نویسنده: نگار قلندر
نگاهی به مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، نوشتهی محمدرضا زمانی
خانه مفهوم آشنایی است؛ چه چهاردیواری اطرافمان باشد، چه آپارتمانی چندطبقه، چه محلهای که به آن تعلقخاطر داریم و چه کشوری با مرزهایی مشخص. خانه جایی است که آدمها در آن احساس امنیت و راحتی میکنند و اگر این حال را نداشته باشند، غریبهاند و انگار ساکن خانهی دیگری باشند، همیشه در فکر رفتنند یا در فکر رفتن دیگری. محمدرضا زمانی داستانهای «ساکن خانهی دیگران» را حول همین مفهوم ساخته. او شخصیتهایش را در مکان آشنای خانه در موقعیتهایی ناآشنا قرار میدهد. گاهی آنها را روی پشتبام مشغول کار معمول تعمیر کولر میکند، تا افتادن آچاری از دست پدر و خوردنش به زانوی تعمیرکار برای همیشه تعادل روزمرهی زندگی را بههم بزند. گاهی آنها را در همسایگی هم ساکن میکند؛ همسایهای که حضور سقفی حریم خصوصیاش را از دیگری جدا میکند، اما در موقعیت عجیب داستان، حفرهای یکمتردریکمتر در سقف خانه، تصویر تازهای از این همسایگی میسازد. گاهی هم همه را در یک ماشین مینشاند تا دوستی را برای مهاجرت از خانهی مشترکشان -وطن- به فرودگاه برسانند و سرگردانی و دلتنگیشان را از این رفتن بهشکلی ناآشنا و طنازانه بهتصویر میکشد. زمانی با ایدههایی خلاقانه جهانهای داستانی بدیعی خلق میکند؛ جهانهایی که مدام مخاطب را در مواجهه با موقعیتی تازه قرار میدهند. او با استفاده از ساخت وضعیتهایی بهظاهر غیرممکن اما درعمل شدنی، غافلگیری را در تاروپود برخی از داستانهایش تنیده؛ مثلاً در داستان «ساکن خانهی دیگران»، مخاطب با گرهگشایی داستان، وقتی که میفهمد راوی سالها پیش در خانهای که پدرش بهآتش کشیده، سوخته، غافلگیر میشود. اما اغلب داستانهای مجموعهْ اوج یا گرهگشایی غافلگیرکنندهای ندارند و تعلیق و کشش آنها بیشتر در مواجهه با فضاها، شخصیتها و انتخاب جزئیاتی است که نویسنده از آنها آشناییزدایی کرده.
داستانها پر از توصیفها و تشبیههای خلاقانهاند: تشبیه گرمای تابستان به کرکسی که روی سر آدمها میچرخد و انگار در انتظار حادثه است، تشبیه انعکاس آفتاب به بومرنگی که صاحبش دور ایستاده، تشبیه پسربچهای ساکت به کشوری که آدمهای آن شبها زود میخوابند، تشبیه موهای پریشان به آبی که محکم به زمین خورده و بسیاری از توصیفها و تشبیههای دیگر که همه تداعیگر شی، آدم و جایی در ذهن مخاطبند که بارها دیده، اما هیچوقت بهشکلی که زمانی آنها را توصیف میکند، مجسمشان نکرده. در کنار این آشناییزدایی، نویسنده برای باورپذیر کردن داستانها، جزئیاتی را توصیف میکند که در نگاه اول بیاهمیت بهنظر میرسند، اما همین جزئیات بهظاهر ساده در کنار فضاها و موقعیتهای ناآشنا، باعث میشوند روایت برای خواننده واقعی و ملموس بهنظر برسد؛ جزئیاتی که بیشتر در صحنهپردازیهای داستان از آنها استفاده شده؛ مثل صدای دوپ دوپ ماشین وقتی از روی پل رد میشود، توجه به نوار زردی که دور تنهی درختهای خیابان ولیعصر پیچیده شده، صدای جا افتادن صندلی ماشین وقتی رانندهها عوض میشوند و بسیاری از جزئیات ریزبینانهی دیگر، که نویسنده نوآورانه آنها را انتخاب کرده، برای اینکه مخاطبْ خود را در کنار شخصیتهای داستان پیدا کند، تا در داستان «حوزهی اسکاندیناوی» دلتنگ دوستی شود که برای همیشه خانه را ترک میکند، یا در داستان «نوع سوم» از صدای قیژ قیژ «آقای قیژ» در همسایگیاش احساس کلافگی کند و یا کنار شخصیت داستان «حفرهی مشترک»، روی کاناپه بنشیند و زندگی همسایهاش را دید بزند؛ انگار بیشتر آدمهای داستانهای «ساکن خانهی دیگران»، ساکن یک محلهاند و تصویری کوچکشده از خانهای که روزی دو کودک هشتساله در آتش آن سوختهاند، گوشهای از زندگی همهشان حضور دارد، تا درد بیخانمانی از خاطر هیچکدامشان نرود. خانه در پیکرهی تمام داستانهای مجموعه حضور دارد؛ حضوری که نمیتوان نادیده گرفت یا فراموش کرد؛ خانههایی که مفهوم معمولشان در داستانها رنگ میبازد و آرامآرام در پسزمینهی داستانها گم میشود؛ مانند مفهوم مالکیت که در داستان «شن در تکان شیشه» چنان خالیازمعنا میشود که ما هم همراه راوی داستان، خانه را به غریبهها وامیگذاریم و میرویم و میپذیریم که شاید این ماییم که ساکن خانهی دیگرانیم.