نویسنده: جواد ماهزاده
نگاهی به رمان «هشت و چهلوچهار»، نوشتهی کاوه فولادینسب
قرار نوشتن این یادداشتْ دوستانه و صمیمانه است. حسن ماجرا در همین است. برای همین، بیش از آنکه بخواهم مثلأ دربارهی «هشت و چهلوچهار» یا «حرفه: داستاننویس»، «بئاتریس و ویرژیل»، «مزار در همین حوالی»، کتابهای «جریان چهارم» و «نوشتن مانند بزرگان» بنویسم، میخواهم دربارهی مجموعهی اینها بنویسم؛ که نامشان یکجا کاوه فولادینسب است. این تازه اول ماجراست و درخت کاوه قرار است سالهای سال بار بدهد. کاوه تنها درخت چندمیوهی جوانی است که میشناسم. با مجموعهی «مزار در همین حوالی» شروع کرد و حالا خود مجموعهای است کارآمد و کلیدی برای تکاندادن این ادبیات کمکار و تنبل؛ آنهم در این زمین سوختهی بیآب. واقعاً نسب از فولاد دارد. راهاندازی و هدایت مدرسهی ادبیات داستانی در ایران، ذهنی آکادمیک و نظمپذیر میخواهد و امید به آبادیِ کمنظیر؛ در این ناآباد. کاوه چندسالی است که دارد ذهنهای آشفته، امیدهای تحلیلرفته و جانهای کاهل و وارفتهی ما را میورزاند؛ ورزش میدهد. همین مقدمهی کوتاه کافی است تا برسم به ویژگی کمیاب او که همین نظم داشتن و نظم دادن است. برای منِ بیسامان بیحوصله، حتی مشاهده و لمس فعالیتهای منظم و بابرنامهای ازایندست، مانند حظ بردن شناگری مصدوم از تماشای یک شنای هنرمندانه است، و راستش این است که مصدوم نیستم و تنبلم.
کاوه فولادینسب منظم و بابرنامه کار میکند؛ از آنهایی است که چندتا دفتر برنامهریزی دارند. در نوشتن منظم و باحوصله است؛ نوشتهاش را میگویم، نه نوشتنش را. تکنیک را به ظریفترین و دقیقترین وجهش بهکار میبرد و درعین همهی این خصلتهای بالذاته مکانیکال و تکنیکال، روح و روحیهی شرقی عجیبی در داستانهایش دارد، که ترکیب ایندو، به سازگاری دو فرهنگ دور ازهم میماند؛ انگار مارادونا باشد در تیم آلمان. رمانی مینویسد تکنیکی و با بازیهای زمانی، مثل «هشت و چهلوچهار»، اما همان تقدیمی کوتاهی هم که بر آن مینویسد، شبیه یک هایکو یا داستانوارهای شرقی است.
این ویژگی را در «هشت و چهلوچهار» بیشتر مرور کنیم: چشمهای نویسنده در این رمان، مثل یک نگارگر -حتی گاهی با جزئینگریِ یک مینیاتوریست- به همهسو هست؛ مانند یک لانگشات، نه، بگذارید مثال بهتری بزنم، مانند این تصاویر گوگلمپ که ابتدا کلیتی را نشان میدهند و بعد زوم میکنند و زوم میکنند و زوم میکنند و فیهاخالدون کوچه و خیابان را پیش چشم میآورند. همان بیستسی صفحهی اول را ورق دوبارهای بزنید. روی میز، پشت شیشه توی خیابان، جزئیات لباس آدم روبهرویی، تابلوی نقاشی و هر شیئی در صحنه، همهوهمه جزء بافت رمان بهحساب میآیند. درواقع، این اجزا همان موجودات و همان مصنوعاتی هستند که نویسنده در دوروبر صحنه میکاود و نشانمان میدهد. گویی بخواهد از هرکدام تاشی روی بوم بزند و وضعیتی عمومی را نمایش دهد. اینجا به ویژگی دوم آثارش میرسیم: خوب دیدن. تماشا. نظر کردن. راویِ پرسهزن او یک جستوجوگر است؛ درعین سرگشتگیای که دارد، بهدنبال هدفی است، بهدنبال گمشدهای است. اینجا به ویژگی سومی میرسیم که در «مزار در همین حوالی» نبود و در «هشت و چهلوچهار» بروز کرده: نگاه کردن. راوی او حالا فقط نمیبیند، با انتخاب نگاه میکند؛ نگاه هدفمند، نگاه میکروسکوپی و دقیق، یا هرچه اسمش را بگذاریم؛ نگاه به فرد، به گمشدهی فرد، به شهر یا محیط زندگی، همان زیستجهان، بهمثابه انداموارهای کهن با تاریخی چندلایه. راوی او انگار یک شاهد یا جستوجوگر تاریخی است؛ شاهد چند نسل آدمهای گمشده، آدمهای زنده، آدمهای مرده و آدمهای سرگشته است. در اینکه «هشت و چهلوچهار» رمانی تکنیکی است، تردید ندارم، در اینکه رمانی است با مشخصههای شهری تردید ندارم، اما چون از انسان شهری امروز ایران با دغدغهها و بلاتکلیفیها و سرگردانیهایش میگوید، میتوانم آن را جزء آثاری هم بدانم که پهلو به ژانر تاریخگرا میزنند؛ رمانهایی که چندسالی است ازسوی نویسندگان دههی هشتاد به بعد خواندهایم: از بلقیس سلیمانی، رضیه انصاری، امیرحسین خورشیدفر و مهدی یزدانی خرم (مقصودم آخرین رمان این دوستان است).
فکر میکنم کاوه فولادینسب با «برلینیها»یش کامل و تمامقد به این ژانر ورود کند؛ و پیشبینی میکنم اینبار، فارغ از دلبستگی شدید به تکنیکال نوشتن.
از کاوه درس میگیرم و تفصیل نمیدهم، وگرنه بیش از «هشت و چهلوچهار» جا داشت که از چهار کتاب «حرفه: داستاننویس» بگویم که مقدمهای بود بر فعالیتهای آکادمیک داستانی او؛ که این نیز از کسی مثل من و خیلیها برنمیآید، همچنانکه خوب فوتبال بازیکردن از من برنمیآید، اما برای فوتبالیست تکنیکی هورا میکشم.