نویسنده: ابوالفضل آقائیپور
نگاهی به مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، نوشتهی محمدرضا زمانی
برای ساخت جهان داستانی منحصربهفرد، ولو کوچک، باید پرتو نگاه هستیشناسانهی نویسنده ازطریق راوی بر تمام اجزای داستان افکنده شود و آنها را بهطرزی هماهنگ در ارتباط با یکدیگر قرار بدهد. این سه عنصرِ نگاه نویسنده، راوی و عناصر داستان، در ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر قرار دارند. هرکدام از این سه عنصر اگر در جای خود بهخوبی کار نکند یا از عمق و ساختمان مناسبی برخوردار نباشد، این جهان داستانی منحصربهفرد تشکیل نمیشود یا جهانی ناقص پدید میآید. آنچه ما در داستان با آن روبهرو میشویم، مجموعهای از عناصر داستان است که نحوهی روایت راوی را شکل داده و در بعدی انتزاعیتر ما را به جهان داستانی نویسنده ارجاع میدهد. پس برای رسیدن به بالاترین مراتب معناشناختی و هستیشناسانهی اثر باید راهی وارونه را بپیماییم؛ باید از اجزاء کوچک و بهظاهر کماهمیت شروع کنیم، به عناصر پررنگتر داستان برسیم تا درنهایت در ارتباط همهی اینها با شخص راوی، به عمق جهانبینی نویسنده دست بیابیم.
جهانهای منحصربهفرد، رنگها و طعمهای منحصربهفردی هم دارند، که هم آنها را از جهانهای داستانی دیگر متمایز میکنند و هم عناصر درونی آنها را در هماهنگی با یکدیگر قرار میدهند. در این شرایط، اگر ما وارد این جهان بشویم، با محیط جدیدی روبهرو هستیم که مناسبات خاص خود را دارد، و ما درصدد پاسخ به چرایی این مناسبات برنمیآییم، بلکه با این روابط و مناسبات همراه میشویم و تحت تأثیر و تأثر قرار میگیریم. این مناسبات کیفیتهای متفاوتی دارند. هرچه عناصر داستان در هماهنگی بیشتری باهم قرار داشته باشند و حول محور معنایی مشخصتری چرخ بزنند و از آبشخوری خلاقانهتر و متعالیتر سود ببرند، ما با جهانی عظیمتر روبهرو خواهیم بود. ویرجینیا وولف در رمان «خانم دلووی»، جهانی پیچیده میسازد که شخصیتها و مکان و زمان ازطریق سیالیتی که از زبان او سرچشمه میگیرد، در آن در جریانند. فیلیپ راث در داستان «یکی مثل همه»، ما را با جهانی روبهرو میکند که در آن کلمهها با بیانی خونسرد و از دل خاطراتی پراکنده، از زوال تدریجی شخصیت محوری داستان میگویند و همهچیز حولوحوش محور مرگ میچرخد. هولدِن کالفیلد در داستان «ناتور دشت» سلینجر، هر بار که سوار تاکسی میشود با رانندهی تاکسی درمورد مرغابیهای پارکی وارد گفتوگو میشود؛ از محیط زندگیشان، از تغذیهشان و از نحوهی زیستشان. این گزارهْ ساده و بدیهی بهنظر میرسد، اما درعینحال سؤالهای متعددی میتوانند از پس آن سربربیاورند. چرا هولدن بهناگاه و بیدلیل از مرغابیهایی حرف میزند که شاید هیچ نقش کلیدیای در داستان ندارند؟ چه رابطهای میان تاکسی سوارشدن هولدن و حرف زدن از مرغابیها وجود دارد؟ و چرا رانندهی تاکسی بدون هیچ تعجب یا پرسش خاصی با او وارد دیالوگ میشود؟ اینها تنها بخشی از سؤالهایی هستند که در متن رمان بیپاسخ میمانند؛ رمان پر است از چنین رفتارهایی. درواقع تمام تلاش سلینجر ازلحاظ شخصیتپردازی و استفاده از زبان و فضاسازی و دیالوگ و… درنهایت منجر به ایجاد شخصیتی میشود که دنیای خاص خود را دارد و گویی رها و سیال است. بهاینمعنا که در هر لحظه و در هر موقعیت، ممکن است دست به رفتاری غیرعادی و عجیبوغریب بزند که در رمان نهتنها غیرطبیعی بهنظر نمیرسد، که اساساً تمام پایههای رمان ساختهشده از چنین واکنشهایی است. شاید اگر در زندگی واقعی کسی وارد تاکسی شود و بیهیچ دلیلی، درمورد مرغابیهای فلان پارک صحبت کند، اَنگ دیوانه بودن به او بزنیم یا اگر در رمانی دیگر این اتفاق بیفتد، انگ سطحی بودن به آن رمان، اما در این جهان جادویی خبری از اینها نیست.
