نویسنده: آزاده شریعت
نگاهی به مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، نوشتهی محمدرضا زمانی
فاجعه برای انسان وقتی رخ داد که چیزی برای همیشه ازدست رفت و آدم معنای فقدان را در لحظهلحظهی زندگیاش درک کرد. مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، داستان تبعات فاجعه است؛ داستان تبعات فقدان. کتاب شامل داستانهایی است که در هرکدام کسی مهمترین بهانهی زندگیاش را ازدست داده و بعداز آن، توی این دنیا -آواره و حیران- خودش را دچار روزمرگی کرده. آدمهای توی داستانها بعداز فاجعهی زندگیشان دیگر متعلق به هیچکس و هیچکجا نیستند؛ آنها ارواحی سرگردانند که توی دنیای آدمهای دیگر وول میخورند. بعضی جسم دارند و بعضی آن را هم ندارند. فرقی هم ندارد جزء کدام دسته باشند، مسئله این است که همهشان اهل ناکجایند.
داستانها، ماجراها و آدمهایش بههم وصلند؛ بهواسطهی همسایهای، رنگی، آتشی و یا حتی نخی آویزان از لباسی. نویسنده با این اتصال نشان میدهد که انسان عصر جدید در دنیای مدرن به دور از اصل و اساس طبیعیاش بهمثابهِ یک دیگری قلمداد میشود. گرچه همه دارند سعی میکنند با همنوعانشان متمدنانه رفتار کنند، اما هر انسانْ متجاوز حریم انسان دیگری است. معنای اصول انسانی در جهان داستانهای این کتاب، یعنی نادیده گرفتن حقوق دیگران بهبهانهی انسانیت. یکی فرزندش را ازدست داده و همسایهای به ملاحظهی شرایطش حفرهی بین طبقات را پر نمیکند، دیگری فرزند برادری را نگه میدارد که همسرش ترکش کرده و دوستی هم پذیرای دوست بیخانمانش شده. قانون مدون انسانها کسی را مالک خانه میداند که سند به نامش خورده، اما آرزوی آدم سرگردانْ نقض قانون و کسب قلمرو است؛ حتی اگر به شیوهی خرسها باشد و مالکیت را شاشیدن در قلمرو ثابت کند.
هر داستان بهخاطر وقوع یک ضایعه، گرفتار خشونت است. گرچه نویسنده با زبانی طناز، خشونت را تخفیف داده، اما درد را به عمق استخوان خواننده رسانده. دو بچهْ عمهی میانسالشان را بستهاند تا خانهاش را تصاحب کنند و اموالش را تقسیم، اما موقع کتک زدن او و لرزیدن گوشتهایش زیر ضربه، یاد لرزیدن گوشتهای شل مادری دوستداشتنی موقع برداشتن زردچوبه از کابینت میافتند؛ همان مادر دوستداشتنیای که گذاشته و رفته و پدر را به جنونی رسانده که دنیا را بهآتش بکشد. یا سه دوست صمیمی که درآستانهی جدایی و هجرت قرار گرفتهاند، در شبی تاریک و سرد، آخرین دیدارشان را تدارک میبینند. دزدْ ماشین یکیشان را زده و وسایلش را توی خیابان پخش کرده، اما این واژگونی آنها را یاد داستان تکراری دهقان فداکار میاندازد؛ دهقانی که دیگر نه خودش هست و نه فداکاریاش، و داستانش دستمایهی خنده شده.
خشونتبارترین رفتار انسان درطول تاریخ، جنگ بوده، اما جنگ هم توی این داستانها زیر پناهگاهی سیمانی در آغوش خانواده برای پسری که هر شب توی خوابش به آفریقا سفر میکند، مضحک است. محمدرضا زمانی میتواند خواننده را با درد، قلقلک بدهد و بخنداند؛ همانطورکه زندگی، آدم را با بهانههایی واهی و دروغین شاد نگه داشته. در هیچکدام از داستانها، خواننده با گره اصلی کاراکترهای داستان روبهرو نمیشود. کسی نمیگوید رفتن یک همسر، جای خالی یک معشوق، مرگ فرزند یا غرق شدن یک زن توی دریا میتواند چقدر مصیبتبار باشد و امورات یک بازمانده از طوفان بلا را به حاشیهی ساحل زندگی براند. خواننده فقط ناظر زندگیای حاشیهای است، ناظر این بازمانده از بلا. همین حاشیه است که زندگی را از آدمها گرفته و آنها را ویلانسیلان خانه و حریم دیگران کرده. نویسنده بهجای مستقیم گفتن اینها، با استفاده از نشانههایی که درطول مسیر گذاشته، به خواننده لذت کشف بخشیده. این نشانهها در بیشتر داستانها تکرار شده تا داستانها جزئی از یک مجموعه باشند، اما انگار یک جاهایی مثل داستان «ایستادن برپای راست»، محمدرضا زمانی داستان گفتن را رها کرده و بیشترک دلش خواسته با خواننده حرف بزند. در داستان «نوع سوم» هم ایده را داده دست خواننده و مشارکت او را برای ساختن جهان داستان طلب کرده. بااینهمه این مجموعهداستان پر است از بهانه برای خواندن؛ خواندن داستان آدمهایی که دنبال مفهومی تازه برای زندگی، زندهماندن و عشق هستند؛ عشقی که مثل داستانهای دیگر در رنگهای گرم و آتشین متجلی نمیشود. در این داستانها عشقْ رنگ آبی بلوز عمه و دیوار خاکستری پناهگاه سیمانی است. آرامشْ سوار بر پردهی توری سفید، در هوا میرقصد. رنگهای تند و گرم در این کتاب و در دنیایی که آدمها ساکن خانهی دیگرانند، مصیبت میآفرینند، آتش میزنند و بچهها را توی مرگ بزرگ میکنند، و یا نواری زرد و مسموم میشوند و میپیچند دور درختان خیابان ولیعصر.
*مصرعی از شعری از محمدعلی بهمنی