی برای خوانندة فارسیزبان هم امکانپذیر نیست؛ چه برسد برای مترجمی که ممکن هست زبان مادریاش زبانی غیرفارسی باشد. برای ایجاد هویت بومی در یک اثر داستانی نیازی به افراط در استفاده از زبان بومی نیست. هویت بومی باید در تمامی اجزای داستان و روایت سیال باشد و توسط تکتک آدمهای داستان زندگی شود.
- پیشنهاد این هفتة «سلام کتاب» یک رمان عربی است؛ رمانی که در سال ۲۰۰۱ عنوان مهمترین رمان عربی قرن بیستم را از آکادمی ادبیات عرب کسب کرده است. نام این رمان «موسم هجرت به شمال» و نوشتة طیب صالح (۲۰۰۹-۱۹۲۹) نویسندة سودانی است. این رمان را رضا عامری ترجمه و نشر چشمه در قالب مجموعة جهان نو منتشر کرده است. «موسم هجرت به شمال» ساختاری زندگینامهای دارد. راوی رمان بعد از چند سالی تحصیل در اروپا به زادگاهش بازمیگردد و در آنجا با تازهواردی به نام مصطفی سعید آشنا میشود. مصطفی سعید، شخصیت مرکزی رمان است؛ نابغهای که در مصر و لندن تحصیل کرده، با زنان زیادی زندگی کرده و سرانجام تصمیم به عزلتنشینی در دهکدهای کوچک در سودان گرفته است. ذهن راوی درگیر مصطفی سعید میشود و سعی میکند او را هرچه بیشتر بشناسد. مصطفی سعید هم قرابتهایی با راوی احساس میکند و بخشهایی از سرگذشتش را برای او روایت میکند. کمی بعد مصطفی سعید از دنیا میرود -آنهم در مرگی که به نظر کموبیش خودخواسته میرسد- و راوی را وکیل و وصی خود میکند. همین موضوع دلیلی میشود تا راوی بازهم بیشتر و بیشتر درگیر سرگذشت مصطفی سعید شود و خواننده را هم همراه خود بکشاند و در جریان رمان کمکمک شخصیت او را برای خواننده باز کند. رمان زبان بسیار شاعرانه و تصویریای دارد که قابلیتهایش در ترجمه کم یا مخدوش نشده است. این نشان میدهد که زبان خوب داستانی، زبان قابل ترجمه است؛ زبانی که ارزشش در فرایند ترجمه دچار زوال نمیشود. آنچه که باعث میشود «موسم هجرت به شمال» پیشنهاد این هفتة ستون «سلام کتاب» باشد اما دو نکتة دیگر است: یکی توجه توأمان به مسایل جامعهشناختی و روانشناختی که باعث هرچه عمیقتر شدن رمان میشود و دیگری توجه درست، سالم و کامل به مقولة بومگرایی در ادبیات داستانی. به عبارت دیگر میتوان گفت که رمان «موسم هجرت به شمال» یک رمان بهتماممعنا عربی است که بهخوبی به ویژگیهای مردمشناسانة جامعة عرب توجه میکند و شناخت مناسبی از این جامعه در اختیار خواننده میگذارد. همنشینی این دو نکته در «موسم هجرت به شمال» آن را تبدیل به آینهای تمامنما از رویارویی سنت و مدرنیته در جامعة عربی میکند.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: در هفتهای که گذشت، ارکستر سمفونیک رودکی نخستین اجرای خود را در تالار وحدت تهران انجام داد و بهاصطلاح رونمایی شد. مدیر این ارکستر محمد حقگو و رهبر آن آرش امینی است. ارکستر رودکی در نخستین اجرای خود از پنجاهویک نوازندة ایرانی و ده نوازندة میهمان که از ارمنستان به ایران آمده بودند، بهره میبرد. خوانندة ارکستر حمیدرضا نوربخش بود و گروه کری چهلوهشتنفری به رهبری علیرضا شفقینژاد نیز ارکستر را همراهی میکردند. ارکستر شش قطعه اجرا کرد که یکیشان ساختة مرتصی نیداوود (همان پیشدرآمد اصفهان معروف با تنظیم مرتضی حنانه)، یکی دیگر ساختة فکرت امیروف و چهارتای دیگر ساختة محمد حقگو بودند. فارغ از کیفیت موسیقایی اجرا و کیفیت پرفورمنس (شکل نمایشی اجرای) آن، باید اذعان کرد کاری که توسط این گروه انجام شده، کار بزرگی است. اینکه چند نفر موزیسین همت کنند و پیشنهادی بدهند و در هزارتوهای بوروکراتیک گموگور نشوند و چنین ارکستری را تأسیس کنند، جای خوشحالی و تقدیر فراوان دارد. بیشتر نوازندههای ارکستر جوان بودند، این جوانی -که نمیدانم بنا به خواست و سلیقة رهبر و مدیر ارکستر بوده یا مثلاً دلایلی چون محدودیت بودجه داشته- بیتردید روی کیفیت کاری چون اجرای ارکسترال که یکی از ارکانش تجربه است، تأثیر میگذارد. اما میتوان امیدوار بود که کسانی که توانستهاند چنین گروهی را تأسیس کنند، در آینده بتوانند با تمرکز بیشتری روی کیفیت موسیقایی ارکستر کار کنند و آن را ارتقا دهند؛ در این میان بیتردید استفاده از همکاری طیفهای مختلفی از آهنگسازهای ایرانی هم نباید فراموش شود. به هر روی میتوان تولد ارکستر سمفونیک رودکی را به جامعة موسیقی و مردم هنردوست ایران تبریک گفت.