کیفیتی که در جهان داستانی «ناتور دشت» با قوت و شدت و در سطحی استادانه و ماهرانه دیده میشود و میتوانیم آن را سطح بازیگوشی یا دیوانهبازی بنامیم، بهنوعی در جهان داستانهای «ساکن خانهی دیگران» هم دیده میشود؛ یعنی نویسنده در پلهی اول، موفق به خلق جهانی داستانی شده و در مرحلهی بعد، اقدام دیگری انجام داده و به آن کیفیتی اینچنینی داده است. مردی که مدام وسایل خانهاش را جابهجا میکند و صدای قیژ وسایلش همسایهها را از آن آپارتمان میراند، با مردی که مدام و بیدلیل دستش را به وسایل اطرافش میکوبد، روبهرو میشوند. حفرهای میان دو طبقه از یک ساختمان بهوجود میآید و ساکنان این دو طبقه -ازاینطریق- باهم در ارتباط قرار میگیرند. و ما این آدمها و کارهای عجیبوغریب را قبول میکنیم و از آنها روگردان نمیشویم. دل میدهیم و داستان را تا ته میخوانیم. چرا؟ چه اتفاقی در این بین میافتد؟ بیشک در پشت چنین جهانی با چنین کیفیتی، نویسندهای بازیگوش و خلاق نشسته که به پدیدههای اطرافش بهگونهای دیگر نگاه میکند.
ما بهمحض روبهرو شدن با هر داستانی، با راویای روبهرو میشویم که درحال روایت کردن است. روایت راوی در زبان اتفاق میافتد و ذرهذره عناصر دیگر داستان را برای ما میسازد. پس شیوهی روایت کردن از همان کلمههای اول نمایان و ساخته میشود. اینکه نویسنده/راوی داستان را از کجا شروع کند، هم اولین قدم ساخت یک روایت است و هم تکلیف ما را با چگونگی دیدگاه نویسنده/راوی مشخص میکند. پاراگرافها یا چهبسا جملههای آغازین هرکدام از داستانهای مجموعهی «ساکن خانهی دیگران»، بوی غیرعادی بودن میدهند. هرکدام از آنها از انتخاب موقعیتها و فضاهایی غریب یا از انتخاب شخصیتهایی بودار و مسئلهدار خبر میدهند: «آب تا نزدیکیهای مبل دونفره آمد و برگشت.» این جملهی آغازین داستان «طلای ابلهان» است که از همان ابتدا زنگ موقعیتی سورئالیستی را در گوش خواننده بهصدا درمیآورد. یا در ابتدای داستان «مردی که شبها به آفریقا میرفت و قبل از روشن شدن هوا برمیگشت»، این جملهها را میخوانیم: «سهتا خانه داشتم، اولی از پر قو و دومی از آجر سهسانتی و سومی، جایی تاریک از سیمان سرد»؛ که خود نشانی از شخصیتی غریب با ذهنیتی عجیب دارد. بهعلاوه، هرکدام از شروعهای داستانی این مجموعه نشان میدهند که نویسندهی اثر به موضوعهای ساده و گاه بیاهمیت و گاه پرکاربرد در داستانهای دیگر، نگاه متفاوتی دارد، که در ادامهی هر داستان این نگاه کامل میشود و جهان دلخواه او را پیش چشمان خواننده، ذرهذره، میسازد.
