نویسنده: فاطمه مهدوی
نگاهی به رمان «هشت و چهلوچهار»، نوشتهی کاوه فولادینسب
«قدیمترها مجرد نمیگفتند، میگفتند عزب. به عزب خانه نمیدادند، با عزب شوخی نمیکردند، به عزب نزدیک نمیشدند…»
قدیمترها قاعدهی مشخصی برای زندگی موفق وجود داشت که صدایش میزدند «عاقبتبهخیری». همینکه جوان عزب، ناکام نمیماند و دلی از عزا درمیآورد، عاقبتبهخیر بود. بعد هم نوبت میرسید به دوسهتا بچه. حالا اما به مجرد «عزب» نمیگویند. مجردها هم راهی برای خود باز کردهاند. زوج و فرد کنار هم نشستهاند. حالا حرف از تکثرگرایی شده و با قاعدههای قدیمی همه را زن/شوهر نمیدهند. بچه الزام خانواده نیست. قدیمها شده قدیمترها. «هشت و چهلوچهار» هم اینطور است: «نیاسان مجرد بود. نیاسان مجرد است.»
نیاسان تنها پسرِ پسرِ احمد است؛ احمد که روزی عاشق ناتالیا، مهاجری لهستانی، شده بود، به او عشق ورزیده و به وصالش نرسیده بود. بعدترها برای اینکه عزب نماند، با اختر ازدواج میکند. اختر پسردار میشود، پسر اختر هم. نیاسان زمانی، وارث احمد، روزی در بیمارستان چشم باز میکند و میبیند که مجرد نیست. ماجرا آغاز میشود. نیاسان، تنها فرد رمان «هشت و چهلوچهار» که زوج نیست، چشم بهروی زنی باز میکند که آنا بدر نام دارد و بههیبت زنان اثیری فارسی از او دل میرباید. بدر نوهی ناتالیاست؛ انگار تمنای پدربزرگ، وصال را برای نوه بهارمغان آورده باشد. وارث خاندان زمانی جز مغازهی ساعتفروشی خیابان انقلاب، ثمرهی عشق جد پدری را هم بهارث برده. و آیا بهارث برده؟
«هشت و چهلوچهار» در بیستوچهار بخش نوشته شده. همهی اعداد زوج نیستند. بهنظمِ زوج یا فرد داستان، نیاسانْ زوج و نیاسانْ فرد میشود، که این خلاف وضعیت تمام شخصیتهای دیگر داستان است. جهان داستانی «هشت و چهلوچهار»، جهان زوجهاست. از نیاسان که بگذریم، واهه، عتیقهفروش خیابان منوچهری و رفیق گرمابهوگلستان نیا، در داستان حاضر میشود. بهتر است واهه نگوییم؛ بگوییم واهه-ماریا. اندکصحنههایی هم از داستان که واهه بدون ماریا در آن ظاهر میشود، دارد از ماریا حرف میزند. واهه-ماریای بخشهای نیاسان فردْ بچه میخواهند. یکی را میخواهند زیر تابوتشان را بگیرد؛ مثل نیاسان که زیر تابوت پدر را گرفته بود. واهه-ماریای نیاسان زوجْ به آرزویشان رسیدهاند؛ بچه دارند. در جهان نیاسان زوجْ آرزوها محقق میشوند و عروس و دامادهای تصادفکرده نمیمیرند، بهبود مییابند. در چنین جهانی، نیاسان زوج است. آیا میتوان این را به آرزوی بیاننشدهی نیاسان در تمام رمان تعبیر کرد؟ برگردیم به جهان رمان. بعداز واهه-ماریا، اردشیر را داریم. اردشیر نویسنده هم حتی در همان اندکصحنههای حضورش در داستان، گلنار را دارد. اردشیر-گلنار، زوجی عاشقند با خانهای آرام، که میزبان نیاسان فرد میشوند. نزدیکتر شویم: پدر-مادر نیاسان، پدربزرگ -اختر/ناتالیا. دورتر برویم: خانم و آقای صائب، پدر و مادر واهه، عروس و دامادی که در خیابان انقلاب تصادف میکنند، زنی که در قبرستان حلوای شوهر مردهاش را پخش میکند. میان تمام شخصیتهای خرد و کلان رمان، «نیاسان مجرد بود» واقعیتی است که نویسنده در آغاز رمان به ابهام میبرد؛ نیاسان را زوج و فرد میکند و درانتها خواننده را مینشاند به شمردن اسناد و شواهد، که آیا نیاسان فرد است یا زوج؟
در جهان زوجهای رمان، آسمان صاف است. زوجها با روابط آشوبزده دیده نمیشوند؛ حتی صائبها هم که از حضور دیگری غر میزنند، حالشان بد نیست. واهه-ماریا دعوا میکنند، اما فضای رابطهشان همچنان عاشقانه است. اردشیر-گلنار فضای مهربانانهی رمان را پررنگتر میکنند. و پدر واهه که چند ماه پساز مرگ مادر میمیرد، به آن رنگ بیشتری میدهد.
در چنین جهانی، بدر، نوهی معشوق ازدسترفتهی پدربزرگ، روبهروی نیاسان ظاهر میشود و نیاسانِ فرد را میکشاند به رویای زوج بودن؛ رویایی که نویسنده آن را مبهم نگه داشته.
رمان «مجمع دیوانگان» در دستهای نیاسان، جهان زوج رمان را بهتر توضیح میدهد. داستان قدیمیای که نیاسان میخواند، داستان سفر دیوانگانی، پیشاز تحویل سال، به دو هزار سال آینده و کشور «خرد» است؛ جایی که بهشت موعود دیوانگان است و جایی است مانند جهان نیاسان زوج. در کتاب «مجمع دیوانگان»، دیوانگان پیشاز تحویل سال به زمان کنونی خود برمیگردند و در پایانبندی رمان «هشت و چهلوچهار»، داستان با نیاسان فرد یا زوجی که به پیغام آنا بدر گوش میدهد، پایان مییابد. از اینجا به بعد رمان را با نیاسان زوج میخوانیم. شبکهی شخصیتهای رمان با نیا-آنا تکمیل میشود و داستان بهپایان میرسد. رمان «هشت و چهلوچهار» به زوجها ختم میشود؛ درست بهروشنی عنوانش.