موقعیتهای داستانی در مجموعهی «ساکن خانهی دیگران»، موقعیتهایی نامتعارفند. غیراز داستانهای «ساکن خانهی دیگران» و «طلای ابلهان» که کمی از حالت واقعگرایی خارج میشوند، در باقی داستانها با موقعیتهایی طرفیم که درعینحال که از واقعیت دورند، اما بههرحال بهنوعی میتوانند در جهان واقع هم بروز و ظهور پیدا کنند. نمونهی بسیار خوب این مسئلهْ داستان «حفرهی مشترک» است. در این داستان یک حفره میان دو طبقه از یک ساختمان ایجاد شده و ساکنان دو طبقه را بههم مربوط میکند. هرچند در ابتدای داستان، نویسنده توضیحی دربارهی علت ایجاد این حفره نمیدهد، اما ذرهذره همین موضوع را هم بهشکلی خاص باز میکند، که خود به وهمآلود بودن موقعیت دامن میزند. موقعیت بدیع دیگری هم در داستان «شن در تکان شیشه» ساخته میشود. داستان از یک زنگ کوچکِ در شروع میشود و به بیگانگی فرد و بیرون رانده شدن او از خانهی خودش منتهی میشود. در پایان داستان، اوست که ساکن خانهی دیگران است.
شخصیتهای این مجموعه یا ویژگی نامتعارفی دارند، یا مدام دست به رفتارهایی نامتعارف میزنند یا مسئلهای نامتعارف دارند. البته زبان هم که ارتباط تنگاتنگی با شخصیتپردازی دارد، در این مجموعه بهگونهای است که کمک خوبی به پرداخت شخصیتها میکند. در داستان «طلای ابلهان»، پیرمردی را میبینیم که همیشه توی استخری در یک خانه است و گویی ازطریق آن استخر با اقیانوسها در ارتباط است. در داستان «حوزهی اسکاندیناوی»، یکی از شخصیتها لباس خودش را سر چوب زده و آتش میزند، یا جمعی از آنها به سراغ مغازهای میروند و زبان خود را به شیشهی مغازه میکشند. در داستان «اندوه پذیرایی»، راوی از دوستش که به او جا داده، حالا متنفر است و مترصد که او را از خانهی خودش بیرون بیندازد. البته هرکدام از این رفتارها و ویژگیها و خلقوخوها در بستر معناشناختی داستان چیزی را نشان میدهند و مبین حرف خاصی هستند که نویسنده درصدد بیان آن است، اما باوجود اینکه در تاروپود داستان پذیرفته میشوند، بهخودیخود غیرعادی بهنظر میرسند. هستهی اصلی وارد کردن یک داستان به سطح بازیگوشی، شخصیتها هستند.
دیالوگهای این مجموعه دو ویژگی خاص دارند که نشانی است از عقیم بودن رابطهها بین افراد و به غرابت فضا و شخصیتها کمک میکند. اولین ویژگیْ عدم پیروی از قواعد کاربردی در بحث زبانشناسی است. در این قاعده در پاسخ به هر جملهی معناداری، جملهی معنادار دیگری میآید و بستر معنایی را کامل میکند، اما در داستانهای این مجموعه این قواعد معمولاً رعایت نمیشوند؛ ما با افرادی روبهروییم که حتی در گفتوگوهای معمولشان دچار لکنتند. ویژگی دوم آوردن دیالوگهایی است که ممکن است زائد و بیاهمیت بهنظر برسند؛ مثلاً سلاموعلیک چند نفر با هم در داستان «حوزهی اسکاندیناوی». دراینحال نویسنده داستان را از فضا خشکوخالی میکند و پوچی خاصی به فضا و شخصیتها میدهد.
ویژگی بزرگ این مجموعه در وهلهی اول این است که در خلق جهان داستانی با نقصانی روبهرو نیست و در وهلهی دوم، اینکه درهمتنیدگی قابلقبول اجزای روایی و ایدههای گاه درخشان در بعضی از داستانها، جهانی را میسازد که قابلتأمل و تأثیرگذار است. در بعضی از داستانهای این مجموعه، شخصیتها همچنان بعداز اتمام داستان کش میآیند و با ما همراه میشوند؛ همانطورکه بعضی از داستانها تأثیری میگذارند که ممکن است تا مدتی بعد در ذهن خواننده برجا بماند. و چه مسرتی بالاتر از این برای نویسندهای که دیده، خوانده و حالا با کلمههایی که بوی خلاقیت میدهند، به سراغ ما آمده است